آب اسک


روزی که زن‌ها رئیس می‌شوند
بر اساس یک سنت دیرینه در مراسم ورف‌چال، مردان روستای اسک در مازندران از صبح روستا را ترک می‌کنند و به منطقه اسک‌وش می‌روند و زنان و دختران در روستا تنها می‌مانند و برای یک روز پادشاهی می‌کنند.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از خبرگزاری فارس از آمل ، آیین سنتی برف‌چال که در زبان مازندران ورف‌چال نامیده می‌شود برگرفته از نام مکانی در منطقه اسکوش بخش لاریجان شهرستان آمل است که هر ساله اهالی روستای آب اسک در آن گردهم می‌آیند.

این منطقه سرسبز و زیبا در دامنه کوه دماوند، مرکز چرای دام به شمار می‌رفته و در باورهای این مردم زمانی که به دلیل خشکسالی دسترسی به آب کم شده، با عصای پیر مرشدی به نام سیدحسن ولی که از سادات به شمار می‌رفت چاهی حفر کرده و هر ساله با آیینی سنتی در آن برف می‌ریزند تا ذخیره تابستان‌شان باشد.

اما سید حسن ولی شروط دیگری نیز برای ورف‌چال گذاشت و آن عدم حضور زنان و دختران در این مکان است.
بر اساس این سنت هر ساله مردان روستای اسک از صبح روستا را ترک می‌کنند و به منطقه اسک‌وش می‌روند و زنان و دختران در روستا تنها می‌مانند.
شاید این امر بهانه‌ای برای حکومت یک روزه زنان در این روستا شده است که زنان نیز به همین بهانه تمام مردان را از کودک هفت ساله تا مرد ۷۰ ساله از روستا بیرون کرده و برای خود یک پادشاهی یک روزه بنا می‌کنند.
حکومت زنان در شهرها و روستاها در ایران محدود به یک منطقه خاص نیست، در تاریخ نیز زنانی برای مناطقی از ایران در دوره‌هایی هرچند محدود حکومت می‌کردند و یا از قدرت و ابهت خاصی برخوردار بودند.
بخش لاریجان نیز در تاریخ خود تجربه حضور یک زن را به عنوان حاکم داشته است.
ماه اردیبهشت برای زنان این روستا کم اهمیت نیست، از هفته‌های منتهی به این ماه زنان تدارک شیرینی‌های سنتی را می‌بینند و منتظرند تا بزرگان روستا روز ورف‌چال را مشخص کنند.
امسال کم شدن ذخایر برف در کوه دماوند مردان روستا را بر آن داشت که پیش از فرارسیدن اردیبهشت و قبل از تمام شدن ذخایر برف، زمان ورف‌چال را اعلام کنند.
حضور مردان در این روستا به قدری ممنوع است که تقریبا هیچ مردی جرات گذر از پل ورودی این روستا و وارد شدن به آن را ندارد و به دلیل زنانه بودن این مراسم کمتر تصویرسازی نسبت به آن صورت گرفته است.
روستای اسک در دامنه کوه دماوند و در ۸۰ کیلومتری تهران در کنار محور هراز از روستاهای قدیمی، اصیل و زیبای این منطقه است.
وقتی به ابتدای روستای اسک رسیدیم، خودروهای زیادی در ابتدای روستا در انتظار بودند، تعدادی از خودروها زنان و دختران را که به عنوان میهمانی به این روستا آمده بودند مشایعت می‌کردند و تعدادی نیز در انتظار مردان بودند تا آنها را به اسک‌وش ببرند.
در ابتدای گذر از پل ورودی روستا که بر روی رودخانه خروشان هراز بنا شده، رنگ‌های خاکستری و سبز بیشتر جلوه می‌کرد، خاکستری کوه‌ها و سنگ‌های اطراف روستا و سبزی درختان سیب، آلوچه ، آلو و گلابی و گیلاس در این روستای ییلاقی چشم میهمانان را خیره می‌کرد. حوالی ساعت ۹ صبح بود که وارد روستا شدیم، زنان دسته‌دسته از پل می‌گذشتند و وارد روستا می‌شدند. در روستا صدای چاووشی‌خوانی گروهی از مردان می‌آمد که به مازندرانی می‌خواندند. در گذرهای کوچه‌ها زنان برای مشایعت مردان اسپند دود می‌کردند و مردان نیز آرام آرام روستا را ترک می‌گفتند.

صدای چاووشی‌خوانی که بلندتر شد هم بر تعداد مردان و هم بر تعداد زنان افزوده شد، خروجی‌ها بیشتر و و کم‌کم سر و کله نگهبانان زن پیدا شد. همه داستان این روز در اسک یک روز شاد و بانشاط است، زنان نگهبان به هر بهانه مردان قوم و خویش خود را با چوب دستی و جارو دستی می‌زدند و به آنها اخطار می‌کردند که آخرین دقایق حضورشان در روستا است و باید هر چه سریعتر خارج شوند. مرد چاووش‌خوان حالا کم کم به میان جمعیت آمده بود و می‌خواند: به امر سید حسن ولی برف را بر دوش می‌کشیم، جا نمانید اهل محل و اشعاری محلی که در ستایش کار و توکل بر خدا بود. تعدادی خروجی‌های مردان کم‌کم سرعت می‌گیرد و بر تعداد خودروهایی که خارج می‌شوند افزوده می‌شد، تعداد مردان که در روستا به تعداد انگشتان دست رسید و دیگر ورود مردان جدید به سختی انجام می‌شد. زنان با دیدن هر مرد تازه‌وارد و یا خودرویی که هنوز خارج نشده به سویش می‌رفتند، با چوب دستی و جارو میهمانشان می‌کردند و بعد به او اخطار می‌دادند.
این نخستین بار بود می‌دیدم مردان جملگی بی چون و چرا اطاعت می‌کردند و شاید به دلیل این بود که قاطعیت زنان را می‌دانستند که اگر بمانند روزگار خوشی در انتظارشان نیست.
در میان زنان کهنسال روستا ایستاده بودم، انگار دیدن کتک خوردن مردانی که مقاومت می‌کردند و یا تعلل داشتند از تفریحات و سرگرمی‌های این روز بود.
بوی اسپندها، حضور زنان نگهبان، خروج ماشین‌ها و مقاومت تعدادی از پسران جوان سرگرمی جالبی برای زنان بود که عمدتا از اقوام و خویشانشان بودند، زنان پسران جوان را با چوبی دستی و جارو می‌زدند و می‌گفتند امروز قسمت است که چوب ورف‌چال را بخوری برایت خوش یمن است.
پیر زنان اسپند دود می‌کردند و زیر لب برای تمام حاجت‌مندان دعا می‌کردند. از سید حسن ولی جدشان که می‌گویند نسبش به امام موسی کاظم(ع) می‌رسد برایشان طلب شادی و سلامت داشتند.
فاطمه زنی ۷۰ ساله است، پیر است و خیلی توان راه رفتن ندارد اما آهسته آهسته کوچه‌های باریک اسک را طی کرده به محل بدرقه مردان آمده است؛ می‌گوید: از وقتی دختری کوچک بودم این مراسم را به یاد داریم، ورف‌چال برای مردم این روستا خوش یمن است و کسی که به آن عمل نکند و در روستا بماند مرگ و بیماری در انتظارش است.
فاطمه شروع می‌کند به نام بردن از زنانی که به منطقه ورف‌چال رفته‌اند و یا مردانی که در روستا مانده‌اند و یا آن را تمسخر کرده‌اند که همه آنها چگونه بیمار شده و یا عزیزان خود را تا ورف‌چال سال آینده از دست داده‌اند.
فاطمه زیر لب دعا می‌کند و از سیدحسن ولی برای کمک به جوانان طلب دعای خیر می‌کند.
زمان حرف زدن با این پیرزن اسکی خروجی روستا شلوغ‌تر شده، زنان اسپندهایشان را جمع‌ کرده و در انتظار خروج اندک مردان باقی مانده هستند.
کم کم در آن سوی پل و در ورودی روستا نیز خودروهای مردانه به سمت اسک‌وش حرکت کرده و روستا دیگر تقریبا خالی از مردان شده است.
زنان نگهبان به سمت خانه‌هایشان می‌روند تا لباس بپوشند و برای مراسم که دقایقی دیگر شروع می‌شود حاضر شوند.
می‌گویند مراسم‌ پادشاهی زن‌ها در میدانی در روستا به نام " درویش‌باغ" صورت می‌گیرد که روزگاری محل تجمع بزرگان روستا بوده است.
راه رسیدن به درویش‌باغ یک کوچه به عرض سه متر و باریک است که یک خودرو به سختی از آن گذر می‌کند و در سمت راست آن نیز دره‌ای سهمگین به سمت رودخانه هراز دیده می‌شود که با نرده محافظت شده است.وارد این میدان‌گاه که شدیم، اجتماع زنان بیشتر بود و در ورودی‌ها نیز بر تعداد زنان افزوده می‌شد.خانه‌ای در ابتدای درویش باغ، سفره‌ای پهن کرده و از میهمانان با نان و پنیر و چای پذیرایی می‌کرد.
سیما ۵۰ ساله است، وقتی می‌خواهم به سراغش بروم چهره یک خودرو مردانه در ورودی میدانگاه پیدا می‌شود، این بار زنان دست به تکه‌های سنگ می‌برند و به شوخی مرد را هدف قرار می‌دهند، زن‌ها به دنبال ماشین می‌دوند و بازهم زنی وساطت می‌کند و مرد سریع فرار می‌کند.
سیما می‌گوید: هر ساله اگر کسی نذری داشته باشد که می‌خواهد برآورده شود و یا برآورده شده لباس مردانه می‌پوشد و نگهبان می‌شود و من هم برای نذری که برای پسرم داشتم ۱۰ سالی است که در این مراسم سرباز می‌شوم.
وی ادامه می‌دهد: در روز ورف‌جال، زن‌ها شاه، وزیر، عروس و داماد، سرهنگ و خیاط باشی دارند و همه زنانی هستند که گریم کرده و لباس مردانه پوشیده‌اند.
سیما تاکید می‌کند که در طول سال‌ها مردانی بوده‌اند که نخواستند از روستا بیرون بروند اما قدرت زنان در این روز از مردان بیشتر است.
وی می‌گوید: مردانی را که از این قانون پیروی نمی‌کنند با طناب می‌بندیم به میان زنان می‌آوریم و او را به باد کتک می‌گیریم البته سیما تاکید می‌کند که پیش‌ترها مردان را به الاغ می‌بستند و در روستا می‌گرداندند.
حالا سیما بیشتر خنده‌اش گرفته ماجرای کتک خوردن مرد دستفروشی را می‌گوید که چند سال پیش بدون توجه وارد روستا شد و زنان استقبالی از او کردند که گفتنش هنوز زنان را به خنده وا می‌دارد.
زنان دیگر به دنبال سیما می‌آیند تا مراسم جلوس شاه را اجرا کنند.
زنان می‌گویند حاکم امروز ده سالی است که بعد از فوت خواهرش که او هم شاه بود به این مقام رسیده و تا وقتی خود نخواهد و یا نتواند شاه می‌ماند.حاکم در میان هلهله و کل کشیدن زنان وارد درویش‌باغ می‌شود، زنی مسن و جا افتاده اما چهار شانه و سرحال که او هم زنی خوش رو و شاد است و برای زنان روزی با نشاط را موجب می‌شود.حاکم که با اعوان و انصارش آمد، کم کم زنانی که لباس‌های محلی پوشیده‌اند دور و برش را می‌گیرند. سربازان و وزرا برایش زبان بازی می‌کنند که والاحضرتا دستور بده تا اجرا کنیم.
حاکم از زنان می‌خواهد به سخنانش گوش دهند و او شروع می‌کند به سخنرانی؛ برای همه بیماران و نیازمندان طلب صحت و سلامتی می‌کند، برای کسانی که سال گذشته بودند و امسال نیستند می‌خواهد فاتحه‌ای بخوانند.
سخنرانی شاه که تمام می‌شود، زنان دسته جمعی اشعاری محلی می‌خوانند، گروهی هنوز مشغول پذیرایی کردن هستند و عده‌ای در صف تصنیف‌خوانی.
حاکم می‌گوید برنامه نمایش هم دارند و غضنفر و مادرش را به زنان معرفی می‌کند و زنان با هورا و دست او را تشویق می‌کنند.
بعد از نمایش مراسم طناب‌کشی و بازی‌های بومی هم دارند که در این روز برایشان اجرا می‌شود.نیم ساعتی از ورود حاکم گذشته که زنی که لباس محلی پوشیده زنان دیگر را دعوت می‌کند تا به " نومزه سره" بروند.این رسم روز ورف‌چال است که زنان برای تبریک و شادباش به خانه دخترانی می‌روند که به تازگی نامزد کرده‌اند.زنی دف به دست پیشقراول می‌شود، اشعاری عاشقانه برای عروس تازه می‌خواند و زنان دیگر پشت سرش تکرار می‌کنند. گروه زنانی که از این پیشنهاد استقبال کرده‌اند از زنانی که برای طناب کشی مانده‌اند بیشتر می‌شود.
زنان با شادمانی به خانه تازه عروس می‌رسند بر در خانه‌اش می‌کوبند و شیرینی طلب می‌کنند، صاحب خانه هم مهیا است برایشان "دختردونه" و "بشتزیک" و قطاب می‌آورد.رفتن به خانه سه عروس دیگر در همان کوچه ادامه دارد، خانه‌های دیگر نیز با تخم مرغ رنگی و شربت تازه آلبالو از میهمانان پذیرایی می‌کنند.جشن و شادی در خانه تازه نامزدها ادامه دارد که به میدانگاه باز می‌گردیم، هنوز حاکم و دار و دسته‌اش در حال محلی خوانی هستند و زنان از این برنامه بیشتر از هر برنامه دیگری لذت می‌برند.
فاطمه صغری از طایفه امیر اسک ۲۰ سال است که نقش سرهنگ حاکم را بازی می‌کند، قیافه‌ای خشن با لباس سرهنگی قدیمی که بر تن کرده چشم از حاکم بر نمی‌دارد.می‌گوید: وقتی از سیدحسن ولی نذرم را گرفتم برای مراسم لباس می‌پوشم. او هم ماندن مردان در روستا را بدشگون می‌داند و به رسمی که اجدادشان گذاشته‌اند پایبند است.زن‌ها بیکار نیستند و همچنان ادامه می دهند، حاکم از تصنیف‌ها به سخنان نغز بزرگان بومی مازندران رسیده و حالا لطیفه‌های محلی تعریف می‌کند و بعد جایش را به دیگر زنان می‌دهد تا به رسم یکی دیگر از مراسم‌های این روز، در روستا گشتی بزند.
حاکم که راه می‌افتد گروهی از زنان نیز به دنبالش می‌روند، کل می‌کشند و دست می‌زنند. حاکم از کوچه‌ها گذر می‌کند، در راه پیرزنانی که بر در خانه‌هایشان نشسته‌اند از وی با سلام و صلوات استقبال می‌کنند و جمله معروفی دارند که همه‌شان تکرار می‌کنند." همیشه باشد" جمله‌ای است که امروز تکرار می‌کنند و با آن آرزو می‌کنند که این شادی و این مراسم همیشه برقرار باشد.زمان که به ظهر نزدیک می‌شود، زن‌ها خسته‌ شده‌اند و نزدیک اذان نیز هست، حالا مولودی‌خوانی‌ها شروع می‌شود، بخش‌هایی از دعای توسل را زنان می‌خوانند و برای کسانی که چشم به وساطت ائمه اطهار دارند طلب حاجت روایی می‌کنند.بعد از این مراسم، باز حاکم دست به کار می‌شود زنان را به ناهار و نماز دعوت می‌کند و تقریبا پایان مراسم را با دعای خیر به پایان می‌رساند.زنان اسک و میهمانانشان روز خوبی را گذرانده‌اند، دیگر از سختگیری‌های صبح خبری نیست، حوالی ساعت ۳ عصر که می‌شود حکومت زنان با نمایان شدن سروکله مردان به پایان می‌رسد تا سال دیگر و ورف‌چالی دیگر.



جعبه‌ابزار