جایگاه روستا و کشاورزی در توسعه پایدار
كهكشان راه روستايي
[۱] نويسندهاي اهل هنر نام كتاب خود را «روستاي فطرت»۱ ميگذارد. ديگري ميسرايد: «خدا روستا را
[۱] / و بشر شهر را/ …»۲ روستا از قلم هنرمندي ديگر اينگونه ترسيم ميشود:
«فصلها در شهر يكسان است/ زندگي در شهر ماشيني است/ بستگي دارد به بنزين/ بستگي دارد به نفت/ زندگي در روستا اما/ بستگي دارد به اسب/ ساده و خوش رنگ/ بستگي دارد به باران/ بستگي دارد به خورشيد و درخت/ بستگي دارد به فصل/ بستگي دارد به كار/ روستا زيباترين نقاشي روي زمين/ بهترين گلدوزي فصل بهار.»۳
«شهر» در برابر «ده» در گذشته دور نيز موجود بود. شايد بتوان تجارت را شاخصهي زندگي شهري در نظام قديم دانست و زراعت را لازم زندگي روستايي. در تمدن جديد مغرب زمين تجارت صورتي تكنولوژيك يافت و حوزه وسيعي از فعاليتهاي خدماتي و توليدي را شامل شد. زراعت نيز در همه اقسام خود از ميوه تمدن تكنولوژيك بهره يافت و از صورت اوليه و بدوي به صورت مدرن درآمد. شيوه سنتي تجارت و زراعت در بستر نظام فرهنگي ـ سنتي، كه تركيبي از آموزههاي اديان و عرف بود، چهرهي زندگي بشر را يكنواخت نگاه ميداشت. به گونهاي كه خطي پررنگ و غليظ از گزارههاي ارزشي، هم در شهر و هم در روستا، كشيده ميشد و همه تبعات نفسمداري، كه منشاء تضادها و اصطكاكها و درگيريها بود، و هميشه نيز اين چنين است، كنترل ميشد.
بشر در گذشته به رغم سادگي ابزار زندگي و كار، انسان بود و آرامتر و بيدغهدغهتر. چهارپا در ده خيش روستايي را ميكشاند و در شهر گاري تاجر را. در اين ميان هم آدم روستايي و هم آدم شهري و هم جناب چهارپا از يك جنس بودند: حيوان، يكي ناطق و ديگري صامت. هر كدام از جهاتي شبيه بودند و با طبیعت و زمين مأنوس و همسان و همساز. دگرگوني اين مناسبات با طمع دست يابي به سود بيشتر كه نهايتاً به پديدهي نامبارك استعمار و استثمار ختم شد، به تغيير مناسبات ميان انسان نيز انجاميد. به گونهاي كه چهرهاي از بشر ترسيم گشت كه شايسته نام حضرت انسان نبود. سكناي اين بشر جديد «شهر» بود. لذا شهر نيز نمادي شد از افزون طلبيها و راحتطلبيها. آدم شهري به مدد «عقل معاش» توانست توازني بين قواي خود ايجاد نمايد. به طوري كه راحتطلبي او را به انفعال نكشاند و افزون طلبي او را به فراموشي رفاه سوق ندهد. كار و تلاش خستگيناپذير با مقصد «اتوپيا» صفت بارز بشر شهرنشين شد.
زندگي بشر در بستر فرهنگي با گزارههايي چون قناعت رقم ميخورد. اما آنگاه كه بستر اقتصاد زير پاي زندگي جمعي بشر پهن شد، همه گزارههاي اخلاقي، كهنه متاعي مانده در پستوي ذهن ارباب فرهنگ شمرده شدند. «در نظام اقتصادي سرمايهداري مثل امريكا و شبه سرمايهداري مثل ايران يك قاعده كلي وجود دارد به نام «قاعده طلايي». بر اساس اين قاعده هدف اصلي از فعاليتهاي اقتصادي، توليد و توزيع، يك چيز و آن هم مصرف و مصرف و مصرف است. اينان با اين شعار يك جامعه مصرفي درست كردهاند كه هركس در آن سعي ميكند در مصرف كردن از ديگري پيشي بگيرد. بهانه آنان نيز اين است كه اگر مردم مصرف نداشته باشند توليد متوقف ميشود و بيكاري رخ مينماند و چون جمعيت رو به افزايش است لذا بايد ايجاد اشتغال شود و اين كار به توليد ميانجامد ومحصول توليد شده نيز بايد مصرف شود... اقتصاددانان غربي كار را به جايي رساندند كه بحث صرفه جويي به كلي ازكتابهاي درسي حذف شد وبه جاي آن از قاعده طلايي و تئوري رفتار مصرف كننده و از تئوري مازاد مصرف كننده سخن به ميان آمد.»۴
اگر چه بايد اذعان كرد فرهنگ مسخشده خود زمينهساز چنين تحولي شد. به این معنی که قناعت در ساحت تفكر ديني نه تنها تضادي با زندگي روبهرشد ندارد، بلكه طعم زندگي را به واسطه كنترل خواستههاي لجام گسيخته آدمي، در كام بشر گواراتر ميکند اما آنگاه كه تحجر بر كرسي تفكر نشست و به دست ارباب اديان به هدايت اذهان پرداخت، همه گزارههاي زندگي ساز، از حيز انتفاع ساقط و انفعالآور شدند. با اين شيوه اگر بشر ديروز قرباني كجفهمي بزرگان خود بود كه هدايت عامه را به عهده داشتند، امروز به نوعي ديگر قربانی داعيان جديد زندگي است. «شهر» در نظام جديد موطن جنس خاصي از بني بشر شد.
در برابر نظام جديد زندگي كه با محوريت «شهر» شكل ميگرفت، «ده» که به گزارهاي سنتي زندگي وابستهتر بود، همچنان وابسته ماند. اين حالت مخصوصا در شرق عالم، كه در گذشته، به اعتباري «ده» بود، نمود و بروز بيشتري داشت. با نفوذ تمدن تكنولوژيك ده سابق(= شرق) شبيه به شهر غرب شد و خانوادة سنت آرام آرام در سرزميني به نام «روستا» ماندگار شد. در واقع روستاها به دليل دوري از شهر كمتر از تبعات زندگي با محوريت نفس افزونطلب بشر اثر پذيرفت. اگرچه صورت زندگي بَدَوي زندگي در دهات مطلوب بشر نيست و حتي منظور اديان، اين قدر هست كه بتوان اين نوع زندگي را به واسطه نزديكي به فطرت بشر و آرامشي كه از قبل آن ايجاد ميشود، حالتي نيمهمطلوب تلقيكرد و از آفت زندگي دوزخي شهر به زواياي آرام و مطلوب آن پناه برد. شايد تا اينجا دلايل توجه بزرگان هنري را به روستا و مدحي كه آنان در حق آن روا داشتهاند دريافته باشيم. اما اين همه ماجرا نيست. انقلاباسلامي نداي رجعت به صورت متوازن زندگي با محوريت عقل(اعم از معاش و معاد) بود. ايجاد «روستايي» در اين طرف عالم با حذف سادگي و كهنگي مذموم در روستاي سابق. بشر در دو صورت ساده و صميمي بار ميآيد طوری که نام «انسان» بر او سنگيني نخواهد کرد: اول، آنگاه كه در محيط بدوي و طبيعي باشد و با اصطكاكي روبرو نگردد: زندگي بدون تلاطم. «كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب باالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه…»۵. دوم، آنگاه كه زندگي بشر گرفتار تلاطم ناشي از اصطكاك نفس و عقل شود و خود بشر آگاهانه و آزادانه، عقل را حاكم بر نفس كند و مهار زندگي پركشش خود را بر عهده بگيرد. اين حالت زماني اتفاق ميافتد كه بشر در بستر زندگي طبيعي به رشد عقلاني، و به عبارتي به «حيات معقول»، برسد. هر چه قدر صورت دوم مطلوب و پسنديده است حالت اول ناپذيرفتني است. مدتهاست كه بشر از سادگي اوليه در دامنه سلسلهجبال زندگي دست كشيده و در كشاكش مسير حيات به تلاطمها و تضادها خو كرده است. اين اصطكاكها نهايتاً به آنجا انجاميد كه آدمي آگاهانه و آزادانه و به ضرب علم و هنر عفريت «نفس» را بر اريكه سلطنت نشاند و «شهر» نمادي شد از چنين بشري. با درك درست سير تحول زندگي بشر در سدههاي اخير است كه ميتوان به عمق استراتژيك انقلاب اسلامي پي برد. چرا كه: «ضد به ضد پيدا بود چون روم و زنگ». با اين وصف اگر مفهوم فلسفي و ايدئولوژيكی را از پديدهاي به نام انقلاب ايران حذف كنيم چه از آن باقي ميماند؟! حضرات از «سه اسلام» نام میبرند و نوبت را به «اسلام فرهنگي» دادند و اسلام ايدئولوژيك را خاتمه يافته اعلام كردند! شايد بتوان حذف اسلام انقلابي از عرصه مديريت و زندگي را اشتباه استراتژيك بعضي كجفهمان دانست. شرح اين ماجرا فرصتي جدا ميطلبد…
مقارن با پيروزي انقلاب اسلامي چهره نامطلوبي از شهرها و روستاهاي ايران تصوير شد. آنسان كه هر چه از «شهر» در ينگه دنيا به بدي نام ببريم بايد اين نقد را درباره شهرهاي جوامع شرقي مضاعف كنيم۶: انبوه آدميان مصرف زده، صنعت مونتاژ، فرهنگ وا رفته و منفعل و حاكماني دريوزه.... روستاها نيز از بركات۵ برنامهي مدعيان رساندن ملت به «دروازههاي تمدن» بينصيب نماند. اگر چه هنوز نسيم خوش انسان بودن ولو در چهره ساده آن از فضاي روستاها ميوزيد.
قرائن نمايندهي آن بود كه انقلاب ايران در ميان حجم عظيم دشمنيها و گذشته خسارتبار، چارهاي جز انتخاب مركز ثقلي مطمئن و كارآمد ندارد. تا بتواند از قبل آن نه راه بلكه شاهراه حيات عالي انساني را جلو چشم بشر تصوير كند. مخصوصاً براي اين هدف والا و فرصت كم ميبايست ميانبر ميزد و بازواني توانا و افرادي قانع و پرتلاش و محيطي سالمتر از نظر آفتهاي رايج زمانه را سراغ ميگرفت. و اينهمه را نيز يكجا ميتوانست در روستا بيابد. مخصوصاً با توجه به حجم مشكلات امروزي بايد پرسيد كدام عقل سالمي براي حل بحران مركز ثقل را در منطقه بحراني بنا ميدهد؟«براساس مطالعاتي كه طي پنجاه سال گذشته دركشورهاي مختلف صورت گرفته مشخص شده است كه هرگاه كشوري با بحران اشتغال روبرو ميشود بزرگترين اشتباه ممكن اينست كه نقطه عزيمت سياست گذاري وتخصيص منابع براي حل وفصل مسئله بيكاري جامعه شهري قرار گيرد. درمطالعاتي كه اخيرا صورت گرفته بعضي ازشواهد نشان داد كه كشورهايي كه اين اشتباه بزرگ را انجام دادند به ازاي هريك فرصت شغلي كه درجامعه شهري ايجاد كردند براي سه نفر ازجامعه روستايي بالاتر از۱۵ سال انگيزه مهاجرت بوجود آوردند»۷
اشارات زیر نیز وضعیت امروزی روستاها را ترسیم ميکند:۱. «شاخص فقر (كه نمايانگر درصد خانوارهاي زير خط فقر است) نشان ميدهد كه در سال ۷۴، ۶/۴۴% از كل خانوارهاي ساكن در روستا زير خط فقر بودند. اين نسبت در سال ۸۳،به ۶/۵۲% رسيد.... در سال ۷۴، ۱/۵۰ از كل خانوارهايي كه در زير خط فقر بودند، در مناطق روستايي و ۹/۴۹% آنان در مناطق شهري ساكن بودهاند. اين نسبت در سال ۸۳ براي روستا به ۳/۶۲ و در براي شهر به ۷/۳۷ رسيده بود. كه نشان از گسترش شديد فقر در مناطق روستاي دارد. شاخص شكاف فقر (كه براي تعيين فاصله فقرا از خط فقر است)، بين سالهاي ۷۴- ۷۳، نشان ميدهد كه فاصله فقرا از خط فقر در مناطق روستايي افزايش و در مناطق شهري كاهش يافته است. شاخص حساسيت توزيع (كه براي اندازهگيري فاصله فقرا از غير فقرا (اغنيا) بكار ميرود)، نشان ميدهد از سال ۸۳-۱۳۷۴ فاصله فقرا از غير فقرا در مناطق روستاي به شدت افزايش و در مناطق شهري كاهش يافته است...»۸
۲. «هم اكنون ۵/۷ ميليون نفر ازجمعيت ۲۳ ميليوني روستايي زيرخط فقر هستند. روستاييان سه برابر شهرنشينان زيرخط فقرهستند. مطالعات بانك جهاني نشان داده است درايران از۲۱/. افرادي كه زيرخط فقرهستند۸/۱۱آنان را روستاييان تشكيل ميدهند. درسال ۱۳۵۵ درآمد يك شهري چهاربرابر يك فرد روستايي بود. اين ميزان درسال۱۳۸۰به دوبرابركاهش يافت. سرانه يك فرد شهري از يارانهها درسال ۵۵، ۷/۲ برابر يك فرد روستايي بود. يعني با اين رقم يك فرد شهري ۳برابر يك فرد روستايي يارانه دريافت ميكرد. درسال۷۴ اين رقم به ۳/۴ درصد رسيد. يعني ميزان يارانه فرد شهري افزايش يافت. سهم روستاي درتوليد ناخالص ملي از۱۳/. درسال ۵۵، به ۲۴/. درسال ۷۵ رسيد. به عبارتي توليد ناخالص ملي در روستاها دوبرابر شده است.۳/۱۹ آباديها درسال ۴۵، خالي ازسكنه بود. اين رقم درسال ۷۵ به ۸/۴۵ رسيد...»۹
تحولي كه در فضاي فرهنگي روستاها به وجود آمده است بسيار بهتر ميتواند عمق آفتها را نشان دهد:۱. از جواني تازه داماد، در روستا، كه وسايل منزل خود را به مكان استيجاري حمل ميكرد، پرسيدم: «چرا در اول زندگي كه مجبوريد نقل و انتقال متعدد داشته باشيد، مبل و صندلي گرفتيد؟! تأمل ميكرديد و تحمل، آنگاه كه به سلامتي زمين خريد يا خانهاي به اين قبيل وسايل نيز توجهي ميكرديد؟ پاسخ او اجبار فضاي فرهنگي را ميرساند.(وقتي نوجوان جامعه به رغم گذراندن بخش عمدهاي از عمر خود درمراكز فرهنگي از درون تهي بار ميِِِآيد لاجرم...)
۲. از مسئول محلي پرسيدم شما كه تلاش مسئول كتابخانه محل(که این کمترین –نویسنده این وجیزه- باشد) را براي كار فرهنگي و خدمت بيشائبه ديديد، چرا از مبالغي كلاني كه صرف مسجد مطلاي خود كرديد، مبلغي به آن جانور نميدهيد؟ گفت: مردم از ما اين را ميخواهند! اين درحالي است كه براي يك جفت منارهاي آن مسجد هفت ميليون تومان هزينه كردهاند! در منطقهاي ديگر مسجدي ساختند كه خبر رسمي استاني، افتتاح آن را با خوشحالي اعلام و هزينه ساخت را حداقل ۷۰ ميليون تومان برآورد كرد. آن را از نزديك ديدم وهرچه سراغ كتابخانهاي را در اطراف آن گرفتم چیزی ندیدم و نشنيدم!...
۳. بعد از چند سال كار فرهنگي در روستا و تهيه چند جزوه آسيب شناسي با طرح كاربردي، در دولت اصولگرا، به حضرت مدير كل ارشاد گفتم: «در شگفتم كه چگونه جامعه با اين همه شعار و نهادهاي فرهنگي، روستاها را كأن لم يكن تلقي ميكند و... !» گفت: متأسفانه ما تاكنون به اين بخش اصلاً نپرداختهايم. گفتم «منطقي اين است كه بعد از تحليلي آسيبشناسانه طرحي عملياتي تعريف شود، ظاهرا در شهرها مجتمعهاي فرهنگي با هزينهاي كلان درحال ساخت است، آيا ميتوانم تحليل شما را از مسائل فرهنگي واجتماعي بخوانم؟» گفت چنين تحليلي كه مدون باشد نداريم! گفتم: «من از دل كارهاي فرهنگي هر دو را(تحليل و طرح كاربردي) دارم. از من حمايت كنيد تا كار كنم.» آن حضرت به زيرمجموعه خود نوشت: نهايت همكاري را با حامل نامه داشته باشيد. مسئول زيربط گفت: براي كتابخانههاي روستايي و يا هر نوع مكان فرهنگي بايد ۵۰ درصد كار را اهالي انجام داده باشند بقيه را ما تكميل ميكنيم. گفتم: اگر مردم روستا آنقدر رشد يافته باشند، كه بخواهند براي امور فرهنگي كه ظاهراً ربطي به زندگي آنان ندارد، در اين حد هزينه كنند ديگر نيازي به دولت ندارند و اصلاً نياز به كار فرهنگي ندارند! چرا كه خود رشد يافتهاند و مگر نه اينكه هدف كار فرهنگي رشد مردم است. تحصيل حاصل امري عقلايي نيست. گفت طبق بند فلان ماده فلان قانون برنامه چهارم توسعه جمهوري اسلامي... و من ماندهام بين آن مسئول روستايي و اين آقايان. به اين ميگويند عوام زدگي دوسره!
از بركات توسعه مداري، امروز روستاهاي ما آب، گاز، برق، تلفن، و راه دارند، اما به واقع «راه» ندارند و درة هولناك سنت و مدرنيسم، پاي جان آنان را نیز لرزان و مشوشكرده است و همه ارزشهاي اصيل را در خود مدفون! پيرمردان روستايي ميگويند: «ما و پدران ما در زمان طاغوت مشكلات زيادي داشتيم اما آن زمان مردم انسان بودند. امانت، محبت، صداقت ميان آنان بود اما الان....» واقعياتي اينچنين است كه مرا واميدارد بگويم: «كار فرهنگي آنگونه كه ما تصور خام از آن داريم، جواب نميدهد.»۱۰ انقلاب فكري ـ فرهنگي در همهي ساحتها اكسيري بود كه ميتوانست از مس وجود آحاد جامعه طلاي ناب بسازد و عظمت حقيقي انقلاب اسلامي را آشكار سازد. اكنون كه رسواييها به بار آمده است بيش از هر زمان ديگر به اين معجون نيازمنديم. بايد بار ديگر همه مفاهيم و گزارههاي اجتماعي، از زندگي و مرگ گرفته تا شادي، غم، عشق، كاميابي و ناكامي، شرق، غرب، دين و... با رجوع به منبع اصلي وحي باز تعريف شود و از جمله اين مفاهيم، «روستا» است: «طرز تلقي نادرست چه به لحاظ تئوريك و چه فرهنگي و ذهني سياست گذاران اقتصادي توسعه، مهمترين مانع ايفاي نقش روستاها در توسعه ملي است.»۱۱
êêê
نهايت اينكه اگر در واقعيت محسوس پيرامون خود تأمل كنيم درمييابيم كه امروزه حتي شهرهاي كوچك نيز آرام آرام با بحرانهاي كلان شهرها، چون ترافيك، آلودگي هوا و... دست بهگريبانند. گو اينكه غفلت فراگير از حقيقت قدسي و فراموشي نقش حقيقي انسان در محدودهي هستي، از منظر حقيقتمداران و آشنايان با انديشه ناب توحيدي، مذمومترين وجه آلودگياست كه رواج يافته و عدم درك آن نيز خود فاجعهاي ناگوارتر است. در چنين وضعيتي پيرامون سياهچالههايي به نام «شهر» مجموعهاي از سرزمينهاي مستعد وجود دارد كه با همه بيمهريها و تغافلهاي متصديان در حق آن، هنوز ميتواند تكيهگاهي مطمئن براي طراحي و حركت بسوي افق مطلوب حيات دلپذير انساني باشد. تجربيات نيز نشان داده است روستا و كشاورزي به رغم عدم توجه لازم، بخش عمدهاي از رونق بازار زندگي شهري را نيز به عهده دارد: «در دهه گذشته، در ايران، بخش كشاورزي و روستايي ۷۵% تا ۸۰% مواد غذايي و مواد خام مورد نياز صنايع، حدود ۲۰ تا ۲۵% از ارزش توليد ناخالص داخلي، ۲۴ تا ۲۵% از كل اشتغال، ۲۵ تا ۳۰% ارزش صادرات غير نفتي را به صورت مستقيم و ۲۵ تا ۳۰% از ارزش كالاهاي صنعتي را بصورت غير مستقيم و ۲۰ تا ۵۵% ارزش بخش خدمات را تأمين كرده است. اين همه در حالي بود كه سهم بخش كشاورزي از كل منابع سرمايهگذاري شده توسط دولت طي دورهي مورد بحث به طور متوسط تنها ۵% بوده است. به عبارتي، حداقل سرمايهگذاري ريالي و ارزي، اما با بالاترين نقش آفريني در اقتصاد ملي»۱۲
پي نوشتها[ویرایش]
۱. نام كتابي از احمد عزيزي
۲. زنده ياد قيصر امين پور
۳. زنده ياد سلمان هراتي
۴. دكتر حسن توانايان فرد، كتاب صرفه جويي، پس انداز،
سرمايه گذاري..، ص ۹و ۱۰
۵. سوره بقره، آيه ۲۱۳
۶. لازم است متذكر شوم به بدي ياد كردن از تمدن غرب
كه مخصوصا درشهرها تجلي يافت، را نبايد به معني نفي
مطلق دستاوردهاي بشر دانست. بلكه اين اصل اساسي را
بايد درسنجش همه امور درنظرگرفت كه: هرجا پاي «نفس »
آدمي درميان باشد، و لو اينكه آن كار صددرصد ازمتن دين
اخذ شده باشد، بايد آن را در سعادت و رفاه حقيقي انسان
ناكام دانست. حال آنكه تمدن غرب ميوه درختي است كه
ريشه آن در نهان يترين لاي ههاي «نفس » غرس شده است.
اين كسي داند كه روزي زنده بود/ وزكف اين جام جان جامي ربود
وانكه چشم نديده است آن رخان/ پيش او جان است اين تف دخان
۷. دكتر مومني، كتاب جايگاه روستا در روند توسعه ملي،ص ۲۶۲
۸. دكتر محمودي، روزنامه اعتماد ملي،شماره ۵۷۵ ،ص ۶
۹. مديركل دفترمطالعات و برنامه ريزي روستايي سازمان
شهردار يها و دهياريها، مجله خبرنامه پژوهشي، شماره ۱۹ ، ص ۱۷
۱۰ . عنوان مقال هاي از نويسنده، سوره شماره
۱۱دکتر مومنی، همان، ص۲۵۷
۱۲.همان.