فلوجرد
روستای فلوجرد یک روستای خوش آب و هوا در
استان مرکزی است .
مردم روستای فلوجرد بیشتر ترک زبان هستند و اگر قصد سفر داشتید به این روستا سفر کنید.
بیشتر مردم این روستا نام خانوادگی شان کربلایی خانی است.
منبع[ویرایش]
کامبیز کربلایی خانی
فقر و محرومیت، سهم "فلوجرد" از زندگی
» سرویس: استان ها - مرکزي
کد خبر: ۹۳۱۰۲۹۱۵۸۲۶
دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۵
جایی نوشته بود درِ زندگانی را که گل نگرفتهاند، اما اینجا انگار درِ زندگی را مدتهاست که گل گرفتهاند!
اینجا روزگار روی دیگرش را نشان داده است. سالهاست که با این رویش به این مردم نگاه میکند، بد اخم و دلمرده؛ خسیس و تنگ چشم هر آنچه بود و نبود گرفته است. آنقدر گرفته که میاندیشی شاید این مردم وقتی از دورانی که روزگار برقرار بوده حرف میزنند، رویایی را از گذشتهای مرور میکنند که هرگز وجود نداشته است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه مرکزی، رسیدن به فلوجرد آسان نیست و علیرغم فاصله ۳۸ کیلومتری با مرکز شهرستان به نظر میرسد صدای نهضت آسفالت استان مرکزی که زمانی گوشمان را کر کرده بود، هنوز به گوش فلوجردیها نرسیده و از مرکز شهرستان که به سمت فلوجرد بروی هفت کیلومتری باید در جادهای خاکی که به گفتهی "احمدبیگی" رئیس شورای روستا، "البته صعبالعبور نیست و اگر همتی بود میشد که تا به حال آسفالت شود" را، بروی تا به جایی برسی که میگویند روستاست!
نمیدانم این جاده، که "صعبالعبور" نیست مسئولیت مرگ یکی از اهالی این روستا را قبول میکند، یا اورژانس که نیامد بیمار را ببرد یا مسئولینی که به گفته اهالی سالهاست که رفتهاند و آمدهاند و تبلیغ کردهاند و وعده دادهاند و عمل نکردهاند و یا، ... زندگی که با این مردم نامهربان شده؟
حتی دفتر ریاست جمهوری هم از سال ۸۱ که احمدبیگی در این مسیر میرود و میآید و به دنبال آسفالت شدن این هفت کیلومتر است، از وعدهی آسفالت دریغ نکرده چه رسد به ادارات استان و شهرستان و نمایندگان مجلس و ... اما، به نظر میرسد این هفت کیلومتر روی دست استان که نه، روی دست کشور مانده است!
شاید همان زندگی بدخلق این جاده را همچون غولهای قصهها بر دروازه این روستا خوابانده تا نه گذر فروشنده دورهگردی به آن بیفتد نه آژانسی، نه اورژانسی، نه امکاناتی و نه روز خوشی. شاید اصلا زندگی با آن روی سیاهش، اینجا نشسته و هرچه هست و نیست میبلعد و پهلوانی از همان قصهها باید این غول بیشاخ و دم را با یکی از پرهای سیمرغ، البته اگر چیزی از آن مانده باشد، خاکستر کند تا باز هم جریان زلال حیات به این خطه فراموش شده بازگردد.
ترکی حرف میزنند و اگر زبانشان را ندانی هم نگرانی نیست، چراغ رابطه به یمن علاقه وافر آنها به برقراری ارتباط و درد و دل به امید رهایی از ظلم زندگی، خاموش نمیشود اما، ... چه بگویی اصلا شرمنده میشوی اگر بگویی درکشان میکنی، وقتی درک این شرایط تنها زمانی میسر است که اینجا با آنها زندگی کرده باشی و فرزندت در تب سوخته باشد و نه به دکتر دستت برسد و نه به درمان.
درک این مردم با شکمهای سیر آنقدرها هم راحت نیست.
اینجا همه چیز رنگ فراموشی گرفته؛ غباری از خستگی و ناتوانی. اینجا نمیتوانی خستگی در کنی اینجا همه خستهاند هر چند وارد که میشوی به امید اینکه شاید همان پهلوانی باشی که انتظارش را میکشند، چنان دور و برت را میگیرند و کورسویی از امید در عمق چشمانشان جان میگیرد که شرمنده میشوی بگویی تازه خبردار شدهای اینجا مردمی هستند که زندگی با روی خوشش آنان را از یاد مردمان خوشبخت برد تا روی ناخوشش را برایشان به نمایش بگذارد.
زندگی انگار اینجا انتقام میگیرد. انتقام چه چیز و چه کس را کسی نمیداند اما، اینجا جای ماندن نیست، برای همین است که همه رفتند. کسی نمانده جز چند خانواری که تعدادشان به ۴۰ هم نمیرسد و البته شاید در تعریف خانوار هم نمیگنجند.
کسی نمیداند مادری با ۵ فرزند نابینا در این میان تاوان چه چیز را پس میدهد. شوهرش که چوپان بود و تکیهگاه، سال گذشته در تصادف رانندگی جان باخت و او را با فرزندان نابینایش که نمیداند، چرا همه چشم بر دنیا بسته به دنیا آمدند تنها گذاشت.
کوچکترینشان پسری ۹ ساله است. هیچکس قبول نکرده به آنها درس بدهد و در این شرایط از درمان سوال کردن هم، مضحک به نظر میرسد. هر بار که مسئولی به روستا آمده(از جمله نمایندهشان در مجلس) قول کمکی داده و رفته و هنوز از کمک خبری نیست. سقف بالای سرشان را کمیته امداد ساخته و نانشان را هم او مهیا میکند هرچند ماهیانههای امداد و یارانه جوابگوی نیاز نیست و کمکهای مردمی آنها را از گرسنگی میرهاند.
میگویند چیز زیادی نمیخواهند؛ تنها آلونکی در نزدیکی تا شاید بتوانند چند رأس دام بخرند و به سیاق پدر به شیوه چوپانی روزگار سر کنند.
زندگی زمانی اینقدرها به فلوجرد سخت نمیگرفت. هرچند با کوههای بلند احاطهاش کرده بود اما، تشنهاش نمیگذاشت. آنهم در تفرش که به فراوانی آب شهره است!
این روزها فلوجرد بدجور تشنه است. در بهترین زمان بارندگی مردم این روستای فراموش شده هر یک روز در میان یک ساعت آب دارند، آنهم اگر خشکسالی بیخ گلوی روستا را نگرفته باشد که اگر خشکسالی بر مدار بخت این روستانشینان نشسته باشد، صدای پای آب هفتهای یکبار به گوش لولههای خستهی آب فلوجرد میرسد.
احمدبیگی میگوید: لولهکشی آب هم که باز براساس وعدهی مسئولان قرار بود در عرض سه هفته تعویض شود، دو سالی است که موجودی ناقصالخلقه مانده است و به قول او، مگر یک روستای ۳۲ خانواری چقدر لولهکشی میخواست که نشد و نمیشود!
با این اوضاع و احوال سادهلوحی است اگر بیندیشیم که این روستا گاز دارد و مردم مجبور نیستند نفت بسوزانند در این زمستانهای خشک و بازهم ساده لوحی است اگر بیندیشیم مسئولان در اینباره هم قولی ندادهاند.
تلفن هم روی خوشی به این مردم نشان نداده. به گفتهی احمدبیگی اینجا موبایل آنتن نمیدهد و تجربه ما نشان داد که واقعا هم نمیدهد... چند سال پیش یک خط تلفن به اینجا آمد و اتاقی هم، دفتر مخابرات روستا شد اما، پس از مدتی مردم خسته، عطای شنیدن صدای خویشاوند را به لقای قطعیهای مکرر تلفن بخشیدند و، اینهم از این.
مخابرات گفته بود این نشد سیمکارت میدهیم و مردم ثبتنام کردند و ۶ ماه بعد که بالاخره چشم مردم به جمال سیمکارتها روشن شد دوباره آنها ماندند و خط ندادن سیمکارتها و دوباره مخابرات که، قدیمیها را تحویل بدهید سیمکارت جدید بگیرید که آنهم یک سال و نیم طول کشید و در همین اثنا بود که زندگی! یک نفر را در نبود هرگونه امکان مخابراتی از روستانشینان فراموش شده گرفت و آنان ... هنوز صدای خویشاوند را از آنسوی خط بریده بریده میشنوند و نمیشنوند و آرزو میکنند که ایکاش دوباره کسی در این وانفسا ناخوش نشود.
مزارع فلوجرد بالاتر از سطح رودخانهای است که در این بحران کمآبی، آبش پایین رفته و به سختی همسایگانش را سیراب میکند و همزمان با پایین رفتن آب بود که مزارع هم تحلیل رفتند و امروز نشانی از آن مزارع سرسبز نمانده است تا شخمی بخورند و قوتی مهیا کنند برای مردمی که حالا ذخیره قوت لایموتشان یارانه است و حقوق ناچیز کمیته امداد، که برای گرفتنش باید سهمی از یارانه را خرج راه کنند؛ و در این میان اگر مادری باشی که رنج نابینایی ۵ فرزند را به دوش خسته میکشد، هر ذره از این پول برایت جواهری گرانبهاست.
جوانان رفتهاند و ماندگان توان آب کشیدن به مزرعه بزرگ کنار رودخانه را که روزگاری بهترین مزرعه این دشت بود و نان ۲۵ خانوار را میداد ندارند.
جهاد کشاورزی گفته بود که از سهم مناطق محروم کاری برایشان میکند اما، هنوز خبری نیست. انگار سهم آنها از مناطق محروم هم در فراموشی دیرپای زندگی به نسیانی بزرگ سپرده شده است.
احمدبیگی میگوید: ۱۵ سال پیش یک جفت گراز توسط محیط زیست در این دشت رها شده که زاد و ولد کردند و سهمی از نابودی مزارع کنار قرهچای را به خود اختصاص دادند و البته محیط زیست چنین اقدامی را تکذیب میکند.
روزگار هرچند به سختی اما، میگذرد و دارایی هر خانوار گاوی یا گوسفندی است و آنچه در دشت روستا کشت میشود قوت لایموت این زبان بستههاست.
زمستان هم اینجا اگر برفی در کار باشد سدی میشود در مسیر روستا و به قول احمدبیگی تلفن پشت تلفن باید آنقدر زنگ بزنند تا مگر تراکتوری بیاید و نصفه نیمه جاده خاکی را که حالا گل شده پاک کند و مسیری باز شود برای رفتنی یا آمدنی .
اینجا به هر طرف میچرخی فریاد محرومیت بلند است. میاندیشم آیا این مردم از ماجرای اختلاسهای میلیاردی خبر دارند و آیا اصلا میلیارد در دایره لغات آنان جایی دارد؟ و آیا در این سالها که آنها در انتظار آسفالت جادهی هفت کیلومتری روستا چشم براه ماندهاند چند نیازمند دیگر تسهیلات میلیاردی را صرف ساخت ویلاهای چندهزار متری کردهاند و آیا ... ؟
ما نمیدانیم گوش چند مسئول صدای این گزارش را میشنود و آیا مردمان چند روستای دیگر در این استان یا کشور شب را با لالایی فقر به روز میرسانند اما، خبرگزاری ایسنا با کمال میل جهت معرفی این مردمان دردمند صبور به آنها که درد همسایه خواب از چشمانشان میرباید آماده است.