ابوالفضل حسن بیگی


مرثیه «راز» برجای خالی جهاد سازندگی؛ چه کسانی و چرا جهاد سازندگی را حذف کردند؟
بیست و هفتم خرداد ماه سالگرد فرمان امام(ره) برای تشکیل جهاد سازندگی است؛ نهادی انقلابی که برخی باصطلاح خیرخواه پس از جنگ حضورش را تاب نیاوردند و آن را از صحنه کشور حذف کردند.
گروه فرهنگی مشرق- برنامه این هفته راز که به همت نادر طالب زاده از شبکه چهارم سیما پخش می شود این بار درباره نهادی انقلابی بود که به تاریخ پیوسته است. نهادی که روزگاری در ایران کارهایی را به انجام رسانیده بود که هیچ حساب و کتاب معمول و مادی امکان وقوع آنها را تایید نمی کرد اما قدرت ایمان و اراده حرف دیگری می زد.
برنامه شب گذشته راز تا ساعات اولیه بامداد ادامه داشت و بخش عمده آن به روایت یکی دو کار بزرگ از صدها و یا هزاران پروژه ای اختصاص یافت که نیروهای جهاد با کمترین امکانات و تنها با قدرت اعتقاد و ایمان انجام داده بودند،کارهایی که اگر ثبت آنها در تاریخ نبود به افسانه می مانست و روابتشان به شعار شبیه بود؛امااین اتفاقی است که افتاده و واقعیت یا بهتر بگوییم حقیقت را نمی شود با بست چشم ها از عرصه پاک کرد.
احداث جاده خاکی بر روی رودخانه خروشان بهمن شیر آن هم در کمتر از سه روز و بزرگراه سید الشهدا(ع) بر روی هور،آب و باتلاق تنها نمونه هایی است برای اینکه این سوال بزرگ را طرح کند که چنین نهادی با چنین انرژی عجیب و خلاف آمد عادتی را که نه بر دلار نفتی و شهوت پست و مقام پاداش مدیریت که بر اعتقاد و اشک و زیارت عاشورا ساخته شده را چه کسی و برای چه باید حذف و نابود کرده باشد؟
اینجاست که "ابوالفضل حسن بیگی" از فرمانده یکی از قرارگاه های مهندسی رزمی جهاد سازندگی و نماینده مجلس سوم بارها به تلخی در طول برنامه تاکید می کند که این ضد انقلاب بود که به دنبال حذف نهادهای برآمده از انقلاب اسلامی بود و نام بنی صدر، سید مهدی هاشمی و دولت موقت را به عنوان طلایه داران این حرکت ذکر کند. حرف های تلخ پایانی حسن بیگی به مجلس سوم و "کمیته ادغام" منتهی می شود و پایان کار جهاد سازندگی.
درباره برنامه این هفته راز نکته های زیادی وجود دارد که به زودی مشرق به آنها خواهد پرداخت؛اما آنچه در این مجال کوتاه به میان آمداز آن جهت بود که برنامه راز شبی که گذشت برگی از تاریخ انقلاب را پیش چشم گذاشت که مفسر بسیاری از اتفاقات تلخ و شیرین صدر و امروز انقلاب است و قطعا اهمیتی چندین برابر نسبت به تفسیرهای فوتبالی و یا حتی تحلیل های سیاسی انتخاباتی دارد.
خصوصا در دوره ای که بسیاری از رسانه ها و شخصیتها پس از فراخوان رهبر معظم انقلاب تنها کلمه اصطلاح"جهاد اقتصادی"لغلغه زبان کرده اند بدون این که بویی از جهاد برده باشند؛ برنامه دیشب راز برای این دسته نیز دیدنش خالی از فایده نیست. جهاد یعنی لحظه نشست گلوله ها بر سینه سنگر ساز بی سنگر!
ماجرای احداث نخستین خاکریزهای جبهه به روایت فرمانده قرارگاه مهندسی رزمی حمزه سیدالشهدا
من تجربه‌ای در جهاد دامغان داشتم که آن را با شهید چمران طرح کردم، گفتم ما در روستاهای دامغان برای حفظ قنات‌ها از خطر سیلاب‌های فصلی دور دهانه قناتها با لودر خاکریزهایی به ارتفاع تقریبا دو متر می زدیم. گفتم بیایید اینجاهم به صورت خطی خاکریز احداث کنیم تا بچه ها و ادوات از تیر رس در امان باشند. ایشان طرح بنده را خوب ارزیابی کرد و گفت پیش حضرت آقا هم برو و طرح را برای ایشان هم بیان کن.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از سایت بسیج مهندسین، دفتر دفاع مقدس پر است از صفحات ایثار و رشادت، فصل جهاد و سازندگی، بهاری همیشه جاودان در لابلای این برگ هاست. نقش موثر و تاثیر گذار و پیشبرنده جهادسازندگی و مهندسی رزمی همچون نگینی در این دفتر می درخشد. تعهد و دغدغه کمترین نشانه هایی است که از جهادگران باقیماندست.

بیست و اندی سال از جنگ می گذرد، اما هنوز این جهادگران رنگ و بوی جبهه و رشادت به خود دارند. و هنوز جهادی عمل می کنند. این بار برای اینکه یاد و خاطره شان را زنده نگاه داریم و عملکردشان را سرلوحه کاریمان قرار دهیم، برآن شدیم تا کوچه به کوچه بگردیم و دمی را در خدمت یکی از این میراث ماندگار باشیم.

جویای حالش شدیم، فهمیدیم در سنگر وزارت نفت مشغول جهاد است. طبقه یازدهم وزارتخانه قرار ما بود تا گپ و گفتی با هم داشته باشم. ابوالفضل حسن بیکی در سال ۱۳۳۷ در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود و در سن ۲۱ سالگی به فعالیت در جهاد سازندگی دامغان مشغول شد و بعد از فاصله زمانی کوتاهی به جبهه رفت و به فرماندهی گردان مهندسی رزمی حضرت رسول ( ص ) منصوب شد. و پس از آن در عناوین زیر هم به فعالیت پرداخت:

• فرمانده قرارگاه مهندسی رزمی حمزه سیدالشهدا ( ع )
• نماینده دور سوم مردم شریف دامغان در مجلس شورای اسلامی
• نماینده دور چهارم مردم شریف دامغان در مجلس شورای اسلامی
• مدیر عامل شرکت جهاد نصر وزارت جهاد سازندگی
• رِئیس ستاد ایثار گران وزارت نیرو
• مشاور اجرایی وزیر نیرو
• مسئول دفتر امور مجلس ستاد کل نیروهای مسلح
• مشاور رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح
• مشاور دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام
• رئیس سازمان حراست وزارت نفت
• مشاور فرهنگی و اجتماعی وزیر نفت
• عضو هیئت مدیره شرکت ملی گاز ایران
• عضو هیئت رئیسه فدراسون والیبال جمهوری اسلامی ایران
• عضو هیئت رئیسه فدراسیون بوکس جمهوری اسلامی ایران
• معاون وزیر نفت در امور اشتغال
• مشاور مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران
• عضو هیئت مدیره و نایب رئیس هیئت مدیره هلدینگ نفت و گاز تامین اجتماعی

ماحصل گفت‌وگوی دو ساعته با جهادگر بسیجی ابوالفضل حسن بیکی را در ذیل می‌خوانید.

به نظر شما علت تمایز انقلاب اسلامی ما با دیگر انقلاب‌ها چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که استحضار دارید پس از قرن ها یک انقلابی در ایران رخ داد که با همه انقلابها در قرن های گذشته و جهان متفاوت و بی نظیر بود به همین بعد از ۳۴-۳۵ سال که داره از عمر با برکت این انقلاب می گذره مشاهده می کنیم که با انقلاب های دنیا متفاوت است و دنیا هنوز نتوانسته انقلاب اسلامی ایران را درک بکند بر همین اساس در همه ی زمان ها محاسباتش غلط از آب در آمده است چرا که انقلاب اسلامی ایران یک شورش نبود یک حرکت نظامی و تعرض نبود بلکه به معنای واقعی خودش یک انقلاب مردمی بود انقلابی که از ایدیولوژی گرفته شده بود و تجربه هزار و چهارصد و اندی ساله از آغاز ظهور اسلام را با خودش داشت.


رهبری انقلاب ما هم متفاوت بود؟
قطعا این طوره . امام (ره) روحانی ای بود مجتهد، شجاع، عادل و مومن و استراتژی اش از قرآن نشات گرفته شده بود همه ی کارهایش برای رضای خدا بود لذا رهبری این انقلاب باز با همه ی رهبری ها چه در انقلاب های گذشته و چه در جهان متفاوت بود و در کنار ایشان مردم بودند مردمی که برای خدا و اسلام انقلاب کرده بودند برای ایدئولوژی انقلاب کردند و می دانستند وقتی با نیت الهی وارد صحنه شوند قطعا پیروزی از آن آنها خواهد بود و دیگر مشکلاتشان هم مثل مشکلات مادی و معیشتی هم حل می شود.

عکس العمل ابر قدرت ها در برابر این انقلاب چه بود؟
آن موقع دوبلوک شرق و غرب بود یکی شوروی و یکی آمریکا. که دست این دو ابر قدرت بودند و همه ی کشور ها ی منطقه تحت سلطه ی این دوقدرت امریکا و شوروی بودند و برای اینها خیلی سخت بود که کشوری مثل ایران بخواهد از سلطه ی آنها بیرون بیاید. و آنها می دانستند این انقلاب یک انقلاب ایدیولوژیک است و ۱.۵ میلیارد جمعیت جهان مسلمان هستند و ¾ جمعیت دنیا تحت سلطه و مستضعف هستند و می خواهند از این سلطه بیرون بیایند و اگر این انقلاب به پیروزی برسد برای مردم دنیا الگو خواهد شد. بنابراین سعی می کردند جلوی پیروزی این انقلاب را بگیرند.

و وقتی که موفق نشدند چه کردند؟
لذا بر این اساس وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید صدام را تا بن دندان مسلح کردند، و از غرب و شرق، حمایتش کردند تا بیاید و ایران را از طریق نظامی به تصرف خود درآورند و انقلاب را مختوم قراردهند. این نکته باعث شد که صدام به ایران حمله کند.

شناخت آن ها از کشور در چه حدی بود؟ آیا موفق عمل کرده بودند؟
البته در محاسباتشان از نظر نظامی و سیاسی دقیق عمل کرده بودند زیرا با پیروزی انقلاب اسلامی و اشتباهات دولت موقت بخش اعظمی از ارتش ایران تضعیف شده بود و به نوعی در بخش هایی رو به نابودی می رفت ولی غافل بودند ازین که یک رهبر ژرف نگر و کلان نگر و بزرگ به اینها اجازه نمی دهد با استفاده از هیجانات انقلاب ارتش ایران منحل بشود و امام در اول پیروزی انقلاب اعلام کرد که ارتش باید بماند و کسی حق ندارد ارتش را منحل بکند.

نقش مردم در بقای انقلاب و تغییر روند چگونه بود؟
آنها در برنامه ریزی شان مردم را محاسبه نکرده بودند و نمی دانستند این مردمی که انقلاب کرده بودند مثل بقیه مردم جهان نیستند که بعد از انقلاب بروند و در خانه شان بنشینند هرچند در همان مقطع هم دولت بازرگان دائم تاکید می کرد که کار مردم تمام شده و باید در خانه بنشینند تا دولت کارش را انجام دهد و اهداف مردم را تامین خواهد کرد و ازین قبیل حرف ها که مردم را سست بکنند ولی نگاه بلند امام و مدیریت توانمند و قوی ایشان هرگز اجازه نمی داد که اینها به این نتیجه برسند و همواره مردم را دلگرم می کرد و همیشه تاکید داشتند تا در همه صحنه ها خصوصاً در صحنه انقلاب حضورداشته باشند و یا بیاناتی مانند این که مردم صاحب این انقلاب هستند و باید خودشان کشورشان را اداره کنند، و عنایت بر اینکه مستضعفین باید که از لایه های زیرین و میانی جامعه بالا بیایند و کمک بکنند و کشور را اداره بکنند همواره جامعه را در میدان زنده و آماده نگاه می داشت. و این پتانسیل عظیم و این پارامتر بزرگ هرگز در ذهن شوروی و امریکا قرار نمی گرفت.

شروع جنگ در این زمان اتفاق افتاد؟
با همان برنامه ریزی هایی که داشتند ارتش عراق را تجهیز و ترغیب و پشتیبانی مفصل کردند و در روز ۳۱ شهریور و عملیات و حملات شان را اغاز و به معنای واقعی جنگ شروع کردند البته قبلش هم کارهایی میکردند که به عنوان تهدید نظامی محسوب نمی شد. یک نکته حایز اهمیت این بود که همان روز اول جنگ امام به عنوان فرمانده کل قوا و هم به عنوان یک مرجع عالیقدر تشیع فرمان عمومی و حکم شرعی داد. چون ایشان رهبری و مدیریت انقلاب را از سال ۴۲ بر عهده داشتند، مردم به ایشان اعتقاد و اطمینان داشتند به همین خاطر امام محور اصلی حاکمیت و حرکت مردم بود. از این رو مردم برای دفاع از خاکشان به سوی جبهه ها روانه شدند.

جهاد سازندگی چه موقعی تشکیل شد؟
با پیروزی انقلاب امام با یک دور نگری عمیق دو تا نیرو تشکیل دادند، که یکی از آنها جهاد سازندگی بود به منظور کمک به روستا ها و مناطق محروم ودرکل کمک به روند عمرانی و محرومیت زدایی کشور و نیروی دیگر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که برای حفاظت از کشور و حمایت و حراست از انقلاب تشکیل شده بود. که البته بازهم دشمنان ما از انسجام و قدرت این دو نیرو مطلع نبودند.

پس جنگ هم توسط این نیروها و ارتش اداره می شد؟
بله این نیرو ها همراه با نیروهای ارتش وارد صحنه شدند و مردم هم که به عنوان نیرو و بازوان انقلاب به کمک این ها آمدند. شهید بهشتی هم در جایی فرمودند که سپاه و جهاد دوبال انقلابند و انقلاب باید حرکت بکند و پرواز بکند و به مسلمین کمک بکند و خدماتش را در سطح جهان اسلام ارائه بدهد. از آنجاییکه این دو ارگان بصورت مردمی هم تشکیل شده بود مردم به این دو نیرو پیوستند و حرکتشان را آغاز کردند.

وضعیت عراق از نظر توان نیرویی چگونه بود؟
حتما می دانید که ارتش های دنیا از سه نیروی اصلی هوایی، زمینی و دریایی تشکیل شده است. ارتش عراق نیروی دریایی ضعیفی داشت و در آغاز جنگ موفق نبود ولی نیروی زمینی اش نیروی قوی ای بود و صدام در نطقش گفته بود که در عرض ۱ هفته استان خوزستان و در عرض ۱۵ روز تهران و کل کشور را تصرف و حکومت اسلامی را ساقط می کنیم. او این حرفها را بر این اساس زده بود که خیال می کرد فقط با نیروی ارتش مواجهه است. همان روزهای اول وقتی که وارد صحنه شد متوجه شد که با مقاومتی غیر از مقاومت ارتش و یگان انتظامی روبرو شده و آن هم مقاومت مردمی بود که به کمک ارتش و ژاندارمری شتافته بود.

ارتش عراق در کدام مناطق مستقر بود؟
در اهواز در جاده اهواز - خرمشهر تا کارخانه ی نورد اهواز که جنوب شهر اهواز هست پیشروی کردند در آن ناحیه قسمتی از آبادان را به تصرف خودشان در آوردند. محور محور تنگه چزابه بستان سوسنگرد حمیدیه و اهواز که صدام به عنوان محور مهم به آن اهمیت می داد و از ده لشکرش ۵/۲ لشکرش را مامور این محور کرده بود بود و در حقیقت گلوگاهی بود که بتواند استان را ازین طریق بگیرد و اهواز را ساقط بکند تا خوزستان برایش قابل هضم باشد


جهاد سازندگی در کجای جبهه حضور داشت؟
با این وضعیت جنگ، ترکیب و چارت نیروهای نظامی را هم تغییر داد و با حضور جهادسازندگی سه نیروی اصلی به چهار نیروی اصلی تبدیل شد یعنی نیروی دریایی زمینی هوایی و نیروی جدیدی به نام مهندسی رزمی و با درکنار هم قرار گرفتن بیش از پیش موثر واقع شدند

شما چگونه به جبهه رفتید؟
خب ما همان اول جنگ از استان سمنان تحت نیروی جهادی به جبهه عازم شدیم. و دلیل اعزام نیروی جهاد از استان این بود که استان سمنان هم یکی از استان های محروم بود و هم به لحاظ مذهبی بودنش مورد فشار رژیم طاغوت بود. و به مردم هم توجه نمی شد. اکثر روستاها تخریب شده بود و با فرمان امام جهاد سازندگی را تشکیل داده بودیم و ۷-۸- تا تیم راه سازی هم تشکیل شده بود تا روستا ها را به آبادانی برسانند، از این رو از این توان استفاده شد و نیروهای جهادی به طرف جبهه ها اعزام شدند. و قسمت های تپه های الله اکبر سوسنگرد و پادگان حمیدیه را به ما ماموریت دادند وقتی که در آن منطقه قرار گرفتیم


با این توان چرا در ابتدای جنگ حرکت کمی کند بود؟
از نظر تاریخی هم خوب است ذهن جوانان فعال بشود که چرا با توجه به اینکه حرکت عظیمی آغاز شده بود با کمک نیروهای مردمی اتفاق چشمگیری در جهت بیرون راندن نیروهای عراقی از کشور نیافتاده بود؟ در این برهه متاسفانه فردی با حیله و نیرنگ به منصب ریاست جمهوری رسیده بود که منافق و دست نشانده غرب و آمریکا بود. و در روند دفاعی و جنگ خلل ایجاد می کردند. در اینجا دست این فرد خبیث رو شد و همه فهمیدند که او فرد انقلابی مد نظر مردم نیست بلکه انسانی دروغگو و وابسته به غربی هاست و نقش بازی می کند و حالا که صحنه، صحنه ی عکس شده یعنی ارتش عراق دارد شکست می خورد همواره با نیروهای مسلح و مردمی مقابله می کرد. و سعی می کرد در قالب بحث علمی این موضوع را مطرح کند که کسانی که آموزش ندیدند باید جبهه را ترک کند و فقط ارتش در جبهه باشد ولی ما در منطقه همواره می دیدیم که ارتش می گفت سپاه باید در کنار ما باشد. و قبول نمی کردند که سپاه و جهاد جدا بشوند و همین باعث شد که ما یک پیوند و همدلی و همگرایی و هماهنگی عمیقی با هم داشته باشیم. ارتش عراق ازین مساله نگران و ناراحت بود و غربی ها و شوروی هم درک کرده بودند که ارتش عراق قادر نیست که نظام اسلامی را سرنگون کند زیرا خیل جمعیت ۳۶ ملیونی همه در صحنه حاضر هستند و غیرت شیعی و ایرانی مسلمانی پای کار ایستاده است. صدام هم با بنی صدر هماهنگ بود هردوشان تحریک شده ی امریکا و شوروی بودند بنی صدر هم سعی می کرد همه ی توان های داخلی را خنثی بکند


حضور آیت الله خامنه ای در جبهه ها چگونه بود؟
آن زمان امام دو نماینده در جبهه داشتد، یکی حضرت آقا به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع و دیگری هم شهید چمران بود. شهید چمران که در همان روزهای اولیه جنگ ستاد جنگ های نامنظم رو تشکیل دادند اما نقش حضرت آقا نقشی چندگانه بود، با توجه به اینکه انقلاب اسلامی با رهبری یک روحانی به پیروزی رسیده بود به جایگاه روحانیت بیش از پیش بها می داد به همین خاطر جایگاه حضرت آقا در جبهه ویژه بود و در برقراری ارتباط تجربه ی دیرینه ای داشت و و بر قلوب فرماندهی می کردند.و از سوی دیگر ایشان به سرعت نظرات نیروهای رزمی را به امام انتقال می داد لذا همواره در جبهه فرماندهان و رزمندگان در جبهه ها مطمین بودند به این که یک ریسمان محکم و قابل اطمینانی به نام حضرت آقا در جبهه حضور دارد که حرف و خواسته ها و نظرات رزمندگان را سریع و بی کم و کسر به امام می رسانند و امام به عنوان رهبر انقلاب و فرماندهی کل قوا که اشرافیت هم داشت می توانست کمک بکند. ایشان روحیات دشمن ستیزی والایی هم داشتند

مهندسی رزمی چگونه ایفای نقش می کرد؟
به عنوان مثال بدیهی بود هرجایی که نیروهای ارتش و سپاه و رزمندگان حضور پیدا می کردند نیاز اصلی آنها راه و جاده بود تا بتوانند پیشروی بکنند، همچنین نیاز به سنگر و جان پناه هم از نیازهای اولیه حفظ نیرو به شمار می آمد وظیفه ما بود که جان رزمندگان را حفظ کنیم از سوی دیگر ادوات و امکانات ما که روی زمین بود در بمباران ها خسارات فراوانی می دید و منهدم می شد و اینجا نیاز به سنگر تانک و زاغه مهمات پیش می آمد.

چه شد که به فکر احداث خاکریز افتادید؟
من آن زمان فرمانده گردان مهندسی رزمی استان سمنان بودم و مرتبا باید برای سرکشی از ادوات مهندسی و هماهنگی های لازم با فرمانده ها به خط مقدم می رفتم. آن زمان یک وانت سیمرغ در اختیار بنده بود و یادم هست یکبار برای توزیع غذا به خط رفتم و آنروز آشفته بود وقتی به سنگر های رزمندگان که شبیه یک قبر هم بود نزدیک می شدم متوجه شدم همه ی زرمندگان با داد و فریاد و سوت زدن ازمن می خواهند در منطقه توقف نکنم و سریعا بروم چرا که در تیرس بودم و دشمن هرلحظه سعی می کرد تا ماشین مرا بزند. آنها داد میزدند غذا نمیخواهیم فقط برو. حتی وقتی بر اثر این دست انداز ها درب دیگ ها از عقب ماشین به به زمین افتاد نتوانستن نگه دارم و برشان دارم.

موقعیت بدی بود حتی به آمبولانس ها اجازه نمی دادند تا بیایند و مجروح ها را ببرند. آنجا بود که من به فکر افتادم تا به هر نحوی هست بچه ها را از تیر رس دشمن حفظ کنم. من تجربه ای در جهاد دامغان داشتم که آن را با شهید چمران طرح کردم، گفتم ما در روستاهای دامغان برای حفظ قنات ها از خطر سیلاب های فصلی دور دهانه ی قنات ها با لودر خاکریزهایی به ارتفاع تقریبا دو متر می زدیم. گفتم بیایید اینجاهم به صورت خطی خاکریز احداث کنیم تا بچه ها و ادوات از تیر رس در امان باشند. ایشان طرح بنده را خوب ارزیابی کردند و گفتند پیش حضرت آقا هم بروید و طرح را برای ایشان هم بیان کنید.

من که خدمت آقا رفتم گفتم از بچه های جهاد دامغان هستم و برای جلوگیری از کشته دادن و مجروح دادن این طرح را دارم. طرح را هم بر روی رمل برای ایشان کشیدم. ایشان فقط بمن گفتند عراقی ها نیایند و در پشت خاکریزی که شما احداث می کنید قرار بگیرند و بر علیه ما استفاده کنند؟ که من انجا خدمتشان عرض کردم که همین ارپیچی زنانی که توی دشت با دستشان چاله ای کندند و توش مستقر شدند می توانند بیایند پشت این خاکریز ها بایستند و تانک های عراقی رابزنند ایشان قبول کردند و فرمودند که با فرمانده تیپ هم هماهنگ کنید. به فرمانده تیپ هم که رسیدم چون نظامی ها سیستمشان متفاوت بود و طرحی رو به این راحتی قبول نمی کردند و در مباحث دقیق بودند من برای اینکه عبور بکنم ازین قضیه گفتن چنین طرحی دارم که اقا و شهید چمران قبول کردند.

برایشان خیلی سخت بود و نگران این نکته بودند که اگر تانک های عراق بیایند پشت این خاکریز ما مجبور به عقب نشینی می شویم و تپه های الله اکبر را باید رها می کردیم و عملا سوسنگرد رو در محاصره قرار می دادیم. من آن موقع ۲۱ ساله بودم و سنم هم کم بود در نهایت توافق کردیم به اینکه از قسمت جنوبی شروع کنیم گفتم چون شب اول عراقیها نمی فهمند ما چه می کنیم ولی صبح متوجه کار می شوند. به همین خاطر شما کمک ما کنید که ما هرچه می توانیم یک خاکریز بزرگتر بزنیم. و همین طور هم شد وخاکریزی که ما زدیم بیشتر از چیزی بود که باهم توافق کرده بودیم. عراقی ها که صبح شد دیدند یک سدی جلوشان پدید آمده تعجب کردند که این طرح چیه، اونها هم شروع کردند بمب باران ولی ما منطقه را کلا خالی کرده بودیم و ادوات را هم بردیم پشت تپه ها و من یادمه که اون فرمانده تیپ چقدر نگران بود. گفت برید و ببینید چی شده وقتی رفتند با معاون عملیاتشان برای بازدید خیلی خوشحال شدند و گفتند این چیز خیلی خوبیه چرا که این به بعد با ادوات سبک مثل جیپ و وانت هم میشه از پشت این خاکریز ها تردد کرد و توی تیر رس نباشیم. و با تیر مستقیم نمی توانند ما را بزنند. بعد گفتند الان نیرو ها رو نبرید بگذارید اتش هایشان را بریزند و اگر دیدیم این ها دارند جلو می آیند آرپیجی زن ها را میفرستیم تا بزنندشان. و گفت اینجا جایی است که نیروهای ما می توانند تانک ها و نیروهای عراقی را شکار بکنند. و اینطور بود که نگرانی فرمانده تیپ هم برطرف شد. چند شب دیگر هم کار ادامه داشت و توپ شد توی منطقه که بچه ها یه همچین کاری رو کردند. بعد هم شهید چمران و اقا امدند بازدید کردندو همه می پرسیدند این کار کیه؟ و همه میگفتند بچه های جهاد دامغان. و این باعث شد که همه دنبال طراح این شیوه بودند. و وقتی پیش من آمدند گفتم من نه مهندسم و نه طراح و فقط یک تجربه است


نظر متخصصین چه بود؟
خدا رحمت کند شهید پرچین ، مسئول جهاد کل کشور بودند در جبهه جنوب ایشان وقتی کار را دیدند بسیار خوشحال شدند و البته خودشان بسیار فرد باسواد و متخصصی بودند بچه های جاهای دیگر هم آوردند و دیدند گفتند خوبه در مناطق دیگر هم انجام شوند. و ما کار خودمان را در منطقه می کردیم و شب ها خاکریز می زدیم. یک روز فرمانده تیپ بمن گفت میدانید در مهندسی رزمی چه شاهکاری کردید؟ گفت ببینید شما جهادی هستید و دید عملیاتی و نظامی ندارید. ما در گذشته یک گردان نیرو در این منطقه داشتیم و دایما مجروح و شهید می دادیم و حتی ماشین غذا هم به بچه ها نمی رسید یا این بچه هایی که در این سنگر ها بودند خسته می شدند مثلا آب گرم می خورند.

ما برای همین الان توانستیم یک گروهان را پشت این خاکریز قرار بدهیم برای رفت و امد و دو گروهان دیگر رو در پشت قرار می دهیم برای استراحت. یعنی به جای یک گردان نیرو یک گروهان نیرو قرار می دهیم . نکته دوم ما دیگر با ماشین های سبک از پشت این خاکریز عبور میکنیم و عراقی ها ما را نمیبینند. این ها ازین موضوع خیلی خوشحال شدند و به همه اطلاع دادند. و ما اینجا با این حرکت علاوه براینکه نیروی جهادی و انقلابی بودیم بسیار امیدوار شدیم که کارمان در منطقه موثر واقع شده است و این انگیزه و اعتماد به نفس ما را افزایش می داد. این کار ادامه پیدا کرد و در اطراف تپه های الله اکبر ما خاکریز می زدیم.


اینجا بود که نفسی تازه در جبهه ها دمیده شده بود و توان ما به جایی رسیده بود که می توانستیم حرکت دشمن را از افند به پدافند و حتی به عقب نشینی تبدیل کرد با این حساب ما توانستیم تپه های الله اکبر ۲ را هم به تصرف در بیاریم و رفته رفته به شهر بستان نزدیک می شدیم چرا که این حرکت ما و ابتکار خاکریز که سدی در برابر دشمن بود باعث عقی نشینی دشمن می شد. عراقی ها هم دیگر متوجه شدند که نیروهای ایرانی حاضر نیستند در فاصله ی زیاد از دشمن بجنگند و چون خاکریز ها جانپناه خوبی برای رزمندگان بود بچه ها در فاصله ی نزدیک تری مستقر بودند و در نتیجه می توانستند آتش بیشتر و مثمری را بر سر نیروهای عراقی بریزند. و کار اینگونه شده بود که شبانه بچه ها عملیات انجام می دادند و پیشروی میکردند ما هم بلافاصله برایشان خاکریز می زدیم.

در سنگر سازی و تهیه ی جان پناه چگونه عمل می کردید؟
مهندسی رزمی روز به روز پیشرفته تر، باتجربه تر و مجهز تر می شد. ما به ساخت سنگر های انفرادی و اجتماعی روی آورده بودیم و برای بچه ها جان پناه و محل استراحت درست می کردیم مثلا یاد گرفته بودیم که سقف سنگرها رامقاوم کنیم و رویش خاک بیشتری بریزیم تا در مقابل اصابت خمپاره و توپ مقاوم باشد و فرو نریزد. البته باید بگویم که کار جهاد سازندگی فقط مهندسی رزمی نبود و کارهای دیگری هم انجام می داد از جمله رسیدگی به مناطق جنگ زده، بهداشت و درمان و آب رسانی و ... و خلاصه هر کمبودی که در جبهه بود، جهادسازندگی سعی می کرد برطرفش کند.

در خصوص جاده ای که برای عملیات بستان احداث کردید توضیح بفرمایید.
زمانی بود که فرماندهان به این نتیجه رسیدند که باید عملیات های بزرگتری انجام بدهند. در این حین طراحی عملیات آزاد سازی بستان مطرح شد. و در این خصوص جلسات بسیاری برگزار شد و بنده هم در این جلسات به عنوان فرمانده جهادسازندگی استان سمنان حضور داشتم. در یکی ازین جلسات خاطرم هست که مطرح شد باید ۴ لشکر نیرو داشته باشیم و نظرات این بود از چهارصد هزار تا ۴ ملیون گلوله هم در این عملیات نیازه ولی واقعیت این بود که توان ما بسیار کمتر تر ازین حرفها بود و شاید اونموقع ما فقط ۴۰ هزار گلوله می توانستیم تامین کنیم. و همچنین بر اساس نظرات مهندسی جنگ و محاسبات نظامی ما می بایست حداقل ۳ برابر نیروی پدافند مقابل نیرو می داشتیم. شرایط بسیار دشوار بود و توان بسیار اندک. و این وضعیت عملا عملیات را به بن بست می رسانید.

ولی روحیه بسیجی و انقلابی فرماندهان اجازه نمی داد بن بست در این فضا معنایی پیدا کند. فرمول های عملیاتی ایران هم خاص خودش بود و از فرمول های کلاسیک ارتش دنیا تبعیت نمی کرد.دلیلش هم این بود که جنگ ما جنگ تانک با تانک و یا توپخانه با توپخانه نبود و جنگ نفر با نفر بود. شرایط منطقه هم برای آزادسازی بستان شرایط خاص جغرافیایی بود. اطراف سوسنگرد زمینها رسی بود، و بعد آن جاهای سخت و سنگی بود که نمی شد حتی سنگر مهیا کرد. و در قسمت میانی مسیر هم که به هور می رسیدیم درصورت بارندگی منطقه باتلاقی می شد، و در قسمت دیگری از جبهه هم مسیر رملی و پر از ماسه بود که در صورت طوفان هم عبور پیادهها و هم عبور نیروهای زرهی سخت می شد.

بنده هم به علت حضور دراز مدتم در منطقه شناخت خوبی روی منطقه داشتم و برای شناسایی بارها به منطقه رفته بودم. در یکی ازین جلسات که با حضور فرماندهان ارشد برگزار شده بود منم حضور داشتم و بحث احداث جاده پیش آمد که به نوعی تنها راه آزادسازی بستان بود. کسی توانایی چنین کاری نداشت با وجود سن کم و تجربه ی اندک با ترس و لرز دستم را بالا بردم و گفتم ما توانایی داریم این کار را انجام بدهیم. این حرف مثل کلید گمشده بود. همه تعجب کردند و خوشحال شدهد که ما همچین توانایی داریم. در بیم و امید بودم گاهی از حرفم پشیمان می شدم پیش خودم. در حقیقت ترسیده بودم که اگر نتوانیم این جاده را احداث کنیم چه!

ولی ما در جبهه توکل کردن را یاد گرفته بودیم و این بار هم با توکل بر خدا، استوار بر ادعایمان ماندیم. پس از طرح این موضوع در این جلسه اولین کسانی که به سراغ من آمدند شهید صیاد شیرازی و شهید باقری بودند. از من پرسیدند شما کی هستی؟ کجا بودی؟ و چکاره ای؟ بنده هم خودمو معرفی کردم و گفتم از بچه های جهادسازندگی دامغانم. و توضیح دادم که کجا بودم. گفتند چطوری می توانید این جاده را احداث کنید؟ بنده هم مجددا از تجاربم در جهاد دامغان استفاده کردم و توضیح ادم که ما در جنوب شهرستان دامغان روستای محرومی داریم در حدود ۹۰ کیلومتری از شهر که تا قبل انقلاب آنجا جاده نداشت و ما بعد انقلاب برای آنجا جاده احداث کردیم. از دامغان تا این روستا تقریبا چهار اقلیم را ما داریم. ابتدا تا فاصله ی ۲۵ کیلومتری از شهر زمینها رسی اند بعد از آن به منطقه رملی می رسیم و سپس در کویری قرار می گیریم که در صورت بارندگی باتلاقی می شود. تا حدی که احشام هم نمی توانند از آن عبور بکنند. خود روستا هم که نیمه کوهستانیست. و منطقه بصورت سنگی و شنی است. در جاده ای که ما احداث کردیم موفق هم بودیم.

ایشان خیلی ازین موضوع خوشحال و امیدوار شدند. و قرار شد فردای اونروز من ۲ کار را ازمایشی انجام بدهم. یکی اینکه فردا روی این رمل ها ۲۰۰-۳۰۰ متر جاده ی آزمایشی بسازیم و دیگری اینکه ما یک پد بسازیم. من نمی دانستم آن موقع که پد چی هست؟ با همان سادگی از شهید صیاد پرسیدم پد چیه؟ ایشان گفتند مثلا مثل همان جاده ای که شما می سازید مثلا ۳ متر در ۱۰ کیلومتر اگر همون ر بسازید ۱۰۰ متر در ۱۰۰ متر می شود پد. یعنی محلی که هلیکوپتر اون رو از بالا ببینه و بتواند فرود بیاد و مجروح ها را ببرد.

یکی از بچه های هوانیروز هم همراه من آمد. باز هم اون ترس سراغ من آمد. انگار همه دیگر خیالشان راحت شده بود انگار معجزه ای شده و امیدوار بودند که ما جاده رو احداث می کنیم. انقدر عرق ریخته بودم که حتی جوراب هایم هم خیس شده بود. ولی باز هم به خدا توکل کردیم این را از امام آموخته بودیم که همیشه می فرمودند هیچ چیز را در محاسباتتان فراموش نکنید ولی بدانید اصل کار همان توکل و توسل است. اون شب برگشتم مقعر و بچه ها را بیدار کردم و قضیه را گفتم برایشان. خیلی خوشحال شدند که قراره چنین کار بزرگی انجام بشه. پیرمردی در جمع ما بودند به نام آقای اصحابی که قبا تنشان می کردند به من می گفت من با همین قبام خاک زیر پای رزمنده ها می ریزم، شما نگران نباش و مسئولیت بپذیر و نترس.

صبح زود کار را شروع کردیم اواسط روز شهید صیاد و شهید باقری آمدند برای بازدید دیدند که قسمتی از پد ساخته شده بود و حدود ۴۰۰ متر جاده ساخته بودیم. آزمایش کردند دیدند کارخوبه. شهید صیاد گفتند ما یک ماه بیشتر وقت نداریم برای اینکه جاده را احداث کنیم، حدود ۱۰ کیلومتر هم هست.

گفتم توان ما کمتر از اینست امکانات نداریم گفتند تامین می کنیم ما هم گفتیم پس اگر بیشتر تجهیز بشیم میتونیم جاده رو ۶ متری احداث کنیم تا دو تا کمپرسی از کنار هم رد بشن و سرعت کار بالا بره. اون شب هم من بدون اغراق تا صبح نخوابیدم و وقتی هم که خوابم می برد ضعف می کردم و بیدار می شدم. در آن هوای گرم خوزستان کار هم خیلی سخت بود. جلسات بعدی انجام شد و امکانات در اختیار ما قرار گرفت. به یاری خداوند کارها پیش می رفت. تقریبا روز هشتم و نهم بود که من رفته بودم جلوتر برای شناسایی و وقتی برگشتم دیدم جمعی دارن وسط جاده نماز جماعت میخوانن، ساعتم رو نگاه کردم ببینم ظهر شده دیدم نه ظهر هم نشده. خلاصه تا رسیدم نماز تمام شده بود و اون ها هم رفته بودند. از بچه ها پرسیدم قضیه چی بود. گفتند شهید صیاد آمده بود برای بازدید نماز شکر جماعت خواندند و رفتند.

اون موقع حدود ۷-۸ کیلومتر جاده ساخته شده بود. گفتند شما تا ۱۲ کیلومتر ادامه بدید . گفتم مشکلی نیست ولی ما الان داریم از کنار عراقی ها عبور می کنیم. خطر زیادی ما رو تهدید می کنه. ما حتی درب عقب کمپرسی ها را برداشته بودیم تا صدا نکند و لامپهای چراغ عقب و جلوی خودرو ها رو هم باز کرده بودیم. . بعد در منطقه ی استقرار ما چادر هم نزدیم برای بچه ها. رفتیم ازن چادر های سیاه عشایر خریدیم تا اگر فیلم برداری کردند فکر کنند عشایر در این جا استقرار دارند. ما به دشمن خیلی نزدیک بودیم چون برنامه طوری بود که قرار بود جاده از پشت توپخانه عراقی ها بیرون بیاد. تا اینکه ظرف ۲۲ روز حدود ۲۱ کیلومتر جاده احداث شد.

وقتی شهید خرازی که اون موقع فرمانده تیپ بود برای بازدید آمدند گفتند دیگر یک قدم هم جلو تر نروید. شما می دانید کجا رفتید؟ گفتیم نه ما فقط از روی نقشه جاده احداث کردیم. گفتند شما ۳-۴ کیلومتر به موازات خط عراقی ها رفتید پشتشان. و چون رمل منطقه کم شده بود سرعت کار بیشتر شده بود. در اواخر این جاده هم ما به یک فضای زیبایی رسیده بودیم اطراف تپه ها ی میشداغ بود. که برای خودش بهشتی بود. ببینید وقتی آدم یک قدمی بر می دارد خدا چقدر کمک می کند. و این انقلاب چقدر به حق بود. که کارها به این خوبی پیش می رفت.

قبل از این که کار انجام شود،فرمانده یک روز من رو خواست و گفت شما می توانید یک کار دیگه هم بکنید؟ روی نقشه بمن نشان داد و گفت ما یک مسیر جایگزین و انحرافی می خواهیم که اگر این جاده ای که دارید احداث می کنید روزی به هر دلیلی بسته شد ما یک مسیر دیگری داشته باشیم. و بعد گفتن از طرف شوش و تپه های میشداغ این تپه ها را می بریدیم و از انتهای جاده ی بستان بیرون می آمدیم. ایشان دستور دادند تا دوتا بردیزل در اختیار ما قرار دادند. ما هم راننده و نیرو زیاد داشتیم. تعدادی نیرو و ادوات گذاشتیم تا آنجا این کار انجام شود. ما هم فکر میکردیم کار ظاهر و باطنش همینه. تپه های میشداغ ارتفاعش مثلا حدود ۲۰۰ متر بود ته ته دره طرفیش رمل و طرفیش خاکی بود و بر اثر عبور سیلاب زمستانی در گذشته در کف دره عمیق شده بود و عشایر از آنجا عبور می کردند. و راهی باز شده بود. ما در کمره ی کوه مشغول به کار بودیم.

می دانید وقتی بردیزل در منطقه ای کار میکنه و اصطلاحا تیغ می اندازه زمین و سنگ ها رو صاف و براق میکنه. و بعدازظهر ها وقتی آفتاب مستقیم به این سنگ ها می تابید می دیدیم این منطقه جاده رو با هواپیما و موشک بمباران می کنند. .و میخوان بزنن البته با توجه به اینکه ما در کمره کوه کار می کردیم حالت نیم تونل داشتیم و زاویه به گونه ای بود که هیچ وقت در تیررس قرار نمی گرفتیم. و یا تیر به بالای تپه می خورد یا به ته دره می رفت. و هیچ وقت موفق نمی شدن مارو بزنن. و من موضوع را به فرماندهی گفتم، خندید و چیزی نمی گفت و می گفت شما کارتونو انجام بدید اشکال نداره. ولی حقیقت این بود که عراقی ها فکر می کردن ما داریم در این منطقه کار اصلی رو انجام میدیم و کار میکنیم برای عملیات. ستون پنجم هم خبر از کارکرد ما می رساند و می گفت دارند کار می کنن و لی مشخص نیست برای چه زمانی.

لذا همه ی حواس دشمت رفته بود به این مسیر انحرافی و اصلا فکر نمی کرد جاده ی دیگری در کار باشه. این رو از فرماندهان اسیری که بعد عملیات گرفتیم متوجه شدیم. می گفتند که ما خاطر جمع بودیم مسیر حمله از این جاست. میدانستیم شما بعد اینجا میآیید توی دشت و ما به راحتی بمبارانتان می کنیم.

جاده اصلی هم تقریبا دیگر تمام شده بود و جبهه رقابیه و بستان به هم وصل شد. عراقیها هم که فریب خورده بودند. و اصلا متوجه آن مسیر نشدند و این جمله باب زبان ها شده بود که کلید عملیات بستان دست جهاد سازندگی بود. آن عملیات هم بسیار عالی برگزار شد و ما هم توانستیم به خوبی پشتیبانی کنیم. البته آن شب هم خدا به ما لطف بزرگی کرد و باران را به کمک ما فرستاد چرا که رمل ها سفت شده بودند و حرکت بچه ها بر روی آن بسیار آسان شده بود. و آن شب هم ارتش عراق اغفال شد و ما توانستیم بدون تلفات غنیمت های بسیاری را بدست بیاوریم. و در آخر هم باید بگم که این ها جزو افتخارات کشور است که امروز معادلات نظامی تمام ارتش های دنیا را به هم ریخته است.


آیا شما در خصوص انعکاس آنچه که در جبهه ها به وقوع پیوست خلایی را احساس می کنید؟
بله بنده بارها این را گفتم که در انعکاس آنچه که در جبهه ها گذشته غفلت هایی وجود دارد و خلاهایی احساس می شود و مثلا اینست که اکثر جوانان و نوجوانانی که پای تلویزیون می نشینند و مذاکرات و صحبت های دوران جنگ را می بینند شبیه یک فیلم و یا نمایشنامه و یا شبیه یک داستان سرایی تلقی می کنند و دلیل اصلیش اینه که اصلا تاریخچه جنگ و انقلاب و چرایی های که تو ذهن جوانان است پاسخ گفته نمیشه به همین دلیل آن لحظه ای که نشستند پای تلویزیون و یک عملیاتی را دارند می بینند و یا یک مصاحبه ای را گوش می کنند برایشان جاذبیت دارد ولی وقتی که بیرون می روند از ذهنشان پاک می شود. این خلأ بزرگی است که باید با تدبیر حل شود. تا آنچه که جوانان ما از فرهنگ جبهه ها می بینند در عمل و رفتار و زندگیشان منعکس بشود.



جعبه‌ابزار