ارنگه


تاریخچه روستای " ارنگه" در استان البرز
روستایی زیبا و خوش آب و هوا و با تاریخی کهن در ۱۸ کیلومتری شهرستان کرج قرار دارد.
گروه استانی«تیتریک»؛ روستایی زیبا و خوش آب و هوا و با تاریخی کهن در ۱۸ کیلومتری شهرستان کرج قرار دارد. ارنگه دارای باغات بسیاری میباشد که از مهمترین میوه‌های آن به سیب قرمز ، گیلاس ،گردو ،گلابی،توت میتوان اشاره کرد.
ارنگه شامل روستاهای: گوراب، ابهرک، سیجان، سرزیارت جی .چاران وخور می‌باشد که به مجموعه آنها ارنگه و به مرکز آنها ارنگه بزرگ می‌گویند. ارنگه از دیر باز مرکز حکومتی منطقه بوده و بخش آسارا یکی از توابع ارنگه بوده و در اسناد ثبتی آن به عنوان دهستان ارنگه جزو منطقه ۵ تهران درج گردیده که متاسفانه به دلیل غفلت و عدم پیگیری بخش به نام آسارا نامگذاری گردیده است جالب است بدانید در سال ۱۳۰۴ کرج ۲ میلیون نفری فعلی تنها ۸۰۰ نفر جمعیت داشته حال آنکه ارنگه بزرگ به تنهایی دارای ۴۹۸ نفر جمعیت بوده است
برای دسترسی به این روستا پس از ورود به جاده چالوس از کرج در کیلومتر ۱۸ سمت راست تابلویی وجود دارد که شما را به این روستا هدایت میکند. جاده مذکور با سیب تندی از جاده چالوس جدا شده و به سرعت ارتفاع گرفته. پس از حدود ۲ کیلومتر با تقریبا مسطح شدن جاده دو راه در پیش رو دارید:
راه سمت چپ:

فبرستان باستانی ارنگه:
که باز هم شما را بالاتر برده و به منتهی الیه شمال روستا شما را هدایت میکند. محل پارک خودرو شما در نزدیکی قبرستانی باستانی است. اولین نکته ای که باید رعایت کنید لزوم رعایت شئونات و پاکیزگی است چرا که افراد محلی دل خوشی از افرادی که این موارد را رعایت نکرده اند ندارند! فبرستان ارنگه قدمتی چند هزار ساله دارد و به راحتی میتوانید سنگ قبرهایی با قدمت چند صد سال که هنوز توسط سارقین آثار باستانی به یغما برده نشده اند را ببینید.

آبشار ارنگه:
در سمت شمال قبرستان و در واقع حد فاصل باغها و کوه (تپه) جاده ای ماشین رو وجود دارد برای دسترسی محلی که معمولا از استفاده غیر ساکنین جلوگیری می‌شود. ولی بصورت پیاده پس از حدود ۵۰۰ متر پیاده روی به انتهای غربی روستا و پرتگاهی ترسناک میرسید. اولین چیزی که توجه شما را به خود جلب میکند صدای مهیب آب آبشار خور (ارنگه) است. درصورتی که با احتیاط به چند قدمی پرتگاه نزدیک شوید در امتداد جنوبی این دره آبشار را مشاهده خواهید کردو مسیر رودخانه منتهی به آبشار در واقع از سمت جنوب روستاست که پس از دور زدن به این دره منتهی میشود. مسیر دسترسی به بالای آبشار (خیلی با احتیاط) از طریق ادامه لبه دره به سمت جنوب و نهایتا جایی که مسیر رودخانه شرقی-غربی میشود است (اندکی دست به سنگ هم لازم است).

دره هفت چشمه:
برای دسترسی به زیر آبشار در فصل تابستان میتوان از نیمه راه خروجی ارنگه از طریق پاکوب کوچکی وارد دره (هفت چشمه) شد و به آبشار دسترسی داشت (یا از طریق روستای سیجان). این دره در فصل تابستان از فضای بسیار دلپذیر و خنکی برخوردار است و محل مناسبی برای گذراندن یک روز تابستانی در کنار آب و آبشار و آب بازی و سنگ نوردی است.
اما جاده آسفالته که به راست میرود:
وارد بافت ده شده و میتوان از قدم زدن در حاشیه باغها در سمت غربی روستا، ادامه دادن مسیر رودخانه و یا صعود به قله ۳۱۰۰ متری قبله (یا قله پورا) لذت برد. به افرادی که دوست دارند که ضمن ادامه مسیر روبه بالای رودخانه و برخورد با طبیعت هیجان انگیز دره‌های تنگ آن دست به سنگ مختصری هم داشته باشند این مسیر رو حتما توصیه می‌کنم.
در دل روستا امامزده ای وجود دارد که در کناره آن درخت تنومند و کهنسالی است که دیدن آن خال از لطف نیست.
نکته:بهترین فصل برای لذت بردن از طبیعت ارنگه بهار (رویش شکوفه‌های سیب و گیلاس) و پاییز هزار رنگ است.


تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي ارنگه بزرگ
تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي ارنگه بزرگ به دو بخش تقسيم مي‌شود:
بخش اول: پيش از اسلام
بخش دوم: آغاز اسلام تا كنون


بخش اول[ویرایش]

رديف‌بندي (بخش پيش از اسلام، آئين مقدس زرتشت و مراسم مذهبي آن)
از آثار و بناهاي باقيمانده كه باستان‌شناسان آنها را كشف كرده‌اند و مورخان آنها را تأييد نموده‌اند، مي‌توان به قدمت اين سرزمين پهناور پي برد.
اينك به معرفي و نام محل‌هاي اين منطقه مي‌پردازيم.
يكي از اين محلها شاه دژ يا شاه دز و به قول برخي از مردم شاه دزد ناميده شده است، به نقل از تاريخ نگاران شاه دژ معروف‌تر است. اين منطقه كوهستاني از سنگهاي سياه بسيار محكم تشكيل شده است كه از يك سو به كوه پهن سار و از سوي غرب پس از عبور از پايه ديوار عظيم سد كرج به سوي كوه ازه ( يعني كوه روشن) كشيده شده است. در قسمت مياني كه بلندترين مكان شاه دژ است، با حدود پانصد متر ارتفاع و حدود پنج هكتار پهنا. اين دژ بسيار مستحكم هست. البته با توجه به مخروبه بودن بيشتر قسمت‌هاي آن، هنوز آب انبارهاي آن كه در دل اين كوه سنگي جاي گرفته‌اند، سالم مانده‌اند.

كارشناسان و مورخان كه از اين دژ بازديد كرده‌اند و درباره آن تحقيق و بررسي نموده‌اند، اين دژ را بسيار قديمي و متعلق به دوران پيش از اسلام دانسته‌اند. به تصور برخي اين بنا در زمان حكومت پيشداديان ساخته شده است.
آنچه مسلم است، اين بنا پيش از اسلام به دست مردمي با ذوق و هنرمند ساخته شده و تا قبل از حمله هولاكوخان مغول پابرجا بوده است. شاه دژ شامل قسمت‌هاي مشروحه زير مي‌باشد:
اين دژ را مردمي آزادي خواه و آزادمنش و يكتاپرست كه استقلال طلب بوده‌اند، با كار گروهي و ابزار ابتدائي كه در آن ايام متداول بود؛ مانند: قلم، چكش و ... ساخته‌اند. اين بنا مانند اهرام ثلاثه مصر يا ديوار چين كه با ظلم و تهديد اسيران ساخته نشده است. ديوار چين چند قرن پيش از ميلاد مسيح به دستور امپراطور ديكتاتور چين ساخته شده ‌است كه هر يك از افراد را در صورت ناتواني يا سرباز زدن از انجام كار، مي‌كشتند و جسدشان را داخل ديوارها مي‌گذاشتند كه به طولاني‌ترين ديوار جهان و به عبارتي بزرگترين گورستان از جهت طول تبديل شده است.
اما در ارنگه بزرگ مردم آزادي خواه و استقلال طلب به خواست خود، بدون ظلم و جور ديگران، اقدام به ساختن آن نمودند تا خود و خانواده آنها امنيت داشته باشند. اين منطقه شامل سه باب آب انبار با ابعاد مختلف است. در دامنه سنگي آن شياري براي وارد شدن آب برف و باران به آب انبارها در نظر گرفته‌اند تا در صورت كمبود آب در فصل تابستان از آب‌هاي ذخيره شده استفاده شود.
در اين منطقه چشمه‌هايي كه هنگام بالا آمدن آب، در بهار، چرخ آسياب هاب آبي را به حركت در مي‌آوردند، قرار دارد. هنوز هم چند سنگ آسياب باقي مانده است.
اين منطقه نسبتاً هموار و مسطح است و در ظاهر امر پيداست كه اينجا محل سكونت فرمانرواي شاه دژ بوده كه نام يكي از فرمانروايان، بَردياه بوده است. از نام ساير فرمانروايان خبر نداريم.
اين كوه به كوه‌هاي اطراف مشرف است. مي‌گويند اين دژ براي جلوگيري از حمله و غارت بيگانگان ساخته شده است. اين منطقه كوهستاني، آب و هواي سرد دارد.
درود بر زنان و مرداني كه براي حفظ مال و جان، چنين سختي‌هايي را تحمل مي‌كردند تا ديگران با آرامش زندگي كنند. (اين دژ و دژ اصفهان، خزانه پادشاه بوده است).
براي گرم كردن خانه ها در زمستان اين دژ بزرگ از هيزم، خار، بوته، گون، گولَك يا كلاهَك، همچنين از فضولات حيوانات بومي استفاده مي‌كردند. در سرماي زمستان اينها را زير كرسي كه پاتَنْدُورَك (patandurak) يا چال كرسي نام داشت، زير خاكستر به مدت ۲۴ ساعت قرار مي‌دادند، تا گرما توليد كند. در زمان مشخصي آن را دوباره تجديد مي‌كردند. اكنون از حمام آثاري باقي نمانده است، اما قدر مسلم اين است كه آب حمام خزينه را با هيزم (هيمه) و فضولات و خارهاي ذكر شده گرم مي‌كردند. در روزگاران قديم، مردم اين سرزمين داراي انديشه اي پاك و بي آلايش و دلي سرشار از شور و غرور و آزادگي بودند.
خداوند انسانها را آزاد آفريده است؛ بنابراين بايد براي حفظ آزادي و آزادگي كوشيد.
در آن روزگار مردم شاه دژ براي حفظ امنيت، دژ محكمي ساختند. زنان همراه با مردان، در همه امور همكاري مي‌نمودند و همه جا ستايش بانوان و دوشيزگان در كنار نام مردان مي‌آمد. آيين مردم زرتشت بود. خود زرتشت با ايده آزادگي و بزرگي، دختر خود – پورچيست- را در انتخاب همسر (شوي) آزاد مي‌گذارد و او را به پذيرش پيشنهاد خود مجبور نمي كند. چنين است گوشه‌هايي از آيين زرتشت.
بنابراين ما نبايد فكر كنيم كه زنان شاه دژ، اسير مردان بودند، بلكه آنان يار و همراه مردان از اين دژ كه مظهر آزادگي بود، دفاع مي‌كردند. اين دژ در سمت شمال ارنگه بزرگ قرار دارد و مردان و زنان اهالي ارنگه بزرگ و قريه « گي » كه قدمت آن بسيار زياد است، در كنار يكديگر زندگي مي‌كردند. در ارنگه بزرگ چندين قلعه كنار هم قرار داشت. مردم اين منطقه براي تأمين آذوقه خود به زراعت و دامپروري مي‌پرداختند. ( اشتغال داشتند).
در قسمت جنوب غربي قلعه ها، بعد از زمين‌هاي آباد و مرغوب، تپه اي قرار داشت به نام كارنه. البته در قسمت بالاي اين تپه كه به راه ورودي ارنگه مشرف بود. سه برج ديده باني بود كه در آن چند نفر مستقر بودند تا هنگام حمله غارتگران، با درآوردن صداي كرنا ( شيپور جنگ)، مردم قلعه ها را از حمله دشمن باخبر و آگاه مي‌كردند. آنان براي نابودي دشمن با ابزار جنگي به سوي تپه كارنه مي‌آمدند و از مرز و بوم و ناموس خود دفاع مي‌پرداختند و دشمن را مجبور به فرار مي‌كردند.
در بالاي ديوارهاي قلعه، سنگ‌هايي جاي داده بودند كه به سوي دشمن نشانه مي‌رفتند و چون قلعه در بالاي كوه قرار داشت و دشمنان در پايين بودند، با پرتاب سنگ ها، شتاب آنها به قدري زياد مي‌شد كه به چند تكه تقسيم مي‌شد و هر تكه، يك سوار را از روي اسب بر زمين مي‌انداخت. دشمن با ديدن اين صحنه، فرار را بر قرار ترجيح مي‌داد. علت نامگذاري اين منطقه اين است كه در اين تپه كرنازنان مستقر بودند.
ورود به شاه دژ كاري مشكل حتي غيرممكن بود؛ زيرا اطراف آن پرتگاه‌هاي خطرناك بود و فقط يك راه ورودي داشت كه آن را هم نگهبانان ورزيده با چرخش سنگ‌هاي بيضي شكل مراقبت و كنترل مي‌نمودند.
در قسمت جنوبي دژ كوه نرم لا و زيرِ آن ده ابهرك قرار دارد. ابهرك نام يكي از مفسران اوستايي بود. گورستان زردشت در ارنگه بزرگ در محلي بنام اوزان بود كه اكنون در آن باغ و ساختمان ساخته شده است و هنگام ساختن ساختمان ها و باغ ها، اشياء گرانبهايي مانند گوشواره، زيورآلات زنانه و مردانه و ... از ير خاك پيدا شده است كه مشخص نيست كجا برده اند. چون، در آئين زرتشت، هنگام مرگ، زنان را با زيورآلات و مردان با تير، كمان، دشنه و هر وسيله با ارزش ديگري به خاك مي‌سپردند. گورستان زرتشتيان بصورت چاله مدوّر و گِرد بود. موارد ذكر شده دلالت بر تمدن كهن ارنگه بزرگ مي‌نمايد. زماني كه « ارنگه رودبار» جزو سرزمين مازندران بود، نام آن «پشت كوه رستمداد» بود. حدود جغرافيايي ارنگه رودبار، از سمت جنوب تا ده كرج فعلي، دهات ورد آورد، كلاك، حصار سرچوب وسيه ورگرد كه اكنون گوهردشت نام دارد. آتشگاه، سياه كَلها؛ از سمت غرب به آبريز برقان، دروان؛ از سمت شرق به كن، سولقان؛ از سمت شمال به آبريز كندوان كه بعد از شهر رويان
كه اكنون دهات نور و كجور نام دارد؛ و مركز آن بَلَده يوش- زادگاه شاعر شهير نيما يوشيج است- منتهي مي شود. بعد از اين كه مذهب اسلام، در امپراطوري ايران با سقوط حكومت ساسانيان به ايران آمد و رواج يافت، به مدت سيصدسال مناطق كوهستاني البرز مانند ارنگه رودبار و طالقان و ديلمان آن را نمي پذيرفتند و بر آئين زرتشت ثابت قدم بودند؛ اما پس از اين كه حكومت علويان تشكيل شد، اين مناطق به دين اسلام كه با شعار بسيار عالي «برادري و برابري و مساوات» انتشار يافت، به دين مبين اسلام گرويدند و علت دير پذيرفتن اين اسلام، ظلم و جور بني اميه و عباسيان بود. شاه دژ حدود يكصدسال زير نظر اسماعيليها به پيشوايي حسن صباح بود. فرمانروايان آن صد سال نام داشتند، در آنجا مستقر بودند كه با حمله هولاكوخان مغول تسخير و ويران گشت و حال ويرانه هاي آن باقي است. خوانندگان گرامي، نيك مي دانند كه واژه ارنگه يا النگ و يا اريكه يا اورنگ به معني سفگر و دژ و مركز حكومت بوده است. شاه دژ كه در مركز ارنگه بزرگ قرار دارد در مرزهاي شمالي و جنوبي و غري شامل دژها و برج و باروهاي كوچك است و اكنون آثار برجاي مانده ويران شده است؛ مانند دژ لورا كه در كوه سنگي ورودي به ده گسيل كه از تهاجم حمله اسپهبدها و غارتگران مازندران جلوگيري و با شاه دژ ارتباط و در صورت نياز، مردان و جنگجويان شاه دژ به ياري آنها مي شتافتند و مهاجمين را از بين مي بردند. قلعه اي در قسمت غربي آبريز ارنگه رودبار و طالقان در محل كوه مرتفع كلها و گته ده طالقان بصورت برج ديده باني به نام قلعه دختر قرار دارد كه اكنون آثاري از آن باقي مانده است. برج ديده باني ديگر قسمت غربي رودخانه چالوس و جاده آسفالته قرار دارد و قسمتي از ديواره ان پيداست. هنگام حمله دشمن، با برافروختن آتش به بلندترين قله يا خط رأس دژ همه را باخبر مي كردند. در قسمت جنوب غربي شاه دژ در محل پوركان و آبريز، كوه سياه كلها قرار دارد. اين برج و بارو هم علاوه بر تأمين امنيت، محل رسيدگي به اختلافات بود. مانع پيشروي غارتگران بود. ما اگر چند قرن به گذشته برگرديم، مي بينيم كه شاه دژ، آباد، منظم ، با سلسله مراتب امور امنيتي، سياسي، اقتصادي، اداري بوده است و روستاهاي ارنگه رودبار كه حدود ۶۵ پارچه آبادي بزرگ و كوچك بود را تحت اقتدار و عظمت خود داشت. در چنين دژي نفوذناپذير با هدف بانيان اين دژ يعني حفظ و حراست منطقه، مشاهده اين آثار انسان را به تعجب و عبرت و درود فرستادن به آن مردم سخت كوش وا مي دارد.
بنابراين نام ارنگه يا النگه، پارسي است و هنوز واژه هاي زبان محلي باقي مانده است. با اين كه زبان و فرهنگ اين كشور در اثر هجوم اقوام بيگانه مانند آلكساندر يا اسكندر مقدوني پسر فيليپ پادشاه مقدونيه يا كلدونيا كه با سپاه خود، امپراطوري بزرگ ايران عهد هخامنشي را شكست داد و براي رسيدن به ايران، كشورهاي واقع شده در مسير را ويران كرد. با اين كه بخش بزرگي از آسيا و هندوستان را تصرف كرد؛ اما نتوانست مردم اين مرز و بوم را زير فرمان بيگانه درآورد. او در جواني به علت بيماري مالاريا زندگي را بدرود گفت. مي گويند وي براي نافرماني ايراني ها، نامه اي به استاد خويش ارسطو نوشت و از او چاره جويي كرد. ارسطو پس از خواندن نامه اسكندر، انديشه نمود و بالاخره در جواب به اسكندر نوشت: « اگر خواهان فرمانبري ملت بزرگ ايران هستي، بايد كارهاي بزرگ را به مردم كوچك واگذاري. اسكندر با بكارگيري توصيه استادش، ارسطو، موفق شد. همانطور كه گفته شد اسكندر در جواني زندگي را بدرود گفت اما جانشينانش؛ مانند شلوكوس كه فرمانده سپاه اسكندر بود، حدود يك قرن در اين كشور پهناور حكومت كردند و فرهنگ يوناني در بعضي از محله ها رواج يافت؛ اما خوشبختانه فرهنگ بيگانه در مناطق كوهستاني با وجود چنين دژهاي مستحكم و مردمي وطن‌دوست كه به زادگان خويش عشق مي‌ورزيدند و تا سرحد جان دفاع مي‌:ردند، از نفوذ آنها تا حدودي جلوگيري نمودند.
سرانجام قوم پارت كه در قسمت خراسان بزرگ زندگي مي‌كردند، با يكديگر متحد شدند و حكومت صد ساله سلوكيان را شكست دادند و حكومت اشكانيان را تشكيل دادند و مردم ايران زمين را از يوغ حكمت يونانيها آزاد ساختند. «زنده باد آزادي».
(اما بازماندگان اسكندر در كشور باستاني مصر با ظلم چند قرن حكومت كردند و ملكه كلوپاترا از اين تبار بود كه بَطْلَمْ يُوسِسان نام داشتند.
مي‌گويند وقتي كه سپاه اسكندر به پاسارگاد يا پاسارگاد كه مركز حكومت كوروش بزرگ بود، رسيد، براي ويران كردن مقبره كوروش بزرگ به آن سو حمله كرد و ديد روي يكي از سنگهاي گور نوشته است: «گورم را خراب نكنيد تا گورتان خراب نشود». اسكندر نيز آن را خراب نكرد و هنوز سنگ يكپارچه مكعب شكل مقبره آن پادشاه بزرگ هنوز پابرجا و سالم باقي مانده است.
آنها ساير قسمتهاي اين كاخ سر به فلك كشيده را خراب و نابود كردند. سردار فرمانده سپاه هخامنشي كه آريوبرزن نام داشت، به همراه چهارده پسر خود، در مقابل سپاه عظيم اسكندر مقاومت كرد و تسليم نشد. آنها تعداد زيادي از سپاهيان اسكندر را هلاك نمودند و سرانجام كشته شدند. اسكندر به آنجا رسيد و ماجراي آريوبرزن را يونانيان براي اسكندر تعريف كردند. او با ديدن كشته‌شدگان يوناني و شنيدن شجاعت آن سردار ايراني دستور داد تا جسد اين سردار لايق، فرمانده سپاه هخامنشي را به يونان ببرند و پس از موميايي كردن، مجسمه وي را بسازند و در ميدان بزرگ آتن نصب نمايند. خوشبختانه هنوز هم پس از گذشت هزاران سال باقي و برقرار است. ايرانيهايي كه بهش هر آتن پايتخت يونان سفر كرده‌اند، مجسمه آريوبَرزن، سردار شجاع هخامنشي را كه ايستاده و با چشمان نافذ خويش، به مردم مي‌نگرد، ديده‌اند. اين هم از ديگر افتخارات ايرانيان و دلاوران اين كشور متمدن است.
بحث ما اين بود كه به دليل نفوذناپذير بودن شاه‌دژ، فرهنگ بيگانه كمتر وارد فرهنگ ارنگه رودبار شده است. هنوز بخش عمده‌اي از آن پارسي و پهلوي است.
نويسنده از همه مردم ارنگه مي‌خواهد به زبان محلي صحبت كنند و قدر و ارزش آن را بدانند كه اصيل و كهن است. زبان هر ملت، نشانه فرهنگ و هويت و مليت آن است. پي بايد به آن بباليم و افتخار كنيم.
متأسفانه از تاريخ ساخت شاه‌دژ اطلاع دقيقي در دست نيست، ولي به جرأت مي‌توان گفت كه ساخت آن به پيش از اسلام مي‌رسد.
زمينهاي ارنگه بزرگ و گي آب داشت و براي كشت و زرع حاصلخيز و مناسب بود و كساني كه در قلعه‌ها يا كلها و قريه‌گي زندگي مي‌كردند، كار
كشت و زراعت محصولاتي مانند گندم و جو و ساير غلات.
همچنين براي دامها در فصل زمستان از كوههاي پورا و اَزِه و پهنِ‌سار علوفه تهيه مي‌كردند و در فصل بهار و تابستان تا سرد شدن هوا و بارش برف، دامها را در كوههاي نامبرده نگهداري مي‌كردند. از شير آنها فرآورده‌هاي لبني مانند ماست، پنير، كشك، كره، روغن و غيره تهيه مي‌كردند و از پشم دامها، پوشاك (ريسندگي با دستگاهي دستي بنام چرخه و يا چل) پيراهن پشمي، كلاه نمدي، جوراب، دستكش همچنين زيرانداز مانند گليم، پلاس، جاجيم، فرش، تشك، لحاف و غيره تهيه مي‌نمودند. و نيازهاي خود را بر طرف مي‌نمودند. ارنگه بزرگ و شاه‌دژ، نمايندگاني داشت كه در دهات بزرگ كه اطراف آن چند ده كوچك قرار داشت، مستقر و اقامت داشتند. كشاورزان با رضايت ماليات تعيين شده را به نماينده مذكور مي‌پرداختند. سالي يك بار ماليات جمع‌آوري مي‌شد. در صورت بروز حوادث بيعي مانند سيل يا زلزله كه به خرابي منجر مي‌شد، نمايندگان مستقر در منطقه، به فرمانرواي شاه‌دژ و ارنگه بزرگ، خبر مي‌دادند تا اقدام لازم براي حل مشكل صورت گيرد. حكومت مركزي شامل دفاتر، مستوفي، خزانه‌دار و ... بود كه با نظم و ترتيب اداره مي‌شد. همه دخل و خرجها در دفترهاي خاص آن ثبت مي‌شد. مردم اين ناحيه براي حفظ زمينهاي كشاورزي، محل سكونت خود را در
مناطق روزانه به ارنگه بزرگ و گي رفت و آمد مي‌كردند. حال كه زندگي امروزي ماشيني شدهاست، همه نمي‌توانند به شاه‌دژ بروند، مگر آنها كه كوهنورد هستند.
اما در آن روزگاران حتي زنها با بارهاي سنگيني كه بر سر داشتند به آساني رفت و آمد مي‌كردند. زير زمين ارنگه بزرگ داراي دالانهاي متعددي است كه به مرور زمان درِ ورودي آنها مخفي شده است. هنگام جنگ و خطر، در اين دالانها، اشياء گرانبها، زنان، بچه‌ها، پيران را مخفي مي‌كردند و درِ آن را با خاك مي‌پوشاندند؛ اما به اندازه كافي هواش يا دريچه قبلاً تنظيم كرده بودند كه آنها بتوانند از هواي سالم (اكسيژن) استفاده نمايند و تا رفع خطر آنها بيرون نمي‌آمدند. كي از اين دالانهاي زيرزميني نزديك مسجد جامع قرار دارد كه هنگام تعمير امامزاده ابراهيم به اين دالانها رسيدند كه به دليل ريزش سقف آن، يك نفر به قد معمولي نمي‌توانست به صورت ايستاده در آن راه برود؛ اما ديوار اطراف آن كه سنگ چين بود، سالم مانده بود. اين ماجرا به حدود سي سال پيش مي‌رسد و در اين دالان تا ۵۰ متري پيش رفتند. دنباله آن تا محله پاليز امتداد داشت كه با جلوگيزي ژاندارمري نتوانستند تا پايان دالان بروند.

نگارش وقايع و آثار باقيمانده از قدما آسان‌است، اما زندگي در قله كوه سنگي و تحمل سرماي شديد زمستان، بدون داشتن آب گرم و سرد لوله‌كشي مثل خانه‌هاي امروزي، در آن روزگار بسيار سخت بود. مردم آزادمنش براي حفظ سرزمين و مال و جان و ناموس، تمام اين مشكلات و سختيها را تحمل مي‌كردند تا سرزميني مستقل داشته باشند.
تحمل آن همه رنج و سختي موجب شهرت و اقتدار و لياقت فرمانروايان اين منطقه شد و پس از چند هزار سال ارنگه بزرگ مركز حكومت ارنگه رودبار يا پشت كوه رستمدا گشت و همچنين حكومت خواهرزاده سلطان محمود غزنوي، حاكم منطقه البرز كه قسمت شرق آن، گدوك فيروزكوه و قسمت غرب آن، گدوك يا گردنه كوئين با بيش از يك هزار آبادي بزرگ و چند شهر دماوند، آمل و غيره، مركز حكومت خواهرزاده سلطان محمود غزنوي، از سلاطين مقتدر، شد. حكومت اين منطقه به فرزند عنصرالمعالي، خواهرزاده سلطان بود و مقبره وي در قسمت شمال گورستان فعلي ارنگه بزرگ با نصب سنگي به ابعاد يك متر طول و يك متر بلندي و حدود نيم متر قطر آن است كه متأسفانه چند سال قبل سنگ را از طول دو نيم كرده و قبر را زير و رو نمودند، اما خوشبختانه نوشته روي سنگ قابل خواندن است. علت مركزيت ارنگه آن است كه اين منطقه همچون دژ محكم و نفوذناپذيري بود كه از حمله و هجوم دشمن، جلوگيري مي‌كرد. همان‌طوري كه
گفته شد اين منطقه از سه طرف جنوب شرق و شمال نفوذناپذير بود و تنها راه ورودي، تنگ و باريك بود. در بلندترين قسمت تپه، ديده‌بان مستقر بود كه ديده‌بانان، با صداي كَرنا، با ديدن دشمن سنگها را به سوي آها پرتاب مي‌كردند و دشمن ناگزير رار و عقب‌نشيني مي‌كرد.
همچنين دورتادور اين قلعه را كوهها مانند ديواري فراگرفته‌اند كه موجب اعتدال هوا و جلوگيري از باد و طوفان مي‌گردد و اكنون كه شهر بزرگ تهران در نزديكي آن قرار گرفته، از ورود گازهاي سمي و هواي آلوده تهران، به اين منطقه جلوگيري مي‌كند.
در آن روزگاران شهري به نام تهران نبود و شهر ري شهرت داشت لذا دسترسي و حمله به شاه‌دژ كه پرتگاه خطرناكي است، مكان بسيار با ارزشي براي آن روزگاران كه ابزار جنگي امروزي وجود نداشت، براي حفظ جان و مال مردم بوده است (محسوب مي‌شد).
حمله قوم آشور كه در بين‌النهرين كنار دجله و فرات زندگي مي‌كردند و پايتخت آنها شهر نينوا بود، علاوه بر اينكه به قسمت غرب ايران كه حكومت ماد در آنجا بودند از نظر جاني و مالي تلفات و خسارات جبران‌ناپذيري وارد مي‌كردند و دنباله اين حملات به قسمت شمال شرقي و حتي شاه‌دژ و ارنگه بزرگ صورت مي‌گرفت تا اين كه در زمان شاهنشاهي اُوَخْشَتَرِه كه حكومت مقتدري بودف با
حمله سپاهيان آريايي قوم ماد با جنگجويان دلاور كه از حملات قوم آشور در عزاب بودند و با رعب و وحشت زندگي مي‌كردند، به سرزمين آشور حمله كردند و به فرماندهي اُوَخْشَتَرِه توانستند در يك حمله برق‌آيا، قون خونخوار و تجاوزگرآشور را قلع و قمع نمايند و شهر بزرگ نينوا را ويران كردند و مردم غرب و شمال شرقي ايران از آسيب‌هاي آنها آسوده گشتند. پس از مدتي، در سال ۶۱ هجري قمري كه حضرت امام حسين (ع) به اين شهر رسيدند، نينوا را مخروبه يافتند كه فقط چند خانوار در كنار دجله و فرات مشغول كشاورزي بودند. همراهان امام در پاسخ علت ويراني اين شهر مي‌گويند: ماجراي اين شهر بزرگ، را از همراهان مي‌پرسند مي‌گويند اين شهر بزرگ مركز و پايتخت قون آشور بوده كه به دست ايرانيها ويران شده است و اين قوم ستمگر پس از حمله عده زيادي از آنها به هلاكت رساندند و اندك مردمي كه از اين قوم زنده ماندند و جان بسلامت بردند، تا ر و مار شدند و به سرمزنيهاي ديگر مهاجرت كردند و مردم و سرمزنيهاي مجاور هستند آن كسانيكه ريشه ظلم و ستم را نابود كردند. درود بر آنها باد و روحشان پيوسته شاد و نامشان گرامي باشد.
توضيح: پايتخت قوم ماد، در غرب كشور، شهر هگمتانه يا اكباتان و همدان كنوني كه شامل هفت
قلعه و هر قلعه ديوارهاي جداگانه به رنگهاي مختلف و گوناگون و آخرين ديوار، كاخ پادشاه قوم ماد به رنگ زرين بود.

← نام روستاهاي ارنگه رودبار
نام روستاهاي ارنگه رودبار: (از قسمت شمالي منطقه شروع مي‌گردد)
۱- آزادبر (آزادور): اين ده از قسمت شمالي منطقه شروع مي‌گردد. در قسمت خط‌رأس آبريز قله كندوان قرار دارد و بسيار سردسير و برفگير كه بين كوههاي سربه فلك كشيده قرار دارد و به دليل سرماي شديد كاشت درختان ميوه امكان‌پذير نيست و كوه‌ها از نظر پوشش گياهي غني است.
كشت محصولات كشاورزي از جمله سيب‌زميني و بعضي از گلها نيز در اين سرزمين رواج دارد و بعضي از گلها در اين منطقه پرورش مي‌يابد، اما شغل اصلي آنها دامداري و پرورش گوسفند، بز، گاو در مراتع سرسبز كه از كرج هشتاد كيلومتر فاصله دارد، است.
۲- كُهنه ده: جاده آن سالها پيش از راه مال‌رو داشت، سر راه آزادبر قرار دارد و غار معروف يخ مراد در اين ده قرار گرفته است. در تابستان كه هوا گرم است، داخل اين غار يخبندان بوده و اهالي آنجا قبل از برق‌كشي كه يخچال نداشتند، از يخ آن براي نگهداري مواد غذايي و گوشت استفاده مي‌كردند. در فصل زمستان كه هوا سرد است، داخل اين غار ديگر يخبندان نيست و يخها ذوب شده و آب در غار جاري است. كار مردم كُهنه‌ده دامداري است.
۳- آسياب درگاه: اين ده هم در مسير جاده آزاد بر و كنار رودخانه واقع شده است. شغل اصلي آنها دامداري است و باغها كشت و زرع مي‌كنند. اين ده، تا جاده اصلي چالوس فاصله زيادي ندارد.
۴- وِلِه: كنار جاده چالوس و در همسايگي ده گچسر قرار دارد.
۵- گچسر: اين ده همانطور كه از اسم آن پيداست، روي معدن گچ قرار دارد و حدود ۷۵ كيلومتري كرج قرار دارد. اغلب مردم به پرورش دام مي‌پردازند.
۶- وارنگه رود (وارنگه رود): بيشتر مردم دامدار هستند. در ۸۳ كيلومتري كرج و نزديك جاده ويترين قرار دارد. اطراف آن مراتع سرسبز و پوشيده از گياهان گوناگون و براي پرورش دام مناسب است.
۷- ولايت رود (يا ويلات رود): نام كنوني آن ديزين است كه با ايجاد پيست اسكي، مردم از نظر مالي، وضع خويب پيدا كرده‌اند. با توجه به برگزاري مسابقات داخلي و خارجي اسكي در اين منطقه و افتتاح فروشگاه‌هاي لوازم اسكي و آموزش آن، هنوز عده‌اي به دامداري و باغداري اشتغال دارند.
۸- گاجِره: قسمتي از ويلات رود است كه نزديك پيست اسكي قرار گرفته و در گذشته، معادن زغال‌سنگ بسيار فعال بود، به طوري كه كاركنان، خانه سازماني، اداره بهداشت، درمانگاه، مسجد، حمام و سرويس رفت و آمد داشتند.
۹- كوشكك: كه بمعناي قصر كوچك است و به صورت تپه‌اي در بلندي قرار گرفته است.
۱۰- نساء: به نظر نويسنده، چون قسمتي از آن آفتابگير نيست و سايه است، نسام يعني سرد و از نسيم گرفته شده است، به اين نام معروف است. نسام شامل دو قسمت نسام بالا و نسام پايين است. شغل آنها دامداي است. در اين منطقه معدن آهك هم هست؛ به همين دليل به آهك‌پزي هم اشتغال دارند.
۱۱- ملك فاليز: بمعناي سرسبز و جاليزكاري شده است و براي آن كه رودخانه مُشرف به‌آن است، اين منطقه هميشه سرسبز و خرم است.
۱۲- حسنكدر (حسنكدره): نامگذاري آن به‌دليل قرار گرفتن امامزاده حسن در اين ده است. شغل اصلي آنها دامداري و كشاورزي است.
۱۳- سرخ دره (دره سرخ): در اين منطقه هم خاك و هم سنگ‌هاي معدني، سرخ رنگ است كه براي ساختمان‌سازي استخراج و استفاده مي‌شود.
۱۴- گرناب (گرم آب با اب گرم): بيشتر، به پرورش گل مي‌پردازند.
۱۵- ميدانك (ميدان كوچك): بنائي به شكل برج طغرل واقع در شهرداري است به نظر مي‌رسد مربوط به دوره حكومت سلجوقيان باشد. چند خانوار ساكن اين آباديِ نسبتاً كوچك كه در ۵۲ كيلومتري كرج قرار دارد، هستند.
۱۶- گُسيل: با توجه به قرارگرفتن خانه‌هاي اهالي آن، در دامنه كه سراشيبي تندي دارد، انتخاب گسيل براي آن مناسب است. نامهاي ديگر آن، كلها رود، گشتاور، گشت نادر است. نام اخير، براي گردش نادرشاه افشار در اين منطقه، به آن نهاده شدهاست.
۱۷- شيلانك: به معناي زردآلو است. احتمالاً درخت كهن‌سال و بزرگ زرد‌آلو در آن بوده است، در سمت شماليِ ده سرك قرار دارد.
۱۸- سرك: قبل از رسيدن به شهرستانك قرار ارد. رودخانه شهرستانك،از ميانه آن عبور مي‌كند.
۱۹- شهرستانك: يعني شهر كوچك؛ همان‌طور كه از نامش پيداست، منطقه‌اي بزرگ و آباد است. مي‌گويند اين ده بزرگ، در زمان پادشاهي قباد از سلسله ساساني پايه‌گذاري شده است. آب چشمه‌سارهاي اين منطقه بسيار گواراست.
۲۰- لانيز: اين ده كوچك كه چند خانوار در آن زندگي مي‌كنند، سيل خيز است. همچنين با وجود خانه‌هاي آن بهش كل لانه يا آشيانه، مي‌توان آن را «لاخيز» هم ناميد.
۲۱- درده: اين آبادي در دره قرار گرفته و مي‌توان آن را «در دره» هم ناميد كه از نظر جغرافيايي با آن هماهنگ‌تر است.
۲۲- همه‌جا: اين آبادي در شمال غربي «در دره» قرار دارد و چون از «در دره» وسيع‌تر است، آن را «همه‌جا» مي‌نامند.
۲۳- كباسر: حدود سه كيلومتر از جاده اصلي فاصله دارد.
۲۴- دو خانواري: اين آبادي بين رودخانه و جاده اصلي قرار دارد و چون در قديم دو خانوار در آن زندگي مي‌كردند، «دوخانوار» ناميده مي‌شود.
۲۵- تكيه سپهسالار: پس از آن كه آرامگاه امامزاده ابراهيم ملقب به «سپهسالار» در اين ده ساخته شد، «تكيه سپهسالار» ناميده مي‌شود. در قسمت شمالي اين امامزاده، شكاف نسبتاً بزرگي شبيه درِ ورودي غار است كه در فصل تابستان، از اين محل مرتباً باد سرد مي‌وزد. يك منبع فلزي جلوي آن قرار مي‌دهند كه آب داخل آن را اين باد خنك و سرد كند. غار «يخ مراد» كهدر «كهنه ده» قرار دارد، به اين غار متصل است.
در روزگار قديم كه از تاريخ دقيق آن، اطلاعي نداريم، خروسي را از دهانه غار «كهنه‌ده» وارد
مي‌كنند و پس از مدتي از دهانه «سپهسالار» بيرون مي‌ايد.
۲۶- آسارا: چون قبل از احداث جاده ماشين‌رو، بر خلاف ساير آباديها و راه آنها صعب‌العبور بود، راه اين منطقه آسان بود، آن را «آسان‌راه» ناميده‌اند.
۲۷- ري زمين: كه كنار جاده اصلي و رودخانه قرار دارد و چندان بزرگ نيست.
۲۸- سيرا: از آنجا كه اطراف اين منطقه را آب جاري فراگرفته است و همچنين به سوي زمينها و باغهاي آن جاري است، «سيراب» ناميده مي‌شود.
۲۹- ابي‌ذر: به معناي اباد و زرخيز هست و در كنار جاده فرعي و رودخانه، در ۴۳ كيلومتري كرج قرار دارد.
۳۰- آيگان: در مسير جاده فرعي و ۴۵ كيلومتري كرج قرار دارد.
۳۱- كلها: يا قلعه‌ها كه بيشتر آنها خراب شده است و خرابه‌هاي آن باقي مانده است، در ۴۸ كيلومتري كرج قرار دارد. مرز بين طالقان و ارنگه رودبار هست و ده مرزي همجوارِ كلها، «گته‌ده» طالقان و قلعه «ده دختر» قرار دارد.
۳۲- ليلستان: نام اسلامي است. معني پارسي آن بستان به نظر مي‌ايد. در ۴۷ كيلومتري كرج قرار دارد.
۳۳-كلوان: به معناي «قلعه‌بان» با دهات «گته‌ده» و «دروان» مرز مشترك دارد. با مراتع سرسبز و پوشش گياهي متنوع، در ۵۲ كيلومتري كرج قرار دارد.
۳۴- نَشتارود: به مقدار كم آب روان كه رودخانه تشكيل مي‌دهد، «نشت» مي‌گويند. با توجه به وجود «نشت» در اين منطقه آن را «نشتارود» مي‌نامند. در ۳۸ كيلومتري كرج قرار دارد.
۳۵- وَرزن: در كنار نشتارود قرار گرفته است و تا كرج حدود ۳۹ كيلومتر فاصله دارد.
۳۶- پل خواب: در كنار رودخانه و جاده قرار دارد.
۳۷- مزرعه وَنَش: به معناي مزرعه شخصي است كه بين «پل خواب» و «مورود» قرار گرفته است.
۳۸- مورود: چون در اين منطقه سيب مورود كه بسيار خوشمزه و خوش‌طعم است، معروف است، اين منطقه را «مورود» ناميده‌اند. در ۴۶ كيلومتري كرج قرار دارد.
۳۹- رزكان: چون در اين منطقه باغهاي تاك يا انگور يا رز يا مو، فراوان است، اين منطقه را «رزكان» ناميده‌اند، هنگام احداث سد كرج، اين ده به زير درياچه رفت و اهالي آن به كرج مهاجرت كردند و در آنجا مقيم شدند. اين منطقه را «رزكان‌نو» ناميده‌اند.
۴۰- كوشك‌بالا: اين ده هم سرنوشتي مانند رزكان داشت.
۴۱- واريان: آبادي نسبتاً بزرگ و پرجمعيتي در فرورختگي درياچه سد كرج است كه اهالي آن به كرج و روستاهاي ديگر رفته‌اند. چند خانواري كه ساكن هستند كوهستاني همان ده هستند، با قايق عبور و مرور مي‌نمايند.
۴۲- خوزن كلها: اكنون اين ده، قبل از سد كرج قرار دارد.
۴۳- آدران: اين منطقه در نزديكي آتشگاه آذران قرار دارد، شايد به همين دليل، نام «آذران» به آن نهاده‌اند. ضمناً «آذران» نام يكي از پادشاهان اشكاني هم هست.
اين منطقه براي پخش آتش به دهات مجاور بوده است كه بين رودخانه و جاده اصلي قرار دارد.
۴۴- ارنگه بزرگ: اين منطقه كوهستاني، در شمال آدران به فاصله دو كيلومتري آن،در ۲۲ كيلومتري كرج قرار دارد. قبلاً درباره فرهنگ، تاريخ سياسي و اجتماعي آن شرح داديم.
۴۵- ابهرك: كه به ارنگه بزرگ و گوراب متصل است. ابهرك نام يكي از مفسران كتاب اوستا هست و در قسمت جنوب شاه‌دژ قرار گرفته است.
۴۶- گورآب: همانطور كه از نامش پيداست، مركز تأمين آب آشاميدني و كشاورزي ارنگه بزرگ و
ابهرك هست؛ البته به جايي كه گنبد داشته باشد، هم «گوراب» مي‌گويند.
۴۷- گي: به معناي محلي خوش آب و هواست. بعد از تسلط اعراب، چون در حروف الفباي آنها حرف «گ» نبود، به جاي آن «ج» گذاشتند و نام «گي» به «جي» تغيير كرد. اين ده از قديمي‌ترين آباديهاي ارنگه رودبار است كه از ارنگه بزرگ قدمت آن بيشتر است. با چشمه‌سارهاي فراوان بيشتر زمينهاي كشاورزي ارنگه برگ، گوراب، ابهرك از چشمه‌سار «گي» آبياري مي‌شدند و در اسناد هم ثبت شده است؛ البته در گذشته محلي به نام شهر بود كه هنوز هم به همين نام «شهر» هست. كوه عظيم پهن‌سار كه در جنوب شرقي «گي» قرار گرفته، از نظر پوشش گياهي اعم از گياهان دارويي يا گلهاي تزئيني بسيار متنوع است كه حتي به شهرها و كشورهاي ديگر صادر مي‌كند.
۴۸- سر زيارت: اين ده در قسمت شرقي گور آب و جنوب شاه‌دژ قرار دارد و چندان بزرگ نيست و يكي زا راه‌هاي منتهي به شاه‌دژ است.
۴۹- چاران: چون اين ده در گودي كوه پهن سار قرار گرفته است، به «چالان» ناميده‌اند.
۵۰- سيجان: آبادي نسبتاً بزرگ و پرجمعيتي بوده است. چون اين ده در سنگلاخ قرار داشته، به آن سنگان گفته‌اند. به هرحال، نام دهات منطقه
ارنگه رودبار، بنا به موقعيت جغرافيايي، سياسي، نظامي آنها نامگذاري مي‌شده است.
۵۱- خور: همان طور كه از نامش پيداست، طلوع خورشيد از پشت اين كوه، منطقه را تابان مي‌كرده است.
۵۲- نوجان: در غرب رودخانه و چند كيلومتري جاده اصلي رار دارد. آب جويها و نهرها، آسيابها را مي‌چرخاندند. نام آن «نوگان» بوده كه به «نوجان» تغيير كرده است. جاي تأسف است كه چون عربها حرف «گ» نداشتند، نام شهرها و روستاها را تغيير مي‌دادند.
۵۳- وينه: آبادي كوچك و كم جمعيتي است كه در كنار رودخانه قرار گرفته است.
۵۴- پوركان: كه در قله كوه آن برج ديده‌باني قرار دارد. احتمالاً نگهبانان مستقر در ديده‌باني اين برج، حالت و حمله دشمنان و غارتگران را به شاه‌دژ ارنگه بزرگ اطلاع مي‌دادند.
۵۵- نَمَرك: از جاده اصلي حدود ۶ كيلومتر فاصله دارد و در جنوب كوه پورا قرار دارد. مالك آن مرحوم خدايارخان بود كه براي تأمين آب زراعي آن رنج بسيار متحمل شده بود. بعد از انقلاب، پست تعاوني كشاورزان در پوركان قرار گرفته است.
۵۶- كُندر: تا جاده اصلي حدود ۱۸ كيلومتر فاصله دارد. آبادي بزرگ و پرجمعيتي است. باغداران آنجا، بهترين باغها را در كندر و ساير شهرها ساخته‌اند و مرغوب‌ترين محصولات؛ از قبيل: سيب، هلو، گلابي، انگور و غيره را توليد و به بازار كشور عرضه مي‌نمايند. تجربه و تخصص آنان در توليدميوه‌هاي مرغوب، زبانزد كشاورزانايران هست.
۵۷- سرودار: به معناي درخت سرو است. احتمالاً علت نامگذاري آن وجود درختان سرو كهن سال و تنومندي كه هنوز هم هست، بوده است.
۵۸- بيلقان: در نزديكي كرج كنوني و كنار رودخانه و جاده اصلي قرار دارد.
۵۹- باغ پير: در مجاورت بيلقان قرار دارد و چند خانوار در آن زندگي مي‌كنند.
۶۰- وسيه، سرجوب، حصار: كنار هم قرار دارند و پل دختر كه در زمان حكومت صفويه در جنوب اين رسوتاها ساخته شده است، در حال حاضر هيچ وسيله نقليه‌اي براي رفتن به آنجا نيست و جزو آثار باستاني به شمار مي‌رود.
۶۱- كلاك: كه در جنوب رشته البرز قرار دارد و ده «سرحدآباد» با كلاك مرز مشترك دارد. فرهنگ و زبان مردم سرحدآباد مانند ارنگه رودبار هست. ضمناً دهات ورويج از گي، ژيان، وردآورد، آتشگاه، سياه كلها جزو ارنگه رودبار يا پشت‌كوه رستمداد به مركزيت ارنگه بزرگ بوده است.
بر صاحبان خرد و انديشه پوشيده نيست كه تدوين نكات تاريخي، به لحاظ گستردگي و حساسيتي كه دارد، بسيار مشكل بوده و قضاوت در مورد كساني كه با فاصله زماني زياد ازما، در مكاني با شرايط محيطي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و ... خاص خويش مي‌زيسته‌اند، كار آساني نيست. مورخ هر قدر هم مدارك تاريخي در دست داشته باشد، با هم از دور، دستي بر آتش دارد. چنانچه بخواهد جانب انصاف را پيش گيرد، ناگزير بايد مطالعه و تحقيق نمايد. همچنين همان‌طور كه گفته شد، به دليل فاصله زماني موجود بين گذشتگان و نسل كنوني، نمي‌توان همه اسناد و مدارك مستدل و مستند را يافت و با صداقت و دور از تعصب، تاريخ آن را بيان داشت، شايد خيلي از موارد و اتفاقات بيان نشود.
از كساني كه نويسنده و نگارنده را در امر جمع‌آوري اطلاعات و نگارش ياري نمودند بسيار سپاسگذاري نموده و شادي روح و بقاي عمر بازماندگان ايشان را از ايزد يكتا خواستارم.
در اينجا بخش نخست تاريخ ارنگه بزرگ و وقايع مهم آن را با كوشش و پژوهش به اختصار و در حد توان نويسنده بيان شد.
«پايان بخش اول»



بخش دوم[ویرایش]

بخش دوم از آغاز دوره اسلام تا زمان حال
نكته:
تاريخ ارنگه بزرگ پيش از اسلام بسيار مفصل است، اما اطلاعات و پژوهش نگارنده به همين اندازه بود. اميد است سروران و عزيزان، با تحقيق در اين زمينه، اطلاعات بيشتري به دست آوردند و به نگارش آن همت گمارند پيشاپيش از آن سروران سپاسگذاري مي‌نمايم.

بخش دوم از آغاز دوره اسلام تا زمان حال
۱- سرنوشت شاه‌دز نفوذناپذير!
۲- بازگشت مردم از مخفيگاه، براي ادامه زندگي پس از ويرانگري هولاكوخان مغول؛ عزيمت آنها به دژهاي اسماعيليه؛ و نابودي آنها پس از عزيمت به بغداد براي كشتن خليفه عباسي، به وصيت چنگيزخان مغول.
۳- معرفي مكانهايي كه پس از هولاكوخان مغول در ارنگه بزرگ ساخته شد.
۴- روش كشاورزي
۵- روش دامداري
۶- انجام معامله و خريد و فروش
۷- كمك در برداشت محصولات كشاورزي
۸- قطع درختان كهن‌سال مانند گردو، توت
۹- ارزش اقتصادي سه كيلوگرم سيب درختي
۱۰- آسياب‌هاي آبي و تعداد آنها
۱۱- تهيه نان و انواع آن
۱۲- طرز كاشت غلات و ابزار آن روزگار
۱۳- آمادگي براي برگزاري سال نو و كسانيكه اين سال نو را خبر مي‌دادند.
۱۴- نگهداري گوشت براي فصل زمستان
۱۵- براي ايجاد گرم در فصول سرما، از كرسي استفاده مي‌كردند.
۱۶- زنده نگه داشتن واقعه كربلا و مراسم عزاداري
۱۷- مراسم پيش از تحويل سال نو و باستاني
۱۸- وقوع انقلاب اسلامي و جنگ نابرابر بين عراق و ايران
۱۹- بيان واژه‌ها به ترتيب حروف الفبا

• درخت گردو و فراخ راهك
درخت گردو با شاخه‌هاي اصلي و فرعي، تنومند بسيار مقاوم است. حدود پنجاه سال پيش، اين درخت كهن‌سال كه در اراضي فراخ راهك سر به فلك كشيده بود، با نهايت اندوه، اين درخت چند هزار ساله كه بنا به تعريف بزرگان، عمر اين درخت بيش از سه هزار سال بود، اما آن درخت تنومند را دو نفر با اره قطع كردند. با گذشتن بيش از نيم قرن از قطع كردن آن درخت، هنوز مردم درباره آن براي يكديگر خاطراتي تعريف مي‌كنند.

۱- شرح شاه‌دژ: كوه سنگي سربه فلك كشيده و آثار باقيمانده، بر عظمت گذشته و دليري و شجاعت مردم آن حكايت دارد.
در قرن چهارم هجري قمري فرقه اسماعيليه به رهبري حسن صباح تشكيل شد و دوران شكوه و عظمت خود را سپري كرد. به دستور وي، اسماعيليان، در سراسر كشور دژهاي بسيار ساختند و دژهاي موجودي و قديمي را تعمير و مرمت و بازسازي نمودند. آنها را تصرف كرد و مقر فدائيان، رفيقا، داعيان، زبردستان قرار گرفت از جمله شاه‌دژ ارنگه بزرگ هم جزو متصرفات اسماعيليان بود.
در مورد حسن صباح، اين مرد عجيب و نابغه، بسيار مي‌گويند از آن‌جايي كه حكيم عمر خيام – رياضيدان، ستاره‌شناس، دانشمند – و حسن صباح و شيخ حسن طوسي – ملقب به خواجه نظام الملك – هر سه نفر، در مدرسه نظاميه نيشابور – واقع در خراسان – هم درس بودند و از شاگردان استاد بزرگ آن روزگار، امام موفق بودند. معروف است كه شاگردان، اين معلم بزرگ به مقامات عالي مي‌رسيدند.
اين سه نفر از شاگردان ديگر امام موفق، از هوش بيشتر و استعداد فوق‌العاده‌اي برخوردار بودند. روزي با هم صحبت مي‌كردند مبني بر اين كه: هرگاه هر يك از ايشان به مقام ديواني
رسيد، ديگران را ياري نمايد تا ايشان هم به آنچه مي‌خواهند برسند.
در زمان آلب ارسلان، سلطان سلجوقي، خواجه نظام‌الملك به وزارت و صدارت رسيد. وي مردي با سياست، زيرك، عالم، با تدبير بود؛ چنانچه آلب ارسلان سلجوقي در جنگ با روميان، با تدبير ايشان، پيروز شد و از آن پس، وي را «آلب ارسلان رومي» خواندند. شهرت شيخ حسن طوسي از مرزهاي ايران هم مي‌گذرد.
پس از مرگ آلب ارسلان، پسرش ملكشاه سلجوقي جانشين وي شد. خواجه نظام‌الملك، با حفظ سمت، مورد توجه خاص اين شاه جوان قرار مي‌گيرد.
در اين زمان حكيم عمر خيام و حسن صباح، به ديدار خواجه نظام‌الملك امروز و دوست هم دارس ديروز مي‌روند و به ايشان پيماني را كه در دوران تحصيل با يكديگر بسته بودند، يادآوري مي‌كنند.
در اين ديدار خواجه نظام‌الملك، با بزرگواري، مقدم آنها را گرامي داشت و به پيمان خود وفا كرد. به حسن صباح وزارت واگذار نمود. حكيم عمر خيام كه رياضيدان و ستاره‌شناس بود، از قبول مشاغل دولتي عذرخواسته و از خواجه‌نظام‌الملك خواست تا فرصتي فراهم كند كه وي بتواند به امور علمي بپردازد، تقويم جلالي را تنظيم كند، درباره رياضيات و ساير علوم تحقيق كند و شعر
بسرايد. وي از خوجه نظام‌الملك خواست تا معاش مختصري برايش مقرر فرمايد كه ايشان پذيرفتند.
چون حسن صباح، مردي زيرك و با كياست بود، در زمان كوتاه وزارت توانست توجه و رضايت ملكشاه را جلب نمايد. به طوري كه در جلسه‌هايي عمومي كه خواجه نظام‌الملك حضور داشت، هميشه از حسن صباح تعريف و تمجيد مي‌كرد. توجه و رضايت بيش از حد سلطان سلجوق، موجب كينه‌توزي خواجه‌نظام‌الملك بهحسن صباح شد و اين كار بالا گرفت، اين حسادت به نفرت تبديل شد و تا جايي رسيد كه خواجه نظام‌الملك، ملكشاه را بر آن داشت كه دستور تعقيب و دستگيري حسن صباح را صادر كند.
حسن صباح، از اين توطئه باخبر شد و از ترس ملكشاه فرار كرد و از شهري به شهر ديگري مي‌گريخت تا از تيغ جلادان در امان باشد.
به نظر نويسنده، اگر در انسان حرص و طمع به مال و مقام زياد شود، براي رسيدن به آن هركاري انجام مي‌دهد. حتي اگر دوستان قديمي مانع باشند، در صدد برمي‌آيد كه آنان را نيز به هر شكلي كه شده، از سر راه بردارد تا به هدف خود برسد.
نردبان اين جهان ما و مني است
عاقبت اين نردبان افتادني است
آنكه بر نردبان بالاتر نشست
استخوانش سخت‌تر خواهد شكست
حسن صباح با استقرار در دژها توانست بر دشمنان خود از جمله خواجه نظام‌الملك، برخي حاكمان و خليفه‌هاي بغداد پيروز شود. انتشار اين خبرها، امپراطوران اروپا را به وحشت انداخت و به همين دليل براي حسن صباح و طرفدارانش، هداياي گرانبها فرستادند تا از اين خطر در امان باشند. حسن صباح توانست با ساختن و تعمير دژهاي مستحكم در ارنگه بزرگ و تربيت و آموزش فنون جنگي به طرفدارانش، قدرت و عظمت وصف‌ناپذيري پيدا كند.
فرمانروايان شاه‌دژ در زمان حسن صباح، صلصال نام داشتند و مقبره‌اي كه روي سنگ آن، نام صلصال ۱۲ حك شده بود، هنوز هست. حسن صباح همزمان با حمله چنگيزخان مغول به سرزمين ايران، زندگي مي‌كرده است. اين قوم وحشي و خونخوار در زمان حسن صباح، نتوانستند به دژهاي اسماعيليه نفوذ كنند. پس از مرگ وي، بين جانشنان او اختلاف پيش آمد و وحدت و انسجام خود را از دست دادند؛ به همين دليل طبق وصيت چنگيزخانه به نوه‌اش – هولاكوخان مغول- وي براي نابودي فرقه اسماعيليه و ويراني دژها، از تركمنستان به خراسان رفت. وي با سپاهي بيشمار و خونخوار وارد ايران زمين شد و اسماعيليان را شكست داد و دژهاي واقع در خراسان را ويران كرد و پس از نباودي قلاع اسماعيليه به شهر ري رسيد. راه
نفوذ به شاه‌دژ ارنگه بزرگ را پرسيد و فهميد كه بايد از روستاهاي كن و سولقان به كوه پهن‌سار برود. بنابراين سپاه خود را آماده حمله به اين دژ نمود و خود، در قلب سپاه جاي گرفت. وي از كوه پهن‌سار گذشت و به شاه‌دژ نزديك شد؛ چون ورود به دژ بسيار سخت بود، لذا بيست نفر از مردان قريه «گي» را مجبور كرد كه در صورت پوشيدن لباس مردان دژ، سپاه مغول از قتل عام مردم «گي» صرف‌نظر مي‌كنند. آنان نيز براي حفظ جان و مال مردم «گي» در جلوي سپاه مغول حركت كردند و به درِ ورودي دژ رسيدند؛ چون نگهبانان آنان را شناختند. درِ سنگي كه با روش خاص و عجيبي باز و بسته مي‌شد، به روي انها باز كردند، بلافاصله سپاه مغول كه پشت اين بيست نر بود، وارد شاه‌دژ ارنگه‌بزرگ شد و جنگي نابرابر آغاز شد. نگهبانان با سعي و تلاش فراوان با مغولها جنگيدند و اين جنگ چند روز طول كشيد ولي با توجه به نابرابري نيروها، سپاه مغول دژ را ويران كرد و مردان دلير و شجاع را به قتل رساندند و از شاه‌دژ جز ويرانه‌اي باقي نمانده است.
از ظروف باقيمانده كه از خرابه‌ها بيرون آمده و نيمي از زير پاي مغولان و سمّ اسبهاي آنها مقداري از آن سالم مانده است، چنين برمي‌ايد كه مردم شاه‌دژ، داراي تمدن كهن و فرهنگ غني بوده‌اند. چون مغولان دژ را به آتش كشيدند و
كتابخانه‌ها و كتابهاي علمي را نابود كردند، امروزه اطلاعات اندك و مختصري از آن دوره در دست است.
اهالي ارنگه بزرگ، دالانهايي را در زيرِ زمين ساخته بودند تا در مواقع ضروري و جنگ و ناامني، بتوننند به آنجا پناه ببرند و از پيش، تمام احتياجات خود را در آنجا ذخيره مي‌كردند و هنگام خطر فقط افراد در آنجا مخفي مي‌شدند.
وقتي مردم اطراف شاه‌دژ خبر حمله مغول به دژ را شنيدند، براي كمك به اهالي دژ خود را به دالانهاي دژ رساندند و آنها را از دست مغولان نجات دادند.
در زير زمين دژ، دالانهايي ساخته بودند كه در آن خوراكي و مواد لازم نگهداري مي‌كردند. براي نجات مردم دژ از دست مغولان خونخوار و بيرحم، آنها به دالانها پناه بردند.
سپاه هولاكوخان كه از خار و خاشاك و گون و بوته‌هاي كوه پهن‌ساز بيشتر بودند، از پيروزي در اين جنگ نابرابر، ويراني دژها، قتل عام و غارت، بر خود مي‌باليدند و غرور سرتاپاي وجودشان را فراگرفته بود.
سپاه مغول، خانه‌هاي خالي گلها (قلعه‌ها) را ويران كردند و اشياء باقيمانده را غارت كردند. با ديدن آثار باقيمانده از اين جنگ نابرابر و قتل و غارت بيرحمانه مردم بيدفاع شاه‌دژ، مي‌توان به وحشيگري مغولان پي برد.
در اين كره آب و خاكي انسانها با فرهنگها و تمدنهاي گوناگون زندگي مي‌كنند و تا دنيا باقيست، ظلم و بي‌عدالتي هم خواهد بود.
نويسنده: «اي كاش به جاي صرف هزينه‌هاي سنگين براي ساختن سلاحهاي كشتار جمعي كه به نابودي مردم كشورها مي‌انجامد، مقداري از آن براي تأمين خوراك و پوشاك مردم فقير كه در اثر فقرغذايي جان خود را از دست مي‌دهند، در نظر گرفته شود».
سپاه مغول براي ويراني و قتل عام مردم به سوي بقيه قلاع اسماعيليه حركت كردند تا خود را به قلعه الموت برسانند و نيّت شوم خويش را عملي كنند. وقتي مغولان از ارنگه بزرگ دور شدند، آنها كه در دالانهاي زيرزميني و شكاف كوهها و غارها (ايسپولها) مخفي شده بودند، بيرون آمدند و دامهاي خويش را كه از مغولان دور نگه داشته بودند، به ارتفاعات كوهها كوچ دادند. همچنين به خانه و كاشانه خود بازگشتند، اما با ديدن ويرانه‌ها، كشته‌ها، مجروحان و اسيران، سرگردان شدند و پس از سوگواري و خاكسپاري آشنايان، به تعمير و بازسازي خانه‌هاي خود پرداختند. چون از اين حادثه، خاطره تلخي در ذهن آنها نقش بسته بود، بنابراين دور از قلعه‌ها براي خود خانه ساختند و براي دامها جاي مناسبي در نظر گرفتند و آنجا را «چال قلعه» نام نهادند. سپس آنچه براي زندگي در دالانها برده بودند، بيرون آوردند
و به خانه‌هاي جديد خود بردند تا استفاده كنند.
اهالي ارنگه بزرگ توانستند غم و اندوه از دستدادن بستگان و عزيزانشان را به تدريج فراموش كنند و با پايداري و استقامت، دوباره به آباداني و بازسازي ارنگه بزرگ همت گماشتند و ارنگه جاويدان مركز حكومت و اقتدار شد.
تا نيم قرن پيش، حكومت مركزي تهران، حاكمان ارنگ بزرگ به نام «نايب الحكومه» را تعيين مي‌كرد تا بر ارنگه رودبار حكومت مي‌كردند. اين منطقه از شمال تا‌آبريز كندوان؛ از غرب تا طالقان؛ از شرق تا رودبار قصران (لواسانات)، دهات: سنگان، سولقان، كن؛ از جنوب تا انتهاي كلاك، وردآورد، دهات آتشگاه مححدود مي‌شود. نايب‌الحكومه‌ها نيز سياه‌كُلها (سياه‌كلاهان) و كدخدايان دهات را انتخاب مي‌كردند كه به مسايل مردم روستاها رسيدگي كنند و به نايب الحكومه‌ها شكايت كنند؛ تا نايب‌الحكومه‌ها اين شكايت‌ها و گزارشها را بررسي كنند و از كوچكترين تا بزرگترين مسايلي كه به روستاييان مربوط مي‌شود، ابتدا خود در صدد حل اختلاف برآيند و سپس، در صورت لزوم، با مركز در ميان بگذارند تا مركز ايشان را راهنمايي نمايد.
چون مذهب مردم شاه‌دژ اسماعيليه بود، لذا مردم ارنگه رودبار هم اسماعيليِ شش امامي بودند. اما پس از اين كه حكومت فرقه اسماعيليه بدست سپاه
مغول برچيده شد و جانشينان حسن صباح، زكاوت و كياستِ وي را نداشتند تا بتوانند دوباره اين فرقه را بهعظمت و اقتدار پيشين برگردانند، مردم ارنگه رودبار دين اسلام را انتخاب نمودند و هنوز هم تابع آن يعني شيعه دوازده امامي هستند.
هولاكوخان به همراه سپاه مغول، پس از ويران كرن و قتل‌عام، به دژ الموت كه زماني مقرّ حسن صباح – كه زيردستان و رفيقان و فدائيان را براي كسب دتور و راهنمايي به حضور خود مي‌پذيرفت – و مركز فرقه اسماعيليه بود، رسيد، وي با حيله و نيرنگ و قتل رئيس آن، نتوانست اين دژ عظيم را تصرف و ويران كند واموال آن را به تاريخ ببرد و غارت كند.
به طوريكه همشهريان عزيز مي‌دانند، «الموت» يعني لانه و آشيانه عقاب. بنابراين دژي كه پيش از حسن صباح ساخته شده بود و مردم ديلمان از آن براي دفاع و جلوگيري از حمله غارتگران و دشمنان استفاده مي‌كردند. حسن صباح بخشي از دژ را خريد و به تدريج روستاهاي اطراف ان را هم تصرف نمود و به تعمير و گسترش دژ پرداخت.
گفته‌اند پادشاهان و امپراطورهاي كشورهاي اروپايي از فدائيان باطني مي‌ترسيدند. و براي آسايش فكر خود، جانشينان چنگيز را تشويق مي‌كردند و به آنها هديه مي‌دادند. سپاه مغول كه
در آن روزگار قدرت زيادي داشت، براي نابودي اسماعيليان و دژهاي آنان، مخصوصاً فدائيان، با دشنه‌هاي سركج و زهرآلود، راهي بغداد شدند و خليفه مسلمين را به قتل رساندند.
آنها سالها بر ايران زمين به صورت ملوك‌الطوايفي به نام ايلخانيان، با ظلم و زور حكومت كردند تا اين كه به دست تواناي بازماندگان شيخ صفي‌الدين اردبيلي كه سرسلسله آنها شاه اسماعيل اول بود، وي را كشت و اين كشور پهناور را يكپارچه و متحد نمود. لقب اين شاه جوان عارف ديهيم‌دار بود.
نوشته شده در ساعت توسط اشرفی زاده|
يک نظر |


← اسامی محله های ارنگه بزرگ

اسامی محله های ارنگه بزرگ-كشاورزي و محصولات مهم

با پوزش از خوانندگان ارجمند به سرزمين خودمان ارنگه بزرگ برمي‌گرديم. چنانچه فرموديد به تدريج ارنگه بزرگ گسترش يافت و به شانزده محل يا منطقه توسعه يافت و هرمحله و منطقه موقعيت خاص جغرافيايي داشت كه شرح نامهاي آنها در زير مي‌آيد:
۱- چال قلعه‌ها: اين مكان كه پس از حمله مغول و ويران كردن شاه‌دژ، در گودي قرار دارد به همين جهت آن را چال قلعه نام نهاده‌اند.
۲- محل مدوخ: كه احتمالاًً مردم انجا بيشتر از سايرين، حمد و ثنا به جا مي‌آوردند. يك مسجد با منبر قديمي مربوط به قرن پنجم هجري قمري در آنجا قرار دارد. كه از چوب درخت هورس يا نوعي كاج
با نوشته (خط و زبان) عربي كه به خط و زبان عربي، نوشته‌هايي روي آن منبر حك شده است.
۳- محل دوشان: به جائي كه شير دامها در آنجا دوشيده مي‌شود، دوشان مي‌گويند.
۴- محل قاضي: كه بزرگترين مكان بود و بيشترين جمعيت را داشت. بنا به قولي در اين مكان امور قضاوت انجام مي‌گرفته است و به مردم دلير و جنگجو «غازي» مي‌گويند.
۵- ميان‌ده: بر حسب اينكه در آن روزگار، اين منطقه در ميان يا وسط ده قرار گرفته بود، آنجا را «ميان‌ده» نامگذاري كرده بودند.
۶- هست رهي: مي‌گويند ابتداي يكي از راهروهاي زيرزميني كه زمان احداث آن معلوم نيست (به صورت داستان و اساطير نيست، ما بايد وجود آنها را مسلّم بدانيم و باور نمائيم) حدود سي سال پيش كه مشغول مرمت و بازسازي امامزاده ابراهيم در كنار مسجد جامع بودند، به يكي از اين دالانها مي‌رسند كه به چمن پاليز منتهي مي‌شود؛ اما ژاندارمري از ادامه تحقيق جلوگيري مي‌كند. لازم به توضيح است كه اكنون امامزاده ابراهيم با مسجد جامع ادغام شده و اثري از امامزاده باقي نمانده است.
۷- محله شيخان: كه نزديك و مجاور امامزاده ابراهيم قرار گرفته بودند.
۸- جيرين باغچه: همان‌طور كه مي‌دانيد جبر يعني پائين و از نظر جغرافيايي در جنوب ارنگه بزرگ قرار دارد و در قديم كه دقيقاً تاريخ آن معلوم نيست، آسياب آبي و حمام عمومي در آن بوده است.
۹- كچان
۱۰- بالا محله
۱۱- سرپشته
۱۲- پاليز كه محلي سرسبز با باغهاي بزرگ است.
۱۳- لات فنگ: «لات» به جايي گفته مي‌شود كه سيل به آنجا ريخته شود و آثار سگ و ماسه نرم در آن باقي باشد. «فنگ» به نوعي روباه كه از روباه معمولي كوچكتر باشد، گفته مي‌شود.
۱۴- كولارگر
۱۵- لابروت
۱۶- بالين كچان
هر يك از محلهايي كه تاكنون شرح داده شد، ساكنين هر يك از آنها چند خانوار هست كه متأسفانه در فصل زمستان به علت شدت سرما اين مناطق از سكنه خالي مي‌شود و تنها در فصل بهار و تابستان اهالي آن براي ديدن زادگاه خود در روزهاي تعطيل به آنجا سفر مي‌كنند.
اين مناطق در تابستان، بخصوص شبها، بسيار خنك است گويي كولر با درجه ملايم روشن است. وزن نسيم به قدري آرام است كه اگر شمع روشني را در جريان وزش آن قرار دهيد، تا آخر با ملايمت
مي‌سوزد و خاموش نمي‌شود. نام اين مناطق ييلاقي در كتاب جغرافيايي پنجم و ششم دبستان سالهاي ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵ آمده است. از ييلاقهاي اطراف تهران مي‌توان از ارنگه رودبار، كن، سولقان نام برد.

كشاورزي و محصولات مهم
حدود پنجاه سال پيش، در اين سرزمين درختان كهنسال گردو بود كه قدمت بعضي از آنها به بيش از سه هزار سال مي‌رسيد. درختان گردو، پربار بودند حتي بيش از يكصد هزار عدد گردو بار مي‌دادند. مغز گردو ارزش غذايي زيادي داشت و با آن غذاهاي گوناگون تهيه مي‌كردند. امروزه هم در تهيه انواع خورشت، شيريني، كيك از آن استفاده مي‌شود.
گردوها در فصل پاييز بخصوص ماههاي مهر و آبان، با سرماي هوا از پوست سبز جدا مي‌شوند و ترك بر‌مي‌دارند و مي‌رسند. به اين گردوهاي ترك خورده، «گوزروني» يا «جوززوني» گفته مي‌شود. براي برداشت گردوها از چوبهايي به نام «دوله» يا «عالبه» استفاده مي‌كردند. سهم برداشت كننده يك سوم سهم صاحب درخت گردو بود. پس از تمام شدن كار «گرددورون»، وي از درخت پايين مي‌آمد وگردوها را بين بچه‌ها كه منتظر بودند، تقسيم مي‌كرد. به هر نفر گردو به نام «كوچين» مي‌داد و نزد صاحب درختهاي گردو مي‌رفت، سپس
بچه‌ها، نوجوانان و جوانان در زير بوته‌ها به دنبال گردو مي‌گشتند، همچنين اگر گردويي از دسترس گردورون دور مانده بود و بر روي درخت بود، با پرتاب سنگ، آن را پايين مي‌انداختند. به اين كار «لاوزيه» مي‌گفتند، سپس با گردوها، فلاك يا جفتك، قلك و غيره بازي مي‌كردند.
پس از آن كه گردوها را به زمين مي‌ريختند و پوست سبز آن جدا مي‌شد، در آفتاب پهن مي‌كردند تا خشك شود. همچنين مغز گردو را مي‌كوبيدند و با حرارت دادن آن روغن به دست مي‌آمد و از آن در غذاها استفاده مي‌كردند. در قديم از روغن حيواني استفاده مي‌كردند و پس از تمام شدن آن به روغن مغز گردو رو مي‌آوردند. غذاهايي كه با اين روغن تهيه مي‌شد، بسيار خوش طعم و مطبوع بود.
متأسفانه در حال حاضر درختان گردو جاي خود را به درختهاي سيب داده‌اند.
بعد از گردو، درخت توت در مقام دوم قرار داشت. توت در انواع مختلف هرات، شليك مرهماي، توكانك، توآرد هست. از شيره توت هرات كه شربت گوارا و انرژي‌زايي است، براي درمان ناراحتي‌هاي معده استفاده مي‌شود.
متأسفانه درختان كهنسال توت را ريشه كن نمودند و به جاي آنها درخت سيب كاشتند كه درباره آن در جاي خود خواهيم پرداخت. توت در ماه تير مي‌رسيد. تمام علفهاي ريز و درشتي را كه زير درختان مي‌روييد، با جاروهايي به‌نام محلي
«عصاچه» جارو مي‌كردند و در گوشه‌اي جمع مي‌كردند تا براي دامها استفاده شود. وقتي كه توتها كاملاً مي‌رسيد، روي زمين مي‌افتاد. آنها، توتها را در ظرفي به نام «لاوك» مي‌ريختند و در جاي مناسبي كه براي پهن‌كردن آنها در آفتاب در نظر گرفته بودند، به صورت جداگانه پهن مي‌كردند تا هم شيرين و هم خشك شوند.
البته در آن زمان، توت و گردو را با كالاهاي ديگر معاوضه مي‌كردند. همچنين مردم اين منطقه پيله‌وري هم مي‌كردند. در آن زمان معامله‌ها به صورت «تهاتري» يا «پاياپاي» يا جنس با جنس بود. از اشتهارد و اطراف آن با شتر يا چهارپاي ديگري، مواد خوراكي و ... مي‌آوردند؛ مانند: كشك، پياز، حبوبات، نخود، لوبيا و ...؛ كه با توت، آرد توت، آلوچه و مانند آن معامله مي‌شد. از محصولات ديگر اين منطقه، گندم، چغندر، سيب‌زميني، ميوه‌هاي جنگلي مانند ازگيل، سنجد بود.
براي برداشت گندم، مردم به يكديگر كمك مي‌كردند. مراحل آن به قرار زير بود:
۱- درو كردن (برداشت)
۲- جدا كردن گندم از پوست يا كاه آن
۳- كوبيدن آن (خرمن‌كوبي)
۴- آرد كردن ان (آسياب كردن)
۵- تقسيم بين افراد
ابتدا محصول را درو كرده و به صورت دسته روي زمين مي‌گذاشتند. وقتي كه اين كار به پايان مي‌رسيد، همه دسته‌ها را در نزديكي محل خرمنكوبي مي‌بردند. پس از آماده كردن زمين براي خرمن‌كوبي، دو رأس گاو نر «ورزاو» اخته را به ابزار سنتي به نام «جت» يعني چوب كلفتي كه روي گردن دو رأس گاو مي‌بستند و يك چوب نسبتاً بلند كه «چپركش» نام داشت، يك سر آن به جت و سر ديگر آن را به چپركش وصل مي‌كردند. همچنين يك رشته طناب به شاخ يكي از گاوها مي‌بستند تا فردي كه روي چپر ايستاده است، با كشيدن طناب به گاوها فرمان دهد و گاوها را روي «كلش گندم» هدايت كند. دو نفر هم با در دست داشتن دو لاخه (شاخه) كلش را مرتب زير و رو مي‌كردند. لازم به ذكر است كه كلش، دسته‌هاي گرد و دايره‌اي بود كه در محل خرمن‌كوبي مي‌ريختند. پس از خرمن‌كوبي، هركس محصول را براي باد دادن و جدا شدن گندم از كاه آن در گوشه‌اي مي‌انباشت. سپس با ابزاري چوبي كه دسته تقريباً بلندي داشت، به نام «شنه» يا «شانه»، گندمها را از كاه جدا مي‌كرد.
سپس گندم را در انبان چرمي كه از پوست گوسفند و بز بود، قرار داده و به خانه مي‌بردند و آن را در كندويي در گوشه اتاق پستو كه گلي و شبيه تنور بود، مي‌گذاشتند. بعد از مدتي آن را براي آرد كردن به آسيابان مي‌دادند كه وي نيز سهم خود را كم يا زياد برمي‌داشت. در ارنگه بزرگ نيم قرن پيش چهار باب آسياب به نامهاي: آسياب مشهدي جسب لاتفنگي، گَل پُولك، گوراب معروف به آسياب علي مدد و داخل ده گوراب به نام آسياباني مشهدي عيسي بود. كه اكنون باغهاي سيب در اين جا ديده مي‌شود و آنها تعطيل شده‌اند و اثري از آنها باقي نمانده است.
دامداري
دامداري نياز به آب و علف دارد. در اين منطقه شغل دامداري از دوران خيلي قديم رايج بوده است. چون در كوهپايه زمستان طولاني است، لذا تهيه آذوقه و علوفه براي دامها كار مشكلي بوده است. در اين كوهها، علف‌چين هر محل، مشخص بود. در فصل كاه‌چين، هر كس به علف‌چين خود مي‌رفت و چند شبانه‌روز آنجا مي‌ماندند و كاه و علفها را جمع‌اوري مي‌كرد. پس از تمام شدن كار به خانه‌هايشان برمي‌گشتند. پس از خشك شدن علفها، آن را با كوله‌بار با چهارپايان به ده مي‌آوردند و براي زمستان كوپا (كوپه) مي‌كردند. اين علفها از نظر كيفيت براي دامها بسيار غني بود و كاما، واها، گرزنگ ناميده مي‌شدند. گرز كه بهترين و قوي‌ترين علوفه با طعمي مطبوع بود، در همه كوهها پيدا نمي‌شد. گرز از جو بهتر بود.
به ياد دارم حدود پنجاه سال پيش، چرانيدن دامها از ماه ارديبهشت شروع مي‌شد ابتدا در
چراگاه‌هاي اطراف ده كه «بهارچر» نام داشت و سپس به تدريج با ذوب شدن برفها، دامها را به كوه «پورا» و «ازه» كوچ مي‌دادند.
چوپاني گله‌باني نوبتي بود و يك گله شامل چند رأس ميش و بز بود. هر گله حدود ۴۰۰ الي ۵۰۰ گوسفند و بز داشت. هر كدام يك از اين گله‌ها، يك گله كوچك وركولي (بره و بزغاله) داشت. «وره» يعني بره، «كولي» يعني بزغاله. چوپان اين گله‌ها هم «وره گله‌بان» نام داشت. صبح پيش از طلوع آفتاب شير آنها را مي‌دوشيدند و به چوپان تحويل مي‌دادند و غروب كه هوا تاريك مي‌شد و به ده برمي‌گشتند و از چوپان تحويل مي‌گرفتند و مجدداً شير آنها را مي‌دوشيدند. از شيرهاي دوشيده شده، فرآورده‌هايي مانند ماست، پنير و ... تهيه مي‌نمودند. بستگان و همسايگان از محصولات دامي و كشاورزي خود، به كساني كه نه دام داشتند و نه محصول كشاورزي، هديه مي‌دادند. به همين دليل خريد و فروش لبنيات مرسوم بود.
لازم به توضيح است كه از شش دانگ كوه ازه، چهاردانگ به ارنگ بزرگ تعلق داشت و دو دانگ آن در اختيار آوران بود.
گلهايي كه از غازي و ميان ده و ساير محلات ارنگه بزرگ به كوه ازه كوچ مي‌شدند، صاحبان عمده گله‌ها مي‌رفتند و ديگر اين گله‌ها شبها به ده برنمي‌گشتند و يا شبها در كوه مي‌ماندند يا در غارهايي كه جلوي آنها باز بود و شبيه اتاق بود، و اين مكانها را ايستپول مي‌ناميدند. در كوه ازه چندين ايسپول بود. در همان‌جا، شير گوسفندان را به لبنيات تبديل مي‌كردند و آن را در «خيك» يا «مشك» زير برف زمستاني كه با بهمن، روي هم انباشته شده بود، مي‌گذاشتند و تا پايان تابستان در آنجا نگهداري مي‌كردند. سپس علفهاي زمستاني مانند گرز، كوما و ... را جمع‌آوري مي‌كردند و با قاطر يا كوله‌بار بهده مي‌آوردند.
پس از تصويب قانون ملي شدن جنگلها و مراتع، براي چرانيدن دامها، قطع درختان، كندن بوته‌ها و ... نمايندگان مردم در شوراي روستا براي چرانيدن دامها پروانه تعليف صادر مي‌كنند. در صورت نبودن دام در ده، دامداران روستاهاي ديگر مي‌توانند از اين پروانه استفاده كنند.
پس با درنظر گرفتن موارد فوق، در قديم كوه براي مردم اهميت بسيار داشته است. گونر كه «ورزا» يا «گاو كار» ناميده مي‌شد. براي شخم زدن و كشت و زرع اهميت زياد اما در حال حاضر حتي يك رأس گاو «ورزاو» نيست. در قديم كشاورزان تمام مايختاج زندگي خود را توليد مي‌كردندو از هر جهت خودكفا بودند، اما اكنون همه چيز از شهر آورده مي‌شود.
در فصل پاييز ماه‌هاي مهر و آبان سيب‌ها را از درخت مي‌چينند و در سبدهاي چوبي كه از شاخه
بيد مي‌بافند، مي‌ريزند. اين سبدها پارنگه نام دارد. سپس آنها را در ارتفاع بين يك متر در اتاقهايي نگهداري مي‌كنند. هر دو پارنگه، يك «بار» به حساب مي‌آمد و حدود شصت كيلوگرم وزن داشت. درآن روزگار سيب ارنگه (النگه) معروف بود. با توجه به ارزش پول، قيمت يك «مَن» يعني سه كيلوگرم سيب، بيست تومان بود. كه با اين مبلغ مي‌توانستيم كالاهاي زير را خريداري بنماييم:
يك كيلوگرم و يك چارك گوشت، يك چارك نخود و لوبيا، يك من كلّه قند، يك جين كبريت، يك پاكت قند گرمي، چاي، يك من شكر، بنابراين يك كشاورز با صد «بار» سيب، زندگي مرفهي داشت.
به تدريج كه سيب لبناني وارد ايران شد، قيمت سيب ارنگه پايين آمد كه مردم باغهاي سيب را رها كردند و چون به آن رسيدگي نكردند، و درختان خشك شد، به جاي درختان سيب، گيلاس، گلابي، هلو كاشته شد. اكنون فقط مردم روزهاي تعطيل به ارنگه بزرگ مي‌آيند و با خود همه چيز را از شهر مي‌آورند. و در فصل زمستان اين آمد و شد كم مي‌شود و در اين منطقه فقط ده خانوار به صورت ثابت زندگي مي‌كنند كه اغلب آنها سالخوردگان هستند و فرزندان آنها به شهرها رفته‌اند و همانجا ماندگار شده‌اند. آن جمعيتي كه در آن سالها در دبستان شش كلاسه تأسيس سال۱۳۲۴كه در زمان تحصيل دوره ابتدايي اينجانب حدود سيصد دانش‌آموز از دهات (روستاهاي): آدران، ابهرك، گوراب، سرزيارت، چاران، گي با وجود سرماي زمستان از آن راههاي پر از برف و دشوار، رفت و آمد مي‌كردند، ديگر چيزي نيست.
البته همه چيز فاني است و تنها خداوند يكتا باقي است. زنان ارنگه بزرگ در روزگاران قديم، همراه و همگام با مردان كارهاي سختي مانند، نانوايي در فصل تابستان كنار تنور گرم انجام مي‌دادند. در آن زمان، نانها را با كيفيت خوبي مي‌پختند كه از تمام قسمتهاي آن استفاده مي‌شد و حتي تكه‌اي از آن باقي نمي‌ماند.
اين نانها با قالب مخصوص و نقش و نگارهايي كه با چوب روي آن حك مي‌شد، پخته مي‌شد. مواد آن عبارتند از: آرد، شير، روغن حيواني، دارچين، زنجبيل، زرده تخم‌مرغ، اين نانها براي پذيرايي در ديد و بازديدهاي نوروزي كنار ساير خوراكيهاي طبيعي ارنگه بزرگ، چيده مي‌شد. ما كه در دوران كودكي آنها را ديديم و خورده‌ايم، هنوز طعم و عطر خوش آن را به ياد داريم و فراموش نكرده‌ايم.
در ماه اول فصل بهار ناني به نام «كالنك نان» مي‌پختند. خمير آن را با وردنه پهن مي‌كردند و گياه كالنك را در ميان آن مي‌ريختند. سپس به ديوار تنور مي‌چسباندند تا كاملاً بپزد. نان را با غذاهاي محلي استفاده مي‌كردند. چون نان تازه، داغ بود، آن را مي‌گذاشتند سرد شود. اگر مي‌خواستند براي روز بعد استفاده كنند آن را زير خلواره مي‌گذاشتند. مدت پخت آن طولاني بود و در آن روزگار، با غذاهاي آبكي مانند آش، شوربا و غيره را با قاشق چوبي مي‌خوردند. قاشق فلزي، به گرماي غذا مي‌افزايد. در قديم از قاشق چوبي، براي خوردن غذا استفاده مي‌كردند، چون هم زودتر سرد مي‌شد و هم خوردن آن آسانتر بود.
در قديم رسم بر آن بود كه اگر عطر غذايي در محيطي پخش مي‌شد، از آن به همسايگان بخصوص خانمهاي باردار مي‌دادند.
در آن زمان اختلاف طبقاتي كم بود. زندگيها ساده و بي‌آلايش بود. همگي با صفا و صميميت، بدون چشم و هم‌چشمي و تشريفات، در كنار يكديگر زندگي مي‌كردند. آنها هميشه شكرگزار بودند؛ اما امروزه به هر دليلي، همگان از هم دور شده‌اند و رفت و آمدها بسيار كم شده است.
مردم براي آن كه دام فربه و چاقي براي ماه گوسفندكشي كه «تركشي» نام داشت، داشته باشند، نمك را مي‌كوبيدند و روي سنگ مي‌ريختند تا دام آن را بخورد. به محض خوردن نمك، دام تشنه مي‌شد و به ناچار اب و علف زياد مي‌خورد بنابراين فربه مي‌شد. مراسم «تركشي» در ماه آخر پاييز – آذرماه – انجام مي‌شد و تمام گوسفندان فربه را ذبح مي‌كردند.
مردم گوشت آنها را مي‌خوردند. از پوست آنها كيسه‌اي به نام انبان تهيه مي‌كردند كه در آن حبوبات و غلات خود را ذخيره و نگهداري مي‌كردند. در زمان تركشي، روش نگهداري مواد خوراكي و پوشاكي براي زمستان به قرار زير بود:
گوشت گوسفندان را از استخوان جدا كرده و در روغن دنبه همان گوسفند تاب مي‌دادند. چون هنگام پختن، عطر خوبي پخش مي‌شد و گوشت تاب داد شده، مطبوع بود، آن را در «پتو» يا «كوزه گلي» مي‌ريختند و روي ان را با روغن دنبه پر مي‌كردند تا جايي كه گوشت قورمه پيدا نباشد. اين قورمه‌ها را تا سال بعد نگه‌مي‌داشتند.
همچنين پنير را در آب نمك نگهداري مي‌كردند.
همچنين قسمت كله گوسفند – تكه فك پاييني (جبري) و فك بالايي (بالين چانه)- را روي شعله آتش حرارت مي‌دادند. آن را با نمك مزه‌دار مي‌كردند تا خراب نشود. سپس به سقف چوبي اتاقي كه مخصوص نگهداري آن بود، آويزان مي‌كردند (مي‌آويختند) در برف و سرماي شديد زمستان از استخوانها استفاده مي‌كردند. هويج (زردك) به نام اجاره، در آن مي‌ريختند و سپس مقداري اب و كمي ادويه و نمك به آن اضافه مي‌كردند و از آن خوراك مقوي تهيه مي‌كردند كه به همسايگان هم مي‌دادند. اين خوراك را بخصوص در نيمه زمستان كه هوا سردتر مي‌شد و
برق بيشتري مي‌باريد، آماده مي‌كردند و مي‌خوردند. نام آن خوراك «اجاره اوك» بود.
آش جو و آش رشته غذاي متداول اين منطقه بود و از پلو و خورشت خبري نبود. سالي يك بار پلو با ماهي مي‌پختند، آن هم در روز هيد (سال نو باستاني). ميوه‌هاي محلي اين منطقهعبارتند از: بند كندرس «ازگيل»، پسنك «سنجد»، توت، گردو، برگه گلابي جمع «امروت» و ...
انگور را پس از برداشت، جمع‌آوري نموده و با نخ به چوبهايي كه «آونگ» نام داشت، مي‌بستند و در شبهاي سرد زمستان براي «شب‌چره» مي‌آوردند و با هم دور كرسي مي‌نشستند و مي‌خوردند.
چون اين منطقه را كوه‌ها احاطه كرده بودند، زمستان سرد و سختي داشت و تنها وسيله گرمايي (گرمازا) كُرسي بود. شدت سرما به حدي بود كه حتي آب داخل كاسه روي ميز كُرسي يخ مي‌بست، همچنين بخار دهان پيدا بود. تفاوت دماي درون و بيرون خانه چندان زياد نبود.
براي گرم كردن كرسي، از چوب، گون، فضولات دامها كه در فصل تابستان آنها را جمع مي‌كردند و به ديوار مي‌چسباندند تا خشك شود، استفاده مي‌كردند. در قديم «منقل» نبود؛ بنابراين يك چاله گرد شبيه تنور به نام «تنورك» مي‌كندند. سپس روي ان را با خاكستر نرم به وسيله خاك‌اندازك كاملاً مي‌پوشاندند. وقتي كه كرسي سرد مي‌شد، با خاك‌اندازك كمي از خاكستر را از روي آتش كنار مي‌زدند تا گرماي كرسي بيشتر شود، اگر فضولات دامي نداشتند، با چوبهاي نسبتاً كلفت كه نيم‌سوز به نام «سوتونه» بود، به نام «خلواره» و «خاكستر» چال مي‌كردند. بعضي از اين چوبها مرغوب نبود. لحاف كرسي را باز نگه مي‌دارند تا دود از يك طرف كرسي خارج گردد. مردم آن زمان سرما و برفهاي سنگين را تحمل مي‌كردند. شبهاي سرد و سخت زمستان كه آب آشاميدني داخل كاسه يخ مي‌بست، بيرون اتاق در ايوان، برف بهارتفاع و بلندي پنج متر حتي بيشتر بود. به طوري كه از روي همان برفها به پشت بان رفت و آمد مي‌كردند. گاهي‌اوقات چند روز پشت سر هم و مرتب برف مي‌باريد و مردم چند روز متوالي از روي بامها برف پارو مي‌كردند. آنها به جاي پارو، از يك تكه تخته چوب يا جنس ديگر، با چوب و تركه درخت آلبالو و چوب ديگري به شكل نيم‌دايره خم مي‌كردند و با‌آن برف‌روبي مي‌كردند و نام آن را «بام‌رون» مي‌گفتند. از شدت سرما، آب جاري جويها و ردخانه‌ها كاملاً يخ مي‌بست. قطر و ضخامت اين يخها به حدود يك متر مي‌رسيد كه آن را با تبر و وسايل ديگر مي‌شكستند تا راهي به آب جاري باز كنند و بتوانند لباسهاي خود و فرزندان و نوزادان را در آن بشويند. در آن روزگار «چوبك» وسيله‌اي بود كه با آن هم ظروف و هم لباسها را مي‌شستند و زير پايه‌اي كرسي آويزان مي‌كردت تا با گرمي كرسي خشك شود. به نوزاد،
چلين «چ.ل.ي.ن» گفته مي‌شد. در گهواره كه از چوب ساخته شده بود، نوزاد را نگهداري مي‌كردند. در آنزمان براي قنداق كردن نوزاد از كنيف «ك.ن.ي.ف» كه هم بسيار بهداشتي بود و ه هميشه خشك بود، استفاده مي‌كردند. گهواره از نظر رواني، به نوزاد آرامش مي‌داد. حركت آرام گهواره براي بچه خواب‌آور و آرام‌بخش بود و به ماب عميقي فرو مي‌رفت. مردم آن روزگار بسيار قوي و صبور، و در مقابل سختيها مقاوم بودند.
وقتي كه به پايان فصل زمستان نزديك مي‌شدند، برفها ذوب مي‌شد. اگر قسمتهايي از زمين هنوز برف باقي بود، گل، خاك، خاكستر روي ان مي‌پاشيدند تا زودتر برفها، آب شوند.
در اين زمان يعني نزديك آخر اسفندماه صداي پرندگان مهاجر به گوش مي‌رسيد.
مردم طالقان باسوادتر از سايرين بودند و غالباً براي تدريس به روستاهاي اطراف مي‌رفتند. به همين دليل به آنها «ميرزا» يا «مُلا» مي‌گفتند. آنها با ذوق بودند و شعرهاي زيبايي را با صداهاي خوش مي‌خواندند و آمدن فصل بهار و سال نو را به همه مژده مي‌دادند. مردم چون صداي آنها را مي‌شنيدند، براي آنها خوراك و پوشاك مي‌آوردند و مي‌دادند تا آنها هنگام برگشتن به خانه‌هاي خود در طالقان با دستهاي پر نزد خانواده‌هايشان بروند.
آخرين چهارشنبه سال كه «چهارشنبه سوري» نام داشت با تاريك شدن هوا، مردم بوته‌هايي را كه جمع كرده بودند، با كبريت روشن مي‌كردند و از روي آن مي‌پريدند و مي‌گفتند: «زردي من از تو، سرخي تو از من» و شادي مي‌كردند. البه اين جشن امروزه، از حالت جشنخارج شده و بسيار خطرناك شده است و با ايجاد صداهاي گوش‌خراش، موجب آسيبهاي جدي مي‌شوند.
همچنين در شب جمعه آخر سال، مردم نزد اهل قبور مي‌رفتند و با تعارف خوراكيهاي مناسب در ظرفهاي مخصوص، براي آمرزش روح آنان، خيرات و مبرّات مي‌فرستادند.
با آمدن نوروز، مردم ابتدا به ديدار كساني مي‌رفتند كه در سال گذشته، عزيزي از بستگان و نزديكانشان رااز دست داده بودند و عزادار هستند. همچنين براي تبريك گفتن، كوچكترها به ديدن بزرگترها مي‌رفتند و از آنها عيدي مي‌گرفتند. ميزبان علاوه بر ميوه‌ها و خوراكيهاي متنوع، نان توتك را هم نزد مهمان مي‌آورد و از آنها پذيرايي مي‌كرد.
در روز سيزدهم فروردين كه «سيزده‌بدر» مي‌نامند؛ جوانان، خود را با بازيهاي رايج آن زمان به نامهاي :«پلوبازي» كه بازي با تخم‌مرغ بود، مشغول مي‌كردند.
در اين سرزمين سرسبز، سبزيهاي مناسبي براي پخت و پز با خواص دارويي رشد و نمو مي‌كرد كه زنان
آنها را مي‌شناختند و در آش جو و ساير غذاها استفاده مي‌كردند.
به تدريج دامنه كوهها سبز مي‌شد و گوسفندان را به اطراف ده مي‌بردند. اكنون چون ساكنين، آنجا را ترك كرده‌اند و در تهران و كرج اقامت دارند، ديگر از آن همه لبنيات خبري نيست و باعث تأسف است كه وقتي كسي به ارنگه – زادگاهش – مي‌رود، بايد تمام مايحتاج خود را از شهر به روستا ببرد؛ در صورتي كه در آن روزگار، آنها از ده به شهر صادر مي‌شد.
لازم به ذكر است كه بازگشت مردم از شهر به ارنگه بزرگ مانند گذشته كه به نظرتان رسيد، امكان ندارد؛ مگر اينكه تغييرات اساسي صورت گيرد؛ از قبيل: ايجاد كارخانه، سرمايه‌گذاري در بخش كشاورزي و دامپروري تا حد خودكفايي، كه درآمد حاصله جوابگوي نيازهاي يك خانواده بلكه يك شهر باشد.
ايجاد كارخانه در زمينهايي كه قابل كشت نيستند هموار و مسطح كردن زمينهايي كه خاك مرغوبيت براي كشاورزي دارد.
در صفحات پيش آورديم هولاكوخان مغول علاوه بر قتل عام مردم شاه‌دژ و ويران نمودن آن، ساير قلعه‌هايي را كه بر سر راه وي بود، از بين برد و مردم مجبور به ترك آن شدند و به محل امن‌تري پناه بردند.
در سالهاي بعد به تدريج از نقاط مختلف كشور پهناور ايران براي حفظ جان و مال خود بصورت مهاجر به ارنگه بزرگ آمده و هنوز بازماندگان آنان كه ارنگه‌اي هستند در ارنگه بزرگ و مانند ساير مردم ارنگه بزرگ در ارنگه، تهران، كرج زنگي مي‌نمايند گرچه مغول قلعه‌ها را ويران نمود اما تلفات زيادي داد. ليكن هنوز بعد از اين حمله آباداني و شجاعت مردم سرزبانها بود كه باعث مهاجرت شد. اين گروه چون از مردمان شجاع و بزرگان مناطق خود بودند براي آرامش و دوري از تهاجمات بيگانگان ارنگه بزرگ را جهت سكونت انتخاب كردند.
نوشته شده در ساعت توسط اشرفی زاده|
۳ نظر |


← مهاجرت




نويسنده، زمان مهاجرت اين گروه‌ها را نمي‌داند. حال به توضيح هر يك از اين گروه‌ها با ذكر نام و نشاني شهرهاي آنها به ارنگه بزرگ مي‌پردازيم.

۱- خانواده جانعلي كه در محل جبرين باغچه زندگي مي‌كردند. مؤسس آن قوم باب‌علي نام داشت و از منطقه ساوجبلاغ ده تنكمان آمده بود. اكنون چندين خانواده از آن قوم در آنجا زندگي مي‌نمايند.
۲- خانواده محمدي: از طوايف بزرگ بختياري هستند و سرسلسله آن ملّا ابوالقاسم بوده است؛ گويا
مردي با سواد بوده و در ميان ده «قاضي» چند خانواده از آن در ارنگه بزرگ زندگي مي‌نمايند.
۳- ملك محمدي: سرسلسله اين طايفه چراغعلي بوده و از منطقه زنجان آمده بود و در بالا محله سكونت داشت. شادروان ابوالقاسم ملك محمدي كدخداي ارنگه بزرگ از اين طايفه بوده است.
۴- زكيخاني: با پژوهش و تحقيقات و بررسي كتاب تاريخ زنديه، اين طايفه پيش از پادشاهي كريم‌خان در يكي از دهات ملاير به نام ده پري سكونت داشتند و دو برادر به نام‌هاي ايناق‌خان و بوداق‌خان كه متأسفانه نام آنها تركي و دنباله نامشان واژه «خان» مغولي است – پيش از تهاجم مغول به اين كشور پهناور نام خانمتداول نبود – ايراني اصيل و از طيفه لرهاي ايران بودند. ايناق‌خان دو پسر به نام‌هاي كريم خان و صادق‌خان داشت. پس از مرگ ايناق‌خان، مادر كريم‌خان به عقد نكاح بوداق‌خان درآمد و از اين وصلت سه فرزند ديگر (دو پسر به نامهاي اسكندر خان و زكيخان) و يك دختر كه بعدها مادر عليمردان‌خان زند شد، به دنيا آمدند. از آنجا كه ايشان مانعي برسر راه نادرشاه افشار محسوب مي‌شدند، لذا به دستور نادرشاه، اين طايفه به بندرگز در حوالي گرگان تبعيد شدند و تا پيش از قتل نادرشاه در سال ۱۱۶۰ هجري قمري در آن شهر زندگي مي‌كردند. پس از قتل نادرشاه، كريم‌خان و
طايفه‌اش به زادگاهش – ده پري ملاير – بازگشتند و شروع به جمع‌آوري مردان ايل خود براي مقابله با دشمنان پرداختند. پس از پيروزي، شيراز را پايتخت خود قرار داد.
خود را وكيل‌الرعايا «وكيل مردم» ناميد و نام پادشاهي را انتخاب نكرد. لذا دانستيم كه كريم‌خان و صادق فرزد ايتاق‌خان پس از فوت پدر، مادرشان به عقد عمويشان درآمد و از وصلت دو برادر به نامهاي اسكندرخان و زكيخان كه پدر اين دو بوداق‌خان بود، به دنيال آمدند. لذا كريم‌خان داراي چهار برادر شد و براي سركوبي شورش در نقاط مختلف مملكت، زكيخان را به مأموريت مي‌فرستاد.
پس از فوت كريم‌خان، بين بازماندگان، بر سر جانشيني وي اختلاف‌نظر پيش‌امد و بخصوص در اصفهان شورش شد. زكيخان كه خود را جانشين كريم‌خان مي‌دانست، براي سركوبي سايرين با سپاهي عظيم راهي اصفهان شد.. وي در نزديكي اصفهان – مرز اصفهان و شيراز- به دست ايزدخواست، در جنگ با طايفه معافيا به قتل رسيد. اين مطلب در كتاب تاريخ زنديه ذكر شده است.
آقا محمد خان قاجار در شيراز تحت نظر و در اسارت كريم‌خان بود، از فرصت استفاده كرد و با سرعت خود را به تهران رسانيد. با گردآوري مردان ورزيده ايل قاجار با جانشينان كريم‌خان جنگيد و
آخرين بازمانده زنديه را كه جواني شجاع و دلير بود، با نيرنگ و حيله، دستگير و شكنجه كرد و به قتل رسانيد. خان قاجار، خاندان و بازماندگان زنديه را از شيراز به ولايت ديگري تبعيد كرد و آنها را تار و مار نمود. اين زكيخان كه شايد فرزند زكيخان اصلي باشد و نام پدر را براي خود انتخاب كرده بود، مدتي در قريه وردآورد زندگي كرد و با برادرانش، از كوه پهن سار به ارنگه بزرگ رفت و ماندگار شد. به‌هرحال، با توجه به تاريخ زنديه، وي برادر كريم‌خان نبود؛ چون زكيخان در جنگ ايزد خواست كشته شده بود. آنچه مسلم است، وي از خاندان زنديه بود و پس از مرگ زكيخان، اخرين فرزند پسر او، به‌نام اسدالله خان به دنيا آمد.
هنوز چندين خانوار درارنگه بزرگ و كرج و تهران به نامهاي: صادقيان، مقدسيان و ... از خاندان زنديه سكونت دارند. تصور مي‌شود كه زكيخان همزمان با پادشاهي آقامحمدخان قاجار مي‌زيسته است.
گل محمدي: سالخوردگان باذوق و پژوهشگر كه سالها در اين سرزمين پهناور زندگي كرده‌اند و برخي از آنها در حال حاضر در بين ما نيستند – روح پاكشان شاد و از ما راضي باشد – به نسل‌هاي بعدي خود درسهاي بسيار ياد داده‌اند كه اميد است بتوانيم بدون اشتباه جوابگوي زحمات بسيار
ايشان باشيم. مي‌گويند يكي از خانواده‌ها كه نامش گل‌محمدي بود، از منطقه طالقان براي تدريس در مكتبخانه قديم به ارنگه بزرگ آمده بودند و در آنجا ماندگار شده‌اند. توضيح اين كه مردم طالقان با سوادتر از اهالي ساير روستاها بودند. همان‌طور كه مردم تفرش بيشتر از شغلهاي «رئيس دفتري» و«سمتوفي» مشغول بودند، مردم طالقان هم بيشتر براي تدريس به روستاهاي اطراف مي‌رفتند و به آنها «ملّا» و «ميرزا» مي‌گفتند.
شاه محمدي: سرسلسله اين گروه، حاج علي‌اكبر، اهل كلاك بود و در خدمت محمدشاه قاجار و پسرش ناصرالدين شاه قاجار بوده است. بعد از درگذشت محمدشاه، ناصرالدين شاه به پادشاهي رسيد و حاج‌علي‌اكبر چون به حج مشرّف شده بود، به حاجي‌الله معروف بود. وي در دربار قاجار شغل ديواني داشت و از احترام خاص و عام برخوردار بود. شاه قاجار به وي پيشنهاد حكومت بر شهرهاي بزرگ را نمود، اما اين مرد دانا كه از نوجواني تا سالخوردگي در خدمت دربار قاجار بود، از پذيرش اين مقام عذرخواهي كرد و خواست كه بقيه عمر خويش را در بين عيال و خانواده‌اش در ارنگه بزرگ با آرامش سپري كند. ناصرالدين شاه براي حاجي‌لله احترام زيادي قائل بود، به همين دليل، با درخواست وي موافقت كرد و دستور انتقال وي به ارنگه بزرگ را صادر نمود و وي در لات‌فنگ كه نزديك رودخانه بود، سكونت گزيد. چون در آن زمان ارنگه بزرگ، شهر محسوب مي‌شد، نايب‌الحكومه لازم دانست وي بنا به درخواست بزرگان ارنگه، حكومت ارنگه رودبار را –كه تا آبريز قله كندوان، حدود شصت و يك پارچه آبادي كوچك و بزرگ بود – به مركزيت ارنگه بزرگ پذيرفت. پيش از آن زكيخان و فرزندانش نايب‌الحكومه اين منطقه بودند. كرج كنوني كه از شهرهاي بزرگ ايران است، تا زمان درگذشت وي، تحت نظر مرحوم حاجي محمدخان زكيخاني اداره مي‌شد. در ارنگه هم مرحوم موسي‌بيك حسينخاني و رجبعلي خان مسعودنيا حكومت مي‌كردند. يكي از وظايف اين حاكمان تعيين كدخدا براي هر ده، همچنين جمع‌آوري ماليات، تحويل آن به دولت، انجام امور عمراني و اجتماعي، رسيدگي به اختلافات و شكايات مردم، جريمه، ضمانت و ... بود.
نوشته شده در ساعت توسط اشرفی زاده|
يک نظر |


حضرت امام حسين عليه السلام و ايران[ویرایش]

«حضرت امام حسين عليه السلام و ايران»
يزيد پسر معاويه، در شام، به سال ۶۱ شصت و يك هجري قمري به ناحق بر مسلمين حكومت مي‌كرد. حضرت علي بن ابيطالب (ع)، ولايت شهر كوفه را داشتند. اما مردم كوفه وي را به شهادت رساندند و معاويه و سپس پسرش به ناحق به حكومت و خلافت اين شهر رسيدند. يزيد به دستورات اسلام عمل نمي‌كرد و پايبند نبود وهر اعتراض و نارضايتي را در نطفه خفه مي‌كرد. اين خفقان به جايي رسيد كه مردم كوفه طوماري به امام حسين (ع) كه در مكه بودند، نوشتند و از ظلم و جور يزيد شكايت كردند.‌انها از امام خواستند كه پيشواي آنها باشد. چون بيان جزئيات آن در اين مقوله نمي‌گنجد، خيلي مختصر مي‌آيد و از آن مي‌گذريم.
خلاصه اينكه امام به همراه خانواده و ياران خود از مكه به سوي كوفه – كه حاكم آن حرام‌زاده‌اي به نام ابن زياد بود – حركت كردند. ايشان پيش از خود قاصدي به اين شهر فرستادند كه از صحت و سقم مطلب با خبر شوند؛ اما چون وي را به شهادت رسانده بودند، نتوانست به امام خبر دهد كه توطئه‌اي در كار است؛ گرچه امام خود از همه چيز آگاه بودند. امام در پاسخ به همراهان كه درباره مخروبه‌ها و شهر ويران شده مي‌پرسند مي‌فرمايند: اين شهر مركز حكومت قوم آشور بود. آنها مرداني قوي و جمگجو بودند كه دائم با هم مي‌جنگيدند و به قتل و غارت مي‌پرداختند. تا اين كه اوخشتره يكي از پادشاهان ايراني، اين شهر را تصرف مي‌كند و مردم را از ظلم و ستم آنها نجات مي‌دهد.
واقعه كربلا را همه كمابيش مي‌دانيد. دراين‌جا فقط به يك نكته اشاره مي‌شود، اين كه نام آن سرزمين در قديم «كاربل» بود و مادها و پارسها بر آن حكومت مي‌كردند.
وقتي ايرانيان از حركت امام (ع) از مكه به عراق باخبر شدند، از سراسر كشور بخصوص «السپهبدان» مازندران و بزرگان ساير شهرها در باغ بهار شهرري دور هم جمع شدند تا درابره چگونگي كمك‌رساني به همسر بي‌بي شهربانو دخت يزدگرد سوم ساساني – حضرت امام حسين (ع) با يكديگر مشورت كنند.
يزيد عبيدالله بن زياد را در كوفه به حكومت بر عراقين – يعني بصره و كوفه – كه از شهرهاي بزرگ و پرجمعيت عراق محسوب مي‌شد،منصوب كرده بود. حكومت بني‌اميه از زمان معاويه يك سازمان خفيه مركب از ده‌هزار مأمور اطلاعات داشت. وقتي اين سازمان از هدف ايرانيان براي كمك به ايشان باخبر شد، در كوفه شايع كرد، سپاهي بيش از يكصد هزار مرد جنگي و كارآزموده تا چند روز ديگر به كوفه مي‌رسد، تا هركس براي كمك به كاروان امام حسين (ع) اقدام نمايدف كشته خواهد شد و مال و ناموس آنها غنيمت و يغما خواهد رفت.
ابن زياد سپاهي بين چهارهزار تا دوازده‌هزار نفر در مقابل كاروان كوچكي به رهبري امام حسين (ع) آماده كرد و به سوي كربلا حركت كرد. فاصله شهر كوفه تا كربلا حدود يكصد كيلومتر بود. فرمانده اين سپاه عمر سعد بن ابي وقاص بود. قرار شد اطراف كاروان امام (ع) با فاصله كوتاه مأمور بگذارد تا از پيوست ايرانيان و طرفداران ايشان به امام (ع) جلوگيري نمايند. همچنين در بلنديها ديده‌بان گذاشته بودند.
خلاصه مطلب آن كه در روز عاشورا، آن واقعه جاودانه تاريخي آفريده شد.

«هدف قيام»
او براي برقراري عدالت و حفظ سنت پيامبر اكرم (ص) خود و بستگان و يارانشان را فدا نمودند تا آيندگان اين روش را برگزينند و هرگز زير بار ظلم نروند. ايرانيها هميشه پيش از اسلام و در زمان اسلام در جنگها، جان خود را در راه دين و سرزمين هديه مي‌نمودند تا اين كشور حفظ شده است.
در جنگ ايران و عراق با وجود كمكهاي همه جانبه كشورهاي پيشرفته جهان اعم از غرب وشرق به بازماندگان يزيد و شمر – صدام – دلاوران ايران زمين توانستند از دين و سرزمين و ناموس خويش با هديه كردن جان خود دفاع كنند و دشمن را از خاك اين سرزمين مقدس بيرون برانند و موجب تعجب كشورهاي جهان شوند.

مطلب تاريخي:
فداكاريهاي ايرانيان مقابل دشمن متجاوز هميشه بوده است. پيش از دين مبين اسلام، آخرين دين آسمانيف هنگامي كه اسكندر «الكساندر»، پسر پادشاه ملكه دنيا «مقدونيه» به تلافي لشكركشي بزرگ خشايارشاه پسر داريوش شاه، سپاه عظيمي حدود يك ميليون نفر را از تنكه بسفر به يونان حركت داد، پس از عبور از «كنستانتين پول» يا «بيزانس» اسلامبولي امروزي، هنوز به يونان نرسيده بودند كه جواني يوناني با ديدن سپاه عظيم به فرماندهي خشايارشاه، براي خبر دادن ورود اين سپاه به يونان، - بدون حتي يك لحظه توقف تا آتن – تا يونان دويد و اين ماجرا به نام دوي ماراتن در تاريخ ثبت شد و هنوز هم مسابقه آن برگزار مي‌شود. اسكندر از مقدونيه با سپاهي ورزيده و مجهز در زمان داريوش سوم هخامنشي به شهرهاي ايران حمله كرد و به دليل اختلافات داخلي، ايشان شكست خورد. سپاه اسكندر به فرماندهي سلوكوس، «استخر» پايتخت جمشيد – كه بدست داريوش بزرگ و خشايارشاه ساخته شده بود – به آتش كشيد. همچنين در «پاسارگاد» - كه به دست كوروش كبير ساخته شده بود – با جسد جواني برازنده كه چهارده جسد جوانتر هم در كنار وي بودند، رو به رو شد. از سپاه عظيم يوناني، افراد كمي باقي مانده بودند. اسكندر اصل ماجرا را از آنها پرسيد. «آريوبرزن» وقتي خبر حمله سپاه يونان به ايران را مي‌شنود به همراه چهارده پسرش براي مقابله خود را به محل مي‌رساند و با تمام قوا با سپاه
اسكندر مي‌جنگند تا جايي كه ديگر كسي باقي نمي‌ماند. اما هنگامي كه نيروي كمكي هب آنجا مي‌رسد، اين پانزده نفر كه كاملاً از جنگ خسته شده بودند، به دست سپاه كمكي اسكندر، كشته مي‌شوند. اسكندر با شنيدن ماجرا و ديدن اجساد آن، تحت تأثير شجاعت و رشادت و جوانمردي آنها قرار مي‌گيرد و دستور مي‌دهد تا جسد «آريوبرزن» را به آتن پايتخت يونان ببرند و آن را موميايي كنند و از روي ان مجسمه‌اي بسازند و در يكي از ميدانهاي بزرگ شهر نصب كنند – آنها كه به آتن سفر كرده‌اند، اين مجسمه را ديده‌اندو همچنين شرح حال اين ايراني پاك‌سرشت در كنار مجسمه نوشته شده است. عشق به سرزمين، موجب نشان دادن اين گونه دلاوريها و جوانمرديها مي‌شود كه نبايد از كنار آنها به راحتي گذشت.
چون در زمان حكومت بني‌اميه و بني‌عباس جكومت ايالات و شهرها در دست اعراب بود و آنها از ايرانيها كينه داشتند و رفتارشان با مردم ايران بسيار بد و ناپسند و ظالمانه بود كه شرح آ از اين مقوله بعلت طولاني بودن امكان ندارد اما اين گونه رفتار آنها سبب شد كه مردم ساكن در رشته كوه‌هاي البرز و ديلمان سالها از پذيرش چنين دين مترقي سرپيچي نمايند وش‌ايد تا زمان حكومت علويان اين دين داراي كتاب آسماني را نپذيرفتند و در زمان حكومت علويان با دل و جان پذيرفتند و ديلمان هم به دين اسلام مشرف شد. ظهور پيامبر (ص) باعث شد كه ديگر زنان تازي «عرب» هنگام زايش دختران بيگناه خود را از ترس شوهران عرب زنده بگور ننمودند.
در آن روزگار ايرانيها زنان و دختران را به سرير «تخت» سلطنت مي‌نشاندند و زماني اين زنان را ايران بان لقب داشتند.
در زمان حكوم جبار بني‌اميه چون ظلم و ستم آنها بسيار بود مردم توان مقاومت انها از بين رفته بود مردم خراسان به پيشوايي ابومسلم خراساني كه در مردم محبوبيت زياد داشت عليه بني‌اميه پرچم عدالت خواهي و ظلم‌ستيزي را بدوش گرفت و مردم دنبالش حكومت ظالمانه بني‌اميه را سرنگون كردند و حكومت عباسيان كه از دودمان بني عباس بودند كه اولين خليفه اين قوم منصور دوانقي نام داشت بدست سردار خراسان به خلافت رسيد و بناي شهر بغداد را همين شخص احداث نمود و مركز خلافت اسلامي از شام به بغداد منتقل شد.
اين خليفه پس ازاينكه مدتي از خلافتش گذشت چون او به كمك ابومسلم بهمقام خلافت دست يافت لذا از محبوبيت ابومسلم در هراس بود تا اينكه با حيله و تزوير سردار بزرگ خراسان را به شهادت رسانيد. اين خليفه هم مانند گذشتگان با ايرانيان رفتار ظالمانه داشت.
در هر زماني ايراني وطن‌پرست و ظلم‌ستيز مي‌زيستند مانند بابك خرم‌دين و مازيار پسر كارن اسپهبد مازندران و يعقوب ليث صفاري و ... برگريدم به ارنگ چون مدتي ارنگه دور شده بوديم اكنون دنباله‌كار ارنگه را پيگيري مي‌نمائيم.
====

آداب و رسوم[ویرایش]

آداب و رسوم
تا نيم قرن پيش كه به ياد دارم،مردم در امور: درودگري، خانه‌سازي، شخم زدن اراضي و بذرافشاني به يكديگر كمك مي‌كردند.
برگزاري عروسي، مثل امروز نبود. پدر پسر و پدر دختر با بزرگان فاميل دور هم جمع مي‌شدند و درباره آينده اين دو جوان تصميم مي‌گرفتند. وقتي كه همه صحبتها مي‌شد و به توافق مي‌رسيدند، تاريخ برگزاري جشن را به همگان اطلاع مي‌دادند. چون در آن زمان مانند امروز كارت دعوت نبود كه بفرستند، فردي – دلاك حمام يا سلماني – به منزل بستگان دو طرف مي‌رفت و صاحب‌خانه را از طرف داماد به اين جشن عروسي دعوت مي‌كرد. يك نفر هم با نواختن ساز و طبل، با صداي بلند جزئيات مراسم مانند حنابندان، حمام داماد و ... را به همگان اطلاع مي‌داد.
يك رسم ديگر در مراسم عروسي آن بود كه فردي با سيني شيريني نزد خانواده عروس مي‌رفت و شيرينيها را تعارف مي‌كرد و به ازاي آن پول دريافت مي‌كرد و سپس سيني پول را نزد خانواده داماد مي‌برد و پولها را به ايشان تحويل مي‌داد. از طرف داماد يك نفر پولها را مي‌شمرد و نام
افراد را با صداي بلند مي‌خواند و مبلغ هريك را جداگانه در مقابل نامشان در دفتري مي‌نوشتند. نام اين رسم «پول در انگنان» بود كه حدود يك ساعت طول مي‌كشيد. پس از جمع زدن كل مبلغ و ثبت آن در دفتر در مقابل نام هر يك از ميهمانان، ناهار مي‌خوردند. اين مبلغ براي ازدواج آن زوج جوان مصرف مي‌شد.
در آن روزگار بزرگان براي كمك به جوانان در امر ازدواج كه دين مبين اسلام به آن بسيار سفارش كرده است، اين گونه عمل مي‌كردند. همچنين، چون پدران براي فرزندان تصميم‌گيري مي‌كردند، گاه پيش مي‌امد كه دختر و پسري به يكديگر علاقه‌مند بودند، اما حق ابراز اين عشق و علاقه‌مندي را نداشتند.
عروسي‌هايي كه در گذشته در زمين‌هاي پوشيده از چمن، زير درختان توت و يا گردو همراه با ساز و دهل و چوبي بسيار سنگين و منظم كه به فرمان سرچوبي اجرا مي‌شد، فراموش شدني نيست.
بخصوص، سرچوبي شخصي همچون مرحوم موسي بيك كه نايب‌الحكومه ارنگه رودبار، و پس از وي مرحوم ابوالقاسم ملك محمدي – دامادش – سرچوبي باشد. البته چون نويسنده ايشان را بيشتر مي‌شناختند، نام برده‌اند. با گذر زمان، اين مراسم كمرنگ شده و به خاطره تبديل مي‌شوند. آنها كه آن
روزگاه را ديده‌اند، افسوس مي‌خورند كه آن هم سودي ندارد.
بزرگترين و هموارترين قسمت، گورستان آن است با آن سنگ نبشته‌ها، تنديس‌ها، وسايل مرگان كه يك طرف سنگ، تنديس، ابزار، لوازم قرار دارد و به چشم مي‌خورد و طرف ديگر آن، نام و نشان و مشخصات و تاريخ درگذشت نوشته شده است. جنس سنگهاي گورستان گرانيت است كه در مقابل سرما و گرما و يخبندان مقاوم بوده و سالها دوام دارد.
زماني كه خواهرزاده سلطان محمود غزنوي به حكومت سرزمين و دهات و شهرهاي واقع در رشته كوههاي البرز مانند ارنگه بزرگ بود و آب غير كشاورزي با لوله يا «تمپوشه» از چشمه تا داخل خانه‌ها لوله‌كشي شده بود كه چند سال پيش با گودبرداري زمين چند لوله از آن زمان پيدا كردند. به اين سرزمين حكومت مي‌كرد. اينجا در رشته كوههاي البرز همچون دژ مستحكم با چندين برج نگهباني بود.
در ارنگه بزرگ زندگي را بدرود گفت –روحش شاد باد- مقبره‌اش در گورستان قديمي ارنگه، كه سران و بزرگان آنها هستند، نوشته‌هاي روي سنگ بزرگ و زيبايش مشخص است، اما برخي از سنگها چون در زير خاك بوده‌اند، خواندن نوشته‌هاي آن ميسر نيست. از شرق فيروزكوه و از غرب كوئين راه رشت،
اين گورستان بزرگ و مسطح كه بيش از بيست هزار متر مربع مساحت دارد، بي‌نظير است. گورستاني به اين بزرگي در هيچ يك از دهات رشته كوه‌هاي البرز وجود ندارد.
مي‌گويند اين سنگهاي زيبا را از محل در كوه «پورا» به نام «آوال» و «آه‌دره» به اين گورستان آورده‌اند و استادان ارنگه بزرگ آن را تراشيده‌اند و نقش و نگارهاي گوناگوني كه روي آن حك كرده‌اندبسيار جالب و ديدني است. توضيح آن كه اين نقش و نگارها به سفارش آن كه زير سنگ و خاك آرميده بود، حك مي‌شد.
مراسم نوروز باستاني
درزمان گذشته كه به ياد دارم و حدود نيم قرن از آن مراسم مي‌گذرد براي خوانندگان عزيز نقل مي‌كنم.
در اوايل ماه اسپند «اسفند» بين سه تا پنج نفر از اهالي طالقان با اشعار محلي و با صداي دل‌انگيز آواز مي‌خواندند و فرا رسيدن نوروز باستاني را خبر مي‌دادند.
بيشتر اشعار آنها چنين بود: «نوروز نو سال آمده»، «گلي در گلستان آمده»، .... مردم با شنيدن اشعار به آنها عيدي مي‌دادند.
چون اهالي طالقان با سواد بودند، اگر كسي مي‌خواست نامه‌اي بنويسد يا بخواند به آنها مي‌داد تا بنويسند و بخوانند. آنها وقت خود را تنظيم مي‌كردند كه زمان تحويل سال نو در خانه خود
كنار اعضاي خانواده باشند و جشن بگيرند و شادي نمايند.
يكي ديگر از مراسم، رفتن نزد اهل قبور در شب قبل از سال نو بود. هر خانواده‌اي مقداري خواركي از قبيل توتك مخصوص نوروز كه خود در قالبهاي سنتي تهيه مي‌كرد. همچنيني بر سر قبور بزرگان مي‌رفتند و توت و مغز گردو و... را در مجمرهاي فلزي مي‌چيدند و هنوز خورشيد غروب نكرده بود، از خوراكيها به مردم تعارف مي‌كردند و قبل از تاريك شدن هوا، به خانه برمي‌گشتند. چون در آن زمان برق نبود، جوانان، چوبهاي تقريبا با قطر مساوي و حدود شصت سانتي‌متر كه سر آنها را با پارچه كهنه مي‌بستند و پارچه را به نفت آغشته مي‌كردند، به نام «مشعل» درست مي‌كردند كه هنگام تاريك شدن هوا روي پشت‌بامها با فاصله قرار مي‌دادند كه هنگام تاريك شدن هوا، مسير را روشن كند تا مردم بتوانند راه را پيدا كنند با روشن كردن اين مشعلها تمام ارنگه بزرگ روشن مي‌شد و كساني كه در پشت‌بامهاي مجاور بودند، ديده مي‌شدند، اين مشعلها را «شمعك» مي‌ناميدند.
لازم به ذكر است كه اگر در همسايگي، خانواده‌اي عزادار بود، شمعك روي آن بام و بمامهاي مجاور آن را روشن نمي‌كردند و شادي نمي‌كردند.
در ايام نوروز، توتك كه آن را بانوان ارنگه بزرگ با آرد گندم، روغن حيواني محلي شيره توت
هرات، ادويه‌جات مي‌پختند كه بسيار خوش طعم بود و براي پذيرايي مي‌آوردند.
از خوراكيهاي ديگر كه براي پذيرايي استفاده مي‌شد، مي‌توان از نخودچي و كشمش و انجير ريسه‌اي و تنقلات نام برد.
صنايع دستي و كارهاي هنري
حدود نيم قرن پيش كه نويسنده به ياد دارد، در ارنگه بزرگ كارگان پلاس و گوال «جوال» بافي و جاجيم داير بود. صنايع ديگر كه نياز به كارگاه نداشت مانند بافتن انواع سبد از چوب بيد «تركه» كه بزرگ آن پارنگه بود –همان طور كه گذشت- و با آن ميوه‌ها را از باغ تا منزل و حتي تا تهران حمل مي‌كردند مانند: كُندرس «ازگيل»حتي كندوهاي زنبور عسل هم از همين تركه بيد درست مي‌شد.
پوشاك زمستاني مانند جوراب پشمي، كت، شلوار، پيراهن پشمي كه از پشم گوسفندان خود تهيه مي‌شد با ابزار سنتي كه بيشتر خانواده‌ها داشتند؛ مانند: چرخ ريسندگي پشم كه از آن كلاه نمدي و... مي‌بافتند. كارگاه پلاس «گليم» بافي و... «پاچال» مي‌ناميدند.
ازآثار هنري باقيمانده منبر چوبي در مسجد ارنگه بزرگ است كه با خط بسيار زيبا نوشته شده و كنگره‌دار است گويا در قرن پنجم هجري قمري با چوب هُورَسْ، از خانواده درخت كاج يا برگ سوزني‌ها ساخته شده است. درب امامزاده سليمان كچان و امامزاده حسين در گوراب به خط عربي نوشته و نگارش شده است سازنده اين درها نيز همان استادي است كه منبر ارنگه بزرگ در مسجد محله قاضي ساخته است. اين منبر چند سال پيش به سرقت رفت كه با همت و كوشش كدخداي ارنگه بزرگ شادروان ابوالقاسم ملك محمدي، در مرز تركيه كشف شد و اكنون در مسجد قرار دارد.
نوشته شده در ساعت توسط اشرفی زاده|
نظر بدهيد |


← اماکن مهم
نام چند مكان كه جنبه نظامي و جغرافيايي دارد نوشته مي‌شود:
۱- تپه‌اي كه در قسمت غربي گورستان و قسمت شرقي آن اراضي سرين دشت «دشت بالا» و آبشار تنگه نادره قرار دارد، نوشته مي‌شود.
نام اين تپه كارنه كه همان «كرنا» است؛ مي‌گويند چند نگهبان در بالاي تپه ديده‌باني مي‌كردند و تنها راه ورودي ارنگه بزرگ، پايين اين تپه –كه مانند دره بود- بود؛ لذا هنگامي كه اقوام غارتگر به قصد حمله به ارنگه بزرگ مي‌آمدند اين نگهبانان صداي ساز جنگي «كرنا» به گوش مردم مي‌رساندند و آنها را از حمله دشمن، با خبر مي‌كردند. مردم با ابزار جنگي آن روزگار به طرف اين تپه مي‌امدند و با قرار دادن سنگهاي بزرگ و پرتاب آن به سوي دشمن، با آنها مقابله مي‌كردند (مي‌جنگيدند). وقتي يك قطعه سنگ در بالا سرعت زياد در شيب تند حركت كند، با
سنگهاي ديگر برخورد مي‌كند به قسمتهاي كوچكتر تبديل مي‌شود. هر تكه، اسب سوار را به زمين مي‌اندازد. لذا مهاجمين فرار را بر قرار ترجيح مي‌دادند و با جراحاتي كه به آنها وارد شده بود، پا به فرار مي‌گذاشتند، علت نامگذاري اين تپه به «كارنه» همان ساز رزمي به نام «كرنا» بود.
كوههاي پورا به كوه عظيم پهن‌سار متصل است و يك بازوي سنگي اين كوه از طرفي شاه‌دژ كه شرح آن گذشت و از طرفي به كوه ازه-ازه يعني روشن و نوراني – منتهي مي‌شود.
اين كوهها، علاوه بر علوفه براي دامها، از گياهان دارويي مانند والك، پيازك، لورچك و ... پوشيده شده است.
اين كوهها، علاوه بر علوفه براي دامها، از گياهان دارويي مانند والك، پيازك، لورچك و .. پوشيده شده است.
۲- سورتوركمان (سوي تركمن): در زماني كه تركمنها در قسمت شمال غربي ايران حكومت مي‌كردند. دو برادر تركمن به نامهاي انزل‌خانو غازان‌خان در بندر پهلوي كه به نام همان انزل‌خان يا انزلي كنوني و غازان‌خان در «پل غازان» معروف است، براي حمله به ارنگه و چپاول و غارت به سمت شرف مي‌آمدند.
۳- بالاي محله كلهاگر روبه‌روي سپيد گلك، تخته سنگي چند لا قرار دارد كه اگر از سمت غرب به آن نگاه كنيد، به شكل شير نشسته است، لذا آن را كمرنماي شير مي‌نامند و در ارنگه بزرگ، مكانهاي اين گونه، بسيار داريم.
نوشته شده در ساعت توسط اشرفی زاده|
نظر بدهيد |

جوانمردان و نيكان ارنگه بزرگ
جوانمردان و نيكان ارنگه بزرگ -مراسم جو روبي بالا و بي‌جوي اصلي براي كشاورزي:
درارنگه بزرگ، جوانمردان و صاحب منصبان بيشماري بودند و اكنون هم هستند. يكي از اين جوانمردان كه جدّ بزرگوارم – شادروان كربايي علي اشرف – برايم تعريف كرده، «محمد ميرزابيك» است كه آنچه شنيده‌ام، عيناً برايتان نقل مي‌كنم:
نام وي ميرزا بيك بود و در زمان ناصر‌الدين‌شاه قاجار، رئيس گارد سلطنتي و مورد توجه خاندان قاجار بود. هر وقت نايب‌السلطنه «كامران ميرزا»، سوار بر كالسكه، از خيابان تهران عبور مي‌كرد، اين دلاور ارنگه‌اي، دستور مي‌داد كه كالسكه را نگهدارند، سپس مقداري زر به آنها مي‌داد و مي‌گفت: «برويد با دوستانتان خرج كنيد».
شادروان محمد ميرزا بيك بين فقرا مي‌رفت و كساني را كه محتاج و فقير و بي‌سرپرست بودند، مي‌شناخت و بين آنها مال خود را تقسيم مي‌كرد.
جدّ بزرگوارم به همراه كربلايي سلمان آقابابيي درباره محمد ميرزا بيك آنچه به چشم خود ديدند
براي من تعريف كردند كه من حيفم آمد آن را نگويم.
ايشان مقداري توت با قاطر به جيرا- منطقه كرج و ساوجبلاغ و ورامين را، جيرا جمع جير يعني پايين در مقابل بالا گفته مي‌شود – مي‌بردند.
ايشان براي تهيه گندم و معامله پيله‌گري كه در آن روزگار متداول بود، از كنار رودخانه كرج – كه به سختي رفت و آمد مي‌كردند – گذشتند و خود را به ساوجبلاغ رساندند. درباره محل فروش گندم مرغوب در جيرا تحقيق كردند و به ده «زكي آباد» - اكنون هم به همين نام است – وارد شدند و توتها را با گندم معاوضه كردند. پس از كمي استراحت، گندم را روي چهارپا گذاشتند و به سمت ارنگه بزرگ حركت كردند. وقتي از ده زكي‌آباد دور شدند، در بيابان سه نفر راهزن جلوي آنها را گرفتند تا اگر متاع با ارزشي داشتند، از انها بگيرند. يك زنجير مخصوص چهارپاداري و يك شال پشم بره كه دور گردن كربلايي سلمان تنها متاعي بود كه عابد راهزنان بخت برگشته شد. به همان طنجير و شال راضي شدند و رفتند. ايشان هم خيلي ناراحت از اين كه در محل غريب كه براي تهيه آذوقه رفته بودند، سعي كردند كه درگيري پيش نيايد و بار خود را به مقصد برسانند. چون در فصل سرما و اوايل زمستان بود، بار چهارپا هم زياد بود، مسير هم سربالايي بود. كُندتر و سخت‌تر حركت
مي‌كردند. به هر حال با هر سختي و سرما، از نظر روحي هم ايشان آسيب ديده بودند كه راهزن در مقابل آنها قرار گرفته است، به ارنگه رسيدند.
رسم بر آن بود كه كسي كه از سفر مي‌آمد، بستگان و همسايگان براي شب‌نشيني بهخانه وي مي‌رفتند تا از سفر آنها تجربه‌اي بياموزند. آنها هم شرح مسافرت و برخورد با راهزنان را تعريف كردند. وقتي ايشان ماجراي راهزنان را براي نزديكان تعريف كردند، اين خبر به شهر تهران رسيد. تا آنجا كه مرحوم محمد ميرزابيك از آن مطلع شد. از شنيدن اين خبر ناراحت و خشمگين شد و بسيار برآشفت. به همين سبب نامه‌اي به حاكم ساوجبلاغ نوشت و دو نفر از ياران خود را به همراه اسب تيزرو به ساوجبلاغ فرستاد تا نامه را به حاكم ساوجبلاغ برسانند. حاكم ساوجبلاغ پس از خواندن نامه و باخبر شدن از ماجرا، بلافاصله دستور دستگيري آن سه نفر راهزن را صادر كرد و پس از دستگيري، آنها را نزد محمد ميرزابيك فرستاد. حاكم ساوجبلاغ چند روز بعد براي عذرخواهي، چهار مشك يا خيك روغن زرد و ... براي ميرزابيك فرستاد. وي طي ارسال نامه‌اي، شرمندگي خود را ازعمل راهزنان اعلام كرد. ضمناً ميرزابيك را در تصميم‌گيري آزاد گذاشت كه در مورد آنها هر مجازاتي را كه خواست، در نظر بگيرد.
محمد ميرزابيك براي اطمينان، شخصي را به دنبال علي اشرف و سلمان، به ارنگه بزرگ فرستاد كه هرچه زودتر به تهران بروند و راهزنان را شناسايي كنند.
ايشان صبح به وقت پگاه يا شب‌گير با اسب تيزرو حركت كردند و روز بعد به تهران رسيدند. محمد ميرزابيگ آنان را به حضور پذيرفت بسيار ناراحت شد؛هم از راهزنان به دليل راهزني و هم از علي اشرف و كربلايي سلمان به دليل مقاومت نكردن در مقابل آنها و اجازه دادن به راهزنان كه اموالشان را ببرند.
محمدميرزابيك مي‌خواست گردن راهزنان را ازتن جدا كند تا براي سايرين عبرت شود كه در منطقه جيرا، راه را بر اهالي ارنگه بزرگ نبندند. ايشان در پاسخ به محمد ميرزابيك كه «چرا مقاومت نكرديد در حالي كه هر يك از شما مي‌توانيد با چوب دو تا سه نفر را از پاي درآوريد» گفتند كه ما قصد جنگ نداشتيم و مي‌خواستيم هرچه زودتر به ارنگه برگرديم. محمد ميرزابيك ايشان را مرخص كرد و حاضران مي‌گويند كه راهزنان را نيز عفو كرد و هداياي فرستاده شده را به بي‌سرپرستان بخشيد.
جوي اصلي از «گي» سرچشمه مي‌گيرد. محمد پاكي جوان و غلامحسين شفائي كه عضو انجمن عمراني ده بودند، پيش ازانقلاب براي جدول‌بندي آن با
سيمان، بسيار تلاش كردند. چون در مسير اين جوي، پستي و بلندي زياد بود، خاك، شن، ماسه و ... راه آن را مي‌بست و به سختي به اين منطقه مي‌رسيد.
اين جوي براي آبرساني زمينهاي كشاورزي مردم اين منطقه اهميت داشت. در ماه‌هاي ارديبهشت و خرداد با توجه به ميزان بارندگي و نياز كشاورزان به آب، كدخدا همه را جمع مي‌كرد كه جوروبي كنند يعني موانع را از سر راه بردارند كه گاهي تا چند روز طول مي‌كشيد. در قديم (حدود نيم قرن پيش) آبياري زمينها نوبتي بود، زماني كه مي‌خواستند زمينها را شخم بزنند و آماده كشت نمايند، آبياري لازم بود. در فصل كاشت گندم يعني ماه‌هاي شهريور و مهر، كه آب كم بود، «هيرم» مي‌ناميدند. زمان كاشت آبياري مي‌شد و زمان برداشت، آبياري نمي‌شد.
آب فقط براي رفع رگه‌هاي زمين، از زمينها مي‌گذشت. سپس با همان گاوهاي ورزا و ابزاري مانند گاوآهن و گاوآهن كش، هم شخم مي‌زدند و هم بذرافشاني مي‌كردند. چند روز يك رأس گاو زمينِ شخم‌زده هموار را با ماله كه تخته‌اي به طور دو تا سه متر و عرض چهل تا پنجاه سانتيمتر بود و به گاو آهن وصل مي‌شد، صاف مي‌كرد. روز بعد دو نفر زمين را مرزبندي مي‌كردند.
بكاشتند و خورديم و كاشتيم و خورند.
چو بنگريم همه برزگر يكديگريم





نوشته شده در ساعت توسط اشرفی زاده|
نظر بدهيد |


واژه‌هاي متداول زبان و فرهنگ مردم[ویرایش]

کلمات واصطلاحات فرهنگ ارنگه بزرگ (بخش پایانی)

خوانندگان عزيز آگاهي دارند كه بعلت تهاجم اقوام بيگانه مانند يوناني‌ها، تازي «عرب‌»ها ، ترك‌ها، مغول‌ها، زبان و فرهنگ اين كشور پهناور دستخوش تغييرات زيادي قرار گرفته است؛ بخصوص شهرهايي كه آب و هواي بهتري داشت و اين اقوام از آنجا گذشتند، و مركز حكومت خود قرار داده بودند. خوشبختانه اين منطقه كوهستاني با توجه به شرايط خاص و نفوذناپذير بودن آن، كمتر از شهرهاي ديگر آسيب ديده است.
تا آنجايي كه نويسنده مي‌داند، هشت حرف «ح» و «ط» و «ظ» و «ص» و «ض» و «ث» و «ع» و «ق» از عربي يا تركي به الفباي فارسي آمده است. الفباي عربي چهار حرف «پ» و «چ» و «ژ» و «گ» را ندارد و عربها به جاي آنها از حروف مشابه استفاده مي‌كنند. تاريخ و فرهنگ ارنگه بزرگ بيش از اين هست، اما از آنجايي كه مهاجمان و غارتگران، كتابهاي با ارزش آن را به آتش كشيدند و مغولان آثار مكتوب آن را سوزاندند و از بين بردند، در حد توان به همين مقدار بسنده مي‌نماييم.
واژه‌ها
واژه‌هاي متداول زبان و فرهنگ مردم
واژه آ
۱- آرژنگ: آرژنگ نوعي درختچه خودرو «چنگلي» با ميوه‌اي مانند آلبالو، ريز و شيرين است. رنگ چوبِ آن مايل به قرمز است و بسيار محكم و ارزان است.
۲- آزگار: پشتِ سر هم، مدت زمان طولاني پي‌درپي
۳- آژند: ملات كه در كار ساختمان به كار مي‌رود.
۴- آشمورمه: نمد يا جنسي شبيه آن در زير پالان يا زين اسب و بر روي قاطر مي‌اندازند.
۵- آلرگ (ALARG):گل پر هم مي‌گويند.
۶- اسپي: رنگ سپيد مانند سپيدار – اسبي گلك ارنگه بزرگ، گل سفيد.
۷- آيس‌پج: حشره‌اي كه بيماري تيفوس را انتقال مي‌ده. اكنون اين بيماري مانند گذشته شايع نيست.
۸- آسپي سنگ: «سنگ سپيد»، نام محلي در جاده چالوس، نزديك سرودار است.
۹- آلنگ و آرنگ: دژ يا سنگر و پلنگ
۱۰- آونگ: آويزان كردن انگور و مانند آن با نخ به سقف انباري يا پستو كه نور آنجا كم باشد و كسي به آنجا رفت و آمد نكند.
۱۱- آيزنه: باجناق
حرف الف
۱۲- ايسپي: سپيد،
۱۳- ايسپيچ: شپش، عامل انتقال بيماري تيفوس، يكي از دولتمردان حكومت رضاشاه كه مقام وزارت دربار را داشت و به سردار خراسان معروف بود، در زندان قصر تهران، به علت اين بيماري در گذشت. جالب اين كه، زندان قصر، به دستور وي ساخته شده بود. نامش تيمورتاژ بود.
۱۳- اندون تومان: در اين مدت كوتاه، مشخص كردنِ زمان تا حالا.
۱۴- اُوگَژ: گوسفند نر يا قوچ دو ساله
۱۵- ارنگ: سننگر، دژ، محل حكومت، مركز حكومت
۱۶- اِيسه: حالا، اكنون
۱۷- اِيسپول: پناهگاه كوهستاني، غار
۱۸- اَجارِه: زردك، هويج ايراني
۱۹- آجش: تب و لرز، سرماخوردگي
۲۰- اَرَكْ سنگ: آسياب سنگي كوچك دستي كه با آن غلات، گندم و غيره را بلغور مي‌كردند (دستار هم مي‌گويند)
۲۱- ايشكلك: براي بار چهار پا استفاده مي‌شد. هم بستن بار روي چهارپايان.
۲۲- اَرْژَن: نام درختي است كه چوب آن مرغوب است و بسيار محكم.
حرف ب
۲۳- بِچيْ: چيدن (حالت پرسشي)، چيدي؟
۲۴- بچم: آن را چيدم
۲۵- بيو : بيا (فعل امري)
۲۶- بَرشينْ: نشستن (فعل امري)
۲۷- بِشو: رفتن (فعل امري)، برو
۲۸- بِشيم: برويم (فعل جمع)
۲۹- بَفتا: افتاد
۳۰- بِشوردم: شستم
۳۱- بكورچين: با دندانتان بجويد هنگام خوردن
۳۲- بَهَشْت: گذاشتن، اجازه دادن و ياچيزي زمين گذاردن
۳۳- بَهَلْ: گذاشتن، قرار دادن چيزي، اجازه خواستن (فعل امري)
۳۴- بسان: براي چه، چرا؟
۳۵- بيامن: آمدند (فعل جمع)
۳۶- بياوردي: آيا آن را آوردي؟
۳۷- بوچين: بوكن (فعل امر بوييدن)
۳۸- بِيورِيج: فرار كن
۳۹- بيوريت: فرار كرد
۴۰- بَنگَن: بيانداز، ميوه را با سنگ از بالا به پايين بيانداز، انداختن.
۴۱- بَنُگِستَم: انداختم (مثلاً گردو را انداختم)
۴۲- بِكُوتان: بكوب، كوبيدن
۴۳- بفتا: افتاد
۴۴- بَهْرام: دشمن شكن، ضد زورگويي، نام ستاره مريخ، دشمن‌كش، پيروزمند، فرشته رزم و پيروزي
حرف پ
۴۵- پاتوس پا: پاي برهنه، پاي بدون كفش
۴۶- پالَنگِه: نوعي سبد كه از تركه بيد بافته مي‌شد. براي ريختن ميوه در آن.
۴۷- پايَست: ايستادن، از جا بلند شدن (فعل امري)، از جا بلند شو

۴۸- پاتنين: سيني گرد چوبي كه براي تميز كردن و جدكردن پوسته‌ها از غلات و غيره استفاده مي‌كردند.
۴۹- پازور يا پاجور: پاپوش، كفش، اورُسي، پاپوش، چموش
۵۰- پاچال: كارگاه، (مانند پلاس و جوال بافي)
۵۱- پستو: اتاق و انباري پشت اتاق نشيمن
۵۲- پَف: جگر سفيد، ريه
۵۳- پَن: سبوس غلات مانند گندم، جو و غيره
۵۴- پوست رون: پوست بدنت بسوزد (نفرين)، يا پوست بريزي
۵۵- پِي سر هم: پشت سر هم، پي‌درپي
۵۶- پَسنَك: درخت و ميوه سنجد
۵۷- پرچين: با هيزم دور باغ و زمين را حصار كشيدن، چپر هم مي‌گويند.
۵۸- پُوف: فوت كردن به غذاي گرم يا مشابه آن تا سرد شود.
۵۹- پورا: نام كوهي در جنوب ارنگه بزرگ كه تا پهن سار ادامه دارد.
۶۰- پَرك: نخ تابيده و محكم كه از هم سخت جدا مي‌شود.
۶۱- پورزه: مقدار بسيار كم از هرچيز به جز مايع (جامدات گفته مي‌شود)
۶۲- پَس: ضدِ پيش، بعد از
۶۳- پس لِو: بعد از لبه
۶۴- پستك: لباس پوست ا نمدي بدون آستين، جليقه پوستي
۶۵- پُشته‌بند: چوبي كه براي نگهداري پرچين به كار مي‌رود.
۶۶- پنداري: گويا، گمان بردن
۶۷- پيران سري: سرپيري، زمان پيري، زماني كه وقت انجام دادن كاري گذشته باشد.
۶۸- پيله: ورم در بدن كه چركين شده باشد.
۶۹- پوچل: پوست چوبي گردو، گردوي بدون مغز، گردوي پوچ
۷۰- پاليز: جاي خوش آب و هوا، سرسبز، خرم
حرف ت
۷۱- تايِه: كوپه علوفه كه براي دامها در زمستان انباشه مي‌شود، ياكوپا
۷۲- توآرد: توت كوبيده شده، كوبيده توت، توت آرد شده
۷۳- تَمَنِه: سوزن لحافدوزي بزرگ، سوزن بزرگ
۷۴- تَش: آتش
۷۵- تُوهيك: كفن شدن لباس، هنگام شستن لباس را از تن پاره كردن، نفرين
۷۶- توتك: نوعي نان مخصوص كه در گذشت براي سال نو پخته و براي پذيرايي استفاده مي‌شد.
۷۷- «تن بوشه» يا «تم بوشه»: در قديم براي آبرساني از لوله سفالي استفاده مي‌شد و آن را تن‌بوشه مي‌گفتند.
۷۸- تِلي ياد: سويا، يكي از محصولات ارنگه رودبار بود بسيار قوي و پرانرژي.
۷۹- توِكان: ظرف نسبتاً كوچك براي تاب غذا
۸۰- تاتوله: غذاي بسيار شو، پُر نَمك
۸۱- تُوشنَك: جوجه مرغ
۸۲- تايچه: گوال يا جوال كه غلات را در آن مي‌ريختند.
۸۳- گوال: گاله
حرف ج
۸۴- جار: جار زدن، مردم را با خبر كردن به صداي بلند
۸۵- جازن: هاوِن سنگيِ بزرگ براي كوبيدن غلات مانند گندم و جو
۸۶- جير: پايين، ضدّ بالا
۸۷- جيرين: پاييني
۸۸- جيرا: ضدّ منطقه بالا، منطقه ساوجبلاغ را «جيرا» مي‌ناميدند. جمع حيرين
۸۹- جوگير: از زمين بلند كن (فعل امري)
۹۰- جِو گتين: بلند كردن
۹۱- جوگيتن: بلند كردن (به كسر حرف اول، به فتح سوم)
حرف چ
۹۲- چاشتْ: غذاي بعد از ناشتايي و پيش از نهار (بين صبحانه و ناهار)
۹۳- چالان: گودي، چاله‌ها
۹۴- چال‌وان پول وان: بي‌نظمي در آبياري، آبياري بدون سرپرستي و نظارت و بدون آب‌يار
۹۵- چَپو: غارت، دزدي
۹۶- چَپَر: ابزار خرمن‌كوبي
۹۷- چپروان: كسي كه روي چپر مي‌ايستد، تا گندم خرمن شود.
۹۸- چَپَركش: چوبي كه چپر به آن بسته مي‌شد و چتر را مي‌كشد.
۹۹- چِسان: چگونه، چطور
۱۰۰- چيلانگر: كسي كه ظروف فلزي را تعمير مي‌كرد.
۱۰۱- چرخنگلي: چرخش نامنظم، وزش نامشخص باد.
۱۰۲- چرخه: ابزار سنتي پشم‌ريسي و نخ‌ريسي
۱۰۳- چَل: دوك، ابزار پشم‌ريسي كوچك
۱۰۴- چَنَسْ: شب‌نم يا ژاله كه در شبها سرد آخر پاييز شبيه برفك است.
۱۰۵- چُر: ادرار
۱۰۶- چَفْتِه: چوبي كه سر آن دو شاخه است، دو لاخه، در باغ ميوه براي انداختن ميوه‌ها از روي درخت استفاده مي‌شد. براي نگهداري شاخه ميوه كه به زمين نيفتد.
۱۰۷- چم: خم، پيچ، (مثل هزار چم)
۱۰۸- چانه: گپ، گفتمان، جلوآمدگي فك پايين
۱۰۹- چليك: جوب باريك، تركه، هيمه نازك
۱۱۰- چموش: كفش چرمي بدون پاشنه، يك تكه چرم
۱۱۱- چنگلي: چون در اندازه‌هاي گوناگون كه با سركج آن، شاخه درخت را پايين مي‌آوردند.
۱۱۲- چولو: تخم مرغ، مرغانه
۱۱۳- چعلين: نوزادي كه حركتي نمي‌كند، راه نمي‌شود تا چهل روزگي
۱۱۴- چُول: چپاول و غارت، در بازي قلاك چول مرسوم بود.
۱۱۵- چم زنك: پيچ كوچك، چم‌دار
حرف خ
۱۱۶- خُوجير: خوب، نيكو، سلامت، در احوالپرسي به كار مي‌رود.
۱۱۷- خُلَنگَر: آتش داغي كه شعله آن تمام شده است.
۱۱۸-خلواره: آتشي كه سوخته و روي آن خاكستري و زير آن آتش داغ است.
۱۱۹-خلدمين: لباس را وارونه (پشت و رو) پوشيدن.
حرف د
۱۲۰-دماس: نگه داشتن(فعل امري)،نگهدار
۱۲۱-دَرشو: رفت، فرار كرد،از هم گسستن(مانند: كش شلوار و لباس)
۱۲۲-دَركن: بيرون كردن(فعل امري)،مثلاً گوسفند را از طويله بيرون كن.
۱۲۳-دَبَست: بسته (مانند: دريا دكانِِِ بسته)
۱۲۴-دَبستي:آيا دِر حياط را بستي؟(حالت پرسشي)
۱۲۵-درنگن: انداختن (فعل امري)، مثلاً چفت تا قفل درب را بيانداز.
۱۲۶-دار: انواع درخت، چوب و آهني كه به صورت عمودي قرار گرفته باشد.
۱۲۷- دَمك: مثل گاورس دپك و ...
۱۲۸-دم پخت: دم پختك، دمي، پختن برنج و ... بدون آبكشي
۱۲۹-دباش:بمان و سرموقع دباش(فعل امري بودن)
۱۳۰-دَشان: براي ضدعفوني كردن لباس، آن را روي شعله آتش تكان دادن
۱۳۱-دِيار:معلوم، مشخص، ديده مي‌شود، سرزمين
۱۳۲-ديارينه:معلوم نيست،ديده نمي‌شود
۱۳۳-دَروا: بيرونِ خانه، فضاي باز
۱۳۴-دَروانين: بيرون گذاشتن هر چيزي، بيرون بگذار(فعل امري)
۱۳۵-دِوسِه: يعني كمر شكسته كه امروز ويكس مي‌گويند.
۱۳۶- ديم داشت: در مصرف غذا قناعت كردن
۱۳۷- دورنا: ناودان،آبي كه از پشت‌بام از ناودان مي‌ريزد.

حرف س وش
۱۳۸-سُك: ( به فتح اول وسكون دوم)، ترشح از بيني يا دَماغ
۱۳۹- سَكَرات: به سختي،(سنگ پت، سنگي كه كنار آتش داغ شده، در شير نجوشيده مي‌اندازند تا شير را ضدعفوني واستريل كند).
۱۴۰-شيت: انسان حامِل بارِسنگين(كمر درد در اثر حمل بار سنگين)
۱۴۱-شوربا: آتش بار بيمار
۱۴۲- شفع: هنگام فروش خانه يا زمين، همسايه حق شفع دارد
۱۴۳- شَلاب( به فتح اول)، بارش برف و باران با هم
حرف ر، ژ،ز
۱۴۴-روزا: نوه،فرزندِ فرزند
۱۴۵-رَمه: (به فتح اول و كسر دوم)، گله گوسفند
۱۴۶-زاما: داما
۱۴۷-زار: سختي، جنگ، كارزار
۱۴۸- زروه: آويشن، گياه دارويي
۱۴۹- ژاله: شبنم
۱۵۰-ژرف: گودي، عمق
حرف ك
۱۵۱-كاوي: گوسفند ماده يكساله
۱۵۲-كُندرَس: از گيل، چون دير پخته مي‌شود، «كُندرَس» مي‌نامند.
۱۵۳-كم چِليزَك: ملاقه كوچك
۱۵۴-كوچين: گردويي كه هنگام برداشت به كودكان مي‌دهند.
۱۵۵-كُل: كوتاه، به درخت انگور هم گفته مي‌شود.
۱۵۶-كولي: بزغاله كوچكتر از يكساله
۱۵۷-كمان گوشت: قارچ طبيعي كه بر اثر آذرخش در هنگام بارندگي مي‌رويد در كوهستان.
۱۵۷-كلوش: چوب بلندي كه در آتش تنور به كار مي‌رود.
۱۵۸-كورسو: نور بسيار كم، كسي كه كور است و نور كمي را مي‌بيند.
۱۵۸-كُل بُر: مجراي زيرزميني، هواكش تنورنانوائي كه د ركف تنور به بيرون دود را هدايت مي‌كند تا آتش تنور سياه وخاموش نشود.
۱۵۹-كريش: جسمي را روي زمين كشيدن
۱۶۰-كوپاه: كوپه كردن علوفه روي هم تا حدي كه خراب نشود و روي زمين نريزد. در زمستان به دام مي‌خورانند.
۱۶۱- كوهيار: برادر مازيار وشهريار فرزندان اسپهيد كارن مازندراني مازيار بر ضد خليفه بغداد قيام كرد و سپاه عرب را در پيروزآباد سنگر هرمز و آباد، سخت شكست داد، ولي با خيانت برادرش، او را دستگير و به بغداد نزد خليفه
خونخوار-كه ادعاي اسلام داشت-بردند و جلادان و به دستور خليفه خونخوار- كه ادعاي اسلام داشت-بردند و جلادان و به دستور خليفه معتصم به شهادت رساندند«روحش شاد باد».
۱۶۲-كُرَس: (به فتح اول و سكون سوم)، درچله زمستان كه گوسفند و بز زاد و ولد مي‌كردندف بعد از مدتي آنها را از مادر جدا و در محلي كه با تركه و چوب درست مي‌كردند، انتقال مي‌دادند، نام اين جايگاه چوبي كه در كنار مادرشان بود، «كُرَس» نام داشت.
۱۶۳-كَمَر: سنگ بزرگ و يك تكه
۱۶۴-كَمرد: ستبر، محكم، سخت، سفت
۱۶۵-كَلَك: اجاق براي پخت و پز غذا
۱۶۶- كَلُهَا: قلعه‌ها، كلات، محل قرار گرفتن منازل
۱۶۷-كمانگ: كسي كه در تيراندازي با كمان مهارت دارد، همچون آرش كمان‌گير كه مرز شرقي ايران را با پرتاب تير، مشخص كرد.
۱۶۸- كَتِرَك:(به فتح ك، ت، ر)، تحت پادشاهي، تشبيه به تخت شاهي
۱۶۹-كُوله: واحد شمارش گردو، هر دو عدد گردو برابر«يك مال» بود.
حرف گ
۱۷۰-گاوَرس: ارزن،يكي از غلات
۱۷۱-گَپ: گفتگو، گفتمان، حرف زدن، صحبت كردن
۱۷۲-گُرنَش: شعله‌ور شدن آتش، اَلو
۱۷۳-گُر: گرما، حرارت، شعله
۱۷۴-گوره: راه باريك بين درختان (كُره)
۱۷۵-گُل دِوَشت: هيزم كاملاً سوخته كه قرمز رنگ شده باشد.
۱۷۶-گاو گله‌وان: چوپاني كه گله گاو را مي‌چرخاند و نگهداري مي‌كند.
۱۷۷- گوان: پستان حيوان و انسان
۱۷۸-گسنه: گرسنه، ناشتا
۱۷۹-گوال دوژ: سوزن مخصوص جوال‌دوز، بزرگ مخصوص دوخت جوال،كيسه بزرگ ضخيم كه با سوزن خاصي دوخته مي‌شود.
۱۸۰-گوال: كيسه بزرگ ضخيم كه با سوزن بزرگ و خاصي دوخته مي‌شود و در آن كود و... را مي‌ريزند تا چهار پا آن را حمل كند.
۱۸۱-گولك: نوعي گون و خوار كوهي از گونه گون مي باشد.
۱۸۲-گُرچ:زال زالك، ميوه آن اندازه آلبالو و قرمز رنگ است.
۱۸۳- گَري: «به فتح اول» كچلي، ريختن موضعي موي‌سر و موي و پشم حيوانات.
۱۸۴-اَنگَل: لوله‌هاي پستان، نوك پستان
۱۸۵- گَوَن: نوعي خوار كه از ريشه آن كتيرا مي‌گيرند.
۱۸۶- گِوز: معربِ آن جوز، گردو فارسي است
حرف ل
۱۸۷-لاوَكْ: ظرف چوبي كه آرد را در آن خمير كنند.
۱۸۸-لاپ: چوب و هر چيز ديگر نصف شود
۱۸۹-لا: سيل
۱۹۰-لابرود: سيل برد. نام پيشين آن صحرا بود املاك شيخانيها.
۱۹۱- لاتَك: وقتي در كَرتِ سبزي كاري شده، آب، خاك را ببرد
۱۹۲- لابَند: چادر شب
۱۹۳-لوگِردن: افتادن، استعاره از مرگ، به طور افقي در سراشيبي مثل سنگ بام گردان.
۱۹۴- لَپ: پهلو، كنار
۱۹۵- لَاخِه: شاخه درخت
۱۹۶-لَندِه: بچه گنجشك كه هنوز پر در نياورده است.
۱۹۷- لَچَك: چهار قد به شكل مثلث، روسري
حرف ن
۱۹۸- نار: رطوبت و نم، قدرت و زور
۱۹۹- ناچلَك: ناودان كه آب باران از آن مي‌ريزد.
۲۰۰-نمي‌شم: نمي‌روم
۲۰۱- نِيْامَن:نيامدند
۲۰۲-نَهَل: نگذار، جلوگيري كن(فعل امري)
۲۰۳-نمي‌هَلَم: نمي‌گذارم، اجازه ندادن(حالت منفي)
۲۰۴-نَهَل دَرشَن: اجازه ندادم، جلوگيري كردم
۲۰۵-نَهِشْتَم: اجازه ندادم، جلوگيري كردم
۲۰۶-نُوسْ: كپك، قارچ، نانِ كپك زده
۲۰۷- نيم گرميز: آب نيمه گرم، ولرم
۲۰۸- نيم داشت گرده: نباشد، نابود شدن
۲۰۹-نميزگر: در اتاق كمي باز باشد، تا هوا جريان داشته باشد.
۲۱۰-نُو NOW: سرعت بخشيدن آب براي چرخش آسياب
۲۱۱- نمي‌شم: نمي‌روم(حالت منفي)
حرف م
۲۱۲- ميشي: آيا مي‌روي؟ (حالت پرسشي)
۲۱۳-ميشم: مي روم
۲۱۴- ميشيم: مي‌رويم
۲۱۵- ميشين:آيا مي‌رويد؟ «حالت پرسشي،جمع»
حرف و
۲۱۶- وانا: سيلي محكم به كسي زدن، خوردن با وَلَع
۲۱۷- واچين: لباس بافتني را از هم گسيستن، ديوار را خراب كردن و ...
۲۱۸- وتلنگ: پاي لُخت و بدون شلوار
۲۱۹- ورخوس: كسي كه شبها براي تنها نماندن، يكي از بستگان در منزل او بخوابد
۲۲۰- وگورسي: آتش كاملاً سرخِ بدونِ دود
۲۲۱- ورگلوان: «چوپان بره» كه به صورت يك گله است
۲۲۲- وَرمال: سرازيري، زمين ناهموار، سراشيبي
۲۲۳-وِوِسي: پارگي طناب يا ريسمان با نخ پاره شدن
۲۲۴- وِوِسين: پاره كردن طناب يا نخ (فعل امري) پاره كن
۲۲۵-وِوِسَمْ: اجرا كردن، نخ را پاره كردن، انجام دادن(فعل امري) پاره كردم
۲۲۶- وليشت: ليسيدن ظرف و مانند آن
۲۲۷- وليسين: آن را ليس بزنيد(فعل امري)
۲۲۸- وليشتم: ليسيدم
۲۲۹- ويلا: منزل مسكوني نسبتاً بزرگ با فضاي سبز و باغچه
۲۳۰- ودري: جدا شدن شاخه درخت از تنه آن خود به خود يا به دليل باد شديد و طوفان پاره شدن
۲۳۱-ودران: آن را پاره كردن، گرگ گوسفندان او را ودراند، دريد، پاره كرد.
۲۳۲- چَنگام: فلجي انگشتان دست يا پا، كسي كه قادر نيست انگشتان دست يا پا را حركت دهد.
۲۳۳- ايستاده و عمودي قرار دادن اجسام(فعل امري)
۲۳۴- وپراشتم: آن را ايستاده و عمودي قرار دادم.
۲۳۵-وپراشتِ: ايستاده و عمودي قرار گرفته است.
۲۳۶- وليشت: ليسيده (مانند: كاسه ماست)
۲۳۷- ولازينه: بعد از اين كه كار جمع‌آوري گردو كه محصول تمام شد، آن را بارگيري مي‌كردند و منزل مي‌بردند. سپس بچه‌ها براي پيدا كردن گردو، زير برگها و علفها را مي‌گشتند. اين كار را ولازينه مي‌گويند.
۲۳۸-وكلاشن: جستجوي چيزي در زيرخاك، كندن و حفر كردن زمين براي پيدا كردن چيزي در زير خاك
۲۳۹- ونكلاش: خاك را به هم نزن(حالت منفي)
۲۴۰- وچيكَن: به علت تماس با خاك يا در مجاورت سرما قرارگرفتن، دستها ترك مي خورد. ترك دست(كف) در اثر سرماي شديد
۲۴۱- وگير: بگير، سنگ را از جلوي راهت بردار
۲۴۲-وِكَتي: آيا آن را برداشتي؟(حالت پرسشي)
۲۴۳-وارُك: دانه‌هاي برآمده پشت دست يا صورت، زگيل
۲۴۴-واربن: تراشيدن موي گوسفند با قيچي مخصوص، چيدن پشم
۲۴۵-وَگَرد: برگشتن، مراجعت كردن (فعل امري)
۲۴۶- ونيم گردم: برنمي‌گردم(حالت منفي)
۲۴۷-وَگَردان: زمانِ برگشتن، زمان مراجعه كردن(برگردان)
۲۴۸-وِچَن: جمع كردن دانه و ريگ از روي زمين
۲۴۹-وَرك: خاري كه همه جا مي‌رويد و گل آن زرد رنگ است.
۲۵۰-وَرگول: قسمتي تنگ كه جاي مرده روي ديواره آن سنگ مي‌گذارد.
۲۵۱- واروتن: باز كردنِ پشم، پيش از ريسندگي با دست چنگ زدن
۲۵۲-وَك: قلوه، كليه
۲۵۳-ويا: نخ اندك و بسيار كم (يك و يا نخ به من بده)
۲۵۴- ومالن: هنگام رفتن در آب، پاچه شلوار را تا زانو بالا بردن
۲۵۵-وَدِرَن: پاره شدن لباس، شكستن شاخه درخت
۲۵۶- وِوِسي: پاره شدن طناب و نخ
۲۵۷-وَدَرْز: پرش، پريدن(مثل انداختن سنگي در آب)
۲۵۸- واز: پريدن از محلي به محل ديگر مانند گذشتن از روي سنگهاي رودخانه كه نزديك هم قرار گرفته‌اند. آن را «سنگ واز» هم مي‌گويند.
۲۵۹- وامي شو: شبيه او
حرف ه
۲۶۰-هاگير: بگير، خريدن(فعل امري)
۲۶۱- هُوگَر: خو گرفتن، انس گرفتن، عادت كردن
۲۶۲-هادين: تحويل دادن، بده (فعل امري)
۲۶۳-هانميدم: نمي‌دهم، ندادن(حالت منفي)
۲۶۴- هاگيتي:آن را گرفتي، اخذ كردي (حالت پرسشي)
۲۶۵- هستام: ابزاري با دسته بلند كه سر آن پهن است و در نانوايي به كار مي رود...
۲۶۶- هندك: چوبي دايره شكل كه براي بردن بار، از آن استفاده مي‌كردند.
۲۶۷- هاويت: بارِ كج و ناميزان
۲۶۸-هاشاندن: تكان دادن شاخه درخت ميوه رسيده مانند: توت، زردآلو، ...
۲۶۹-هورون: حرارت، گرما
۲۷۰- هِوَرس: نوعي درخت برگ سوزني از خانواده كاج
۲۷۱-هَرَكْ‌سَر: مقدار مويي كه پس از شانه زدن خانمها، به شاخه گير كرده وا از سر جدا مي‌شود.
۲۷۱ واژه را که مي‌شناختيم آورديم البته تعداد آنها بيشتر است.

منبع[ویرایش]

وبلاگ روستای ارنگه    
تلاشگران البرز



جعبه‌ابزار