شهید مرحمت بالازاده


شهید مرحمت بالازاده
شهید مرحمت بالازاده ˈشهید فهمیدهˈ آذربایجان

شهید مرحمت بالازاده


اردبیل- ایرنا- تا همین سال های اخیر خیلی ها کم سن و سالترین شهید منطقه آذربایجان را که در لشکر پرافتخار ۳۱ عاشورا افتخار آفرینی می کرد نمی شناختند ، شهید مرحمت بالازاده با ۱۳ سال سن خیلی دیر در منطقه و کشور شناخته شد.

اگر پیش از این شهید شناسایی و به جامعه معرفی می شد ، در کنار شهید فداکار حسین فهمیده از مرحمت بالازاده رزمنده هم سن و سال حسین هم بسیار یاد می شد و از زندگی و بویژه داستان اعزام به جبهه اش روایت های بی شماری نقل می شد.
شهید مرحمت بالازاده در هیجدهم خردادماه ۱۳۴۹، درروستای «چای گرمی» یکی از روستاهای شهرستان گرمی در دامان سرسبز مغان و در یک خانواده متدین و محروم، دیده به جهان گشود.
مرحمت دوران کودکی را در دشت و کوه و دره ها و مناظر سرسبز روستا، با بچه های هم سن و سال خود گذرانده و در هفت سالگی پا به دبستان نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند.
در سال ۱۳۵۹ هنگام تشکیل اولین هسته های مقاومت بسیج در این منطقه دور افتاده، با عده ای از نوجوانان و جوانان روستا، هماهنگ شده و پایگاه مقاومت بسیج را در روستا، راه اندازی می کنند و مرحمت به همراه جمعی دیگر از جوانان پرشور و فعال انقلابی، در این پایگاه عضویت یافته و با وجود سن و سال کم شروع به فعالیت می کند.
آموزش های نظامی، قرآن و عقیدتی را در همین پایگاه گذرانده و با شور و حال عجیبی به پاسداری از آرمان های انقلاب اسلامی می پردازد.
مرحمت در پایگاه مقاومت مسوولیت تبلیغات را عهده دارد بود و با سخنان معصومانه و پاک خویش، پیام امام خمینی(ره) را به دوستان می رسانید و آنها را با فعالیت های فرهنگی فوق العاده موثر خود جهت اعزام به جبهه تشویق می کرد.
مرحمت نوجوان، جنگجوی خردسال کربلای ایران بود که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون امام خمینی(ره)، ریاست جمهوری، نخست وزیر و ریاست مجلس دیدار کرده و بارها مورد تفقد و نوازش و تمجید آنها قرار گرفته بود.
در شهرستان گرمی مغان، مرحمت سخنگوی انقلاب و رزمندگان اسلام شده بود امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نمازجمعه، از مرحمت می خواست که برای مردم سخنرانی کند و پیام عاشوراییان ایران را به جوانان و نوجوانان شهر برساند.
سخنان مرحمت دلنشین و جذاب و تأثیرگذار بود او با بیان شیرین و شیوای خود سخن می گفت و با فصاحت، پیام شهدای انقلاب اسلامی را بیان می کرد و مردم را آماده دفاع از دین و وطن خود می ساخت.
شهید بالازاده وقتی ۱۳ ساله شد دیگر طاقت نیاورد و برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد. با هزار اصرار و پادرمیانی ، توانست خود را به اردبیل برساند اما آن جا فرمانده سپاه به خاطر کم سن و سال بودن جلوی اعزامش را گرفت.
مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت ، یکی از فرمانده سپاه به او گفت : «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد، من اجازه ندارم ۱۳ ساله ها را جبهه بفرستم دست من نیست» مرحمت گفت: «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد.
یک بچه ۱۳ ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند ، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا ( ریاست جمهوری) برگشت.
مرحمت با این مجوز وارد تیپ عاشورا شد و در عملیات های بسیار جانفشانی کرد.
همرزمان شهید بالازاده در خاطراتی از او می گویند: مرحمت در یکی از عملیات ها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است که آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته ، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: ˈقفˈ یعنی ˈایستˈ دشمن از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر می آورد.
مرحمت حدود سه سال در جبهه های جنگ حق علیه باطل با دشمن جنگ کرده و کمتر به خانه و نزد خانواده اش می آمد و هر وقت هم که چند روزی به مرخصی می آمد، در مساجد و منابر و مجالس، روز و شب به تبلیغ و جذب نیروی داوطلب بسیجی برای اعزام به جبهه می پرداخت.
او حتی راضی نبود که پدر و مادرش متوجه مجروحیت و آثار زخم های دشمن بر بدن نحیف و ظریفش گردند شبها در کنار پدر و مادر با لباس رزم می خوابید، تا مبادا پدر و مادرش متوجه ناراحتی ها و آثار مجروحیت او شوند.
بر و بچه های تیپ عاشورا که بعدها به لشکر ارتقا یافت چهره مهربان و جدی مرحمت را از یاد نمی برند بیشتر اوقات کنار فرمانده خود شهید مهدی باکری دیده می شد.
و سرانجام مرحمت بالازاده روز۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون در عملیات بدر، با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.
وصیتنامه شهید مرحمت بالازاده:
ˈ به نام خداوند بخشنده مهربان
از اینجا وصیت نامه ام را شروع می کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا پسرشان را به دین اسلام قربانی می دهند.
آری ای ملت غیور شهید پرور ایران درود بر شما، درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می ایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران، ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
و ای پدر و مادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می شوید.
ای پدر و مادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می جنگیم.
حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
و مادرم و پدرم چنانچه من می دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم.
یعنی هر کس که شهید می شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می شود. و از تمام همسایه ها و از هم روستایی هایمان می خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم می دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
روحش شاد و یادش گرامی باد.ˈ
در سال گذشته کنگره ویژه ای برای مرحمت بالازاده در استان اردبیل برگزار و پیکره و تمثال این شهید بزرگوار در میادین و معابر شهرهای مختلف استان نصب شد



جعبه‌ابزار