الگوی جهادسازندگی در توسعه روستایی
تجربههاي ما را الگوسازي کردهاند
ويژهنامه - ويژه نامه گفتمان الگو - مورخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ شماره انتشار ۱۸۵۹۴
نويسنده: محمدحسين وزارتي
<<
>>
گفتوگو با
علی دلگرم از پيشکسوتان و پيشتازان جهاد سازندگي
علي دلگرم، ساکن همدان و از پيشکسوتان و پيشتازان
جهاد سازندگی و بهخصوص
توسعه روستایی است. در ساختمان مؤسسه جهاد نصر تهران با او به گفتوگو نشستيم تا درباره تجربيات توسعه روستايي جهاد سازندگي بيشتر بشنويم. البته مهندس قبل از شروع گفتوگو تخصيصي به واژه توسعه زد و تأکيد کرد: اگر يک وقت توسعه ميگوييم، منظور همان توسعهاي است که خودمان قبول داريم. دلگرم ريشه جهاد سازندگي را اين فرمان امام به دانشجويان اول انقلاب ميداند که برويد ايران را درستش کنيد.
آقاي مهندس دلگرم! مايليم تجربههاي شما در بحث توسعه روستايي جهاد سازندگي را بشنويم. اگر موافقيد گفتوگو را با چرايي و چگونگي تشکيل اين کميته در جهاد سازندگي آغاز کنيم.
اولاً اين را بگويم که ما قبل از انقلاب هم توسعه روستايي داشتيم. اينگونه نيست که توسعه روستايي با انقلاب به وجود بيايد. خود روحانيت و معلمان وقتي به روستايي وارد و تفاوت طبقاتي را بين شهر و روستا متوجه ميشدند، اين نقص باعث ميشده تا هر انسان عاقل و مسلماني که تحت هر عنواني وارد روستا ميشد، سعي در کمک به رفع کمبودهاي ضروري آن روستا از قبيل مدرسه و يا آب کند. بيشترين کار را در اين زمينه روحانيت انجام ميداد. منتهي اين تلاشها و کمکها به صورت تشکيلاتي نبود.
اما جهاد سازندگي تشکيلاتي است که حضرت امام(ره) آن را بنا گذاشته است و بحث توسعه روستايي نيز به شخص حضرت امام مربوط ميشود؛ يعني بعد از انقلاب ايشان دستور دادند که چنين کاري انجام شود.
چرا بحث جهاد براي امام(ره) اينقدر مهم بود که در همان ابتداي انقلاب دستور تشکيل آن را صادر کردند؟
امام که تشريف آوردند، يکبار دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف پيش ايشان رفتند که چرا بازرگان را که غربگرا بر سر کار گذاشتيد است؟ حضرت امام(ره) با زيرکي خاصي ميفرمايند: پنجاه سال با شاه کار کرديد و به نتيجه نرسيديد، شش ماه هم با اين کار کنيد.
شما در اين جلسه بوديد؟
من در اين جلسه نبودم ولي در جلسه ديگري که امام همين صحبتها را کردهاند، حضور داشتم. ميخواهم بگويم که ايراد اين سخن از سوي امام(ره) يکبار و دوبار اتفاق نيافتاده است؛ چون دانشجويان مختلفي خدمت امام ميرفتند. جلسهاي که من در آن بودم ۱۶ اسفند سال ۵۷ بود. بنده به همراه شهيد مدني خدمت حضرت امام رسيديم و من در آن جلسه هم اين سخنان را از امام شنيدم.
پس غالب محيطهاي دانشجويي آن زمان اين مطالبه را از امام داشتند؟
بله و امام هم يک مطالبه بالعکسي از دانشجويان داشتند. اينکه از همه جا ميآمدند ميگفتند اين ايران خراب است، امام در جواب ميگويند که برويد درستش کنيد. اين جمله «برويد درستش کنيد» شد نطفه جهاد سازندگي. اتفاقاً اولين کسي هم که به ما گفت برويد آمار بگيريد، خود حضرت امام بود. ايشان گفتند برويد آمار بگيريد و از دورترين جاهاي کشور شروع کنيد. خب چرا از دورترين جا؟ چون زمان شاه هم جلوي چشم را درست ميکردند اما آن دورها را کسي درست نميکرد. لذا ما جهاديها رفتيم از دورترين جا شروع به آمارگيري کرديم. وقتي آمار گرفته شد، معلوم شد چه خبر است! مثلاً ما در همدان به خنجير رفتيم که ۱۶۰ کيلومتر با همدان فاصله داشت و مرز اراک بود. اين نکته را حضرت امام فرمودند. اين همان نکاتي است که توسعه به معناي خودمان را کامل ميکند.
دقيقاً برعکس مدلهاي توسعهاي تمرکزگرا که نقطه ثقل آغاز توسعه را مرکز کشور ميدانند.
دقيقاً. ما نرفتيم يک آزمايشگاه در مرکز استان درست کنيم. وقتي از دورترين جا شروع کرديم، در دورترين جا هم فقر بيشتري بود و هم در زمينه فرهنگي بيشتر بکر بود. لذا ما از آنجا حمامسازي، غسالخانهسازي، چشمهسازي و همچنين کار فرهنگي را شروع کرديم. وقتي به آنجا رفتيم اولين کاري که برعهده ما گذاشتند کار فرهنگي بود؛ چرا کار فرهنگي؟ به دليل اينکه سپاهِ دانشي که شاه درست کرده بود همه نوع آدم را در خود داشت؛ هم آدم بد اهل موسيقي و رقاصي را داشت و هم آدم مؤمن. وقتي مؤمن ميرفت، کمک خير ميداد و هيأت را سر و سامان ميداد، ولي آن کسي که رقاص بود ميرفت رقاصياش را سر و سامان ميداد. دستور سيستم اين بود که اينها بايد با هم باشد. طبيعي بود که در اين فضا مؤمن نميتوانست دوام بياورد. ما وقتي رفتيم، ديديم روستاها معلم ندارند و کار معلمي کرديم. ساعت ۸ تا ۱۲ ميرفتيم کلاسها را ميچرخانديم، ۱۲ به بعد ميرفتيم کارگري و پلسازي. در ضمن مديريت هم ميکرديم. يعني ما شده بوديم استاندار يا فرماندار آن روستاها. حتي کار پزشکي هم انجام ميداديم.
اين آمارها را تحويل امام هم داديد؟
بله، اوائل ۱۳۵۸ که آمارگيري را شروع کرديم، تا ۱۵ خرداد طول کشيد؛ يعني تا ۱۵ خرداد کاري انجام نشد. فقط جمعآوري آمار خردادماه به دست امام رسيد.
اين کار مسئول داشت؟
بله، مسئولش
شهید بهشتی بود.
يعني اين دانشجويان با شهيد بهشتي ارتباط داشتند؟
بله، شهيد بهشتي در هر استاني نماينده گذاشت و آنها را از
دانشگاه صنعتی شریف انتخاب کرد. بعد آمار را که دادند به دست شهيد بهشتي ملاحظه کرد و به امام رسيد. حضرت امام ۲۶ خرداد براي معلمهاي آموزش و پرورش ملاير صحبت کرده و گفتند «امشب من فرمان جهاد سازندگي را صادر ميکنم». اولين باري که در صحيفه نور به جهاد سازندگي برميخوريم، اينجاست. در اين زمان بود که ما کار خودمان را با شهيد مدني شروع کرديم. ايشان وقتي فرمان امام را شنيد، به همدان آمد و چيزي به عنوان عمران راه انداخت. دقيقاً يادم است روزي اين اتفاق افتاد که آقاي طالقاني دستور داد برويد ديوارها را از شعارها پاکسازي کنيد. شهيد مدني وقتي جوانان را براي اين کار تقسيم کرد، تعدادي جوان را که آن روز زياد آمده بودند، برداشت و به روستا برد که من خودم جزء کساني بودم که رفتم
روستا . ما هم که کار را بلد نبوديم، خود شهيد مدني عبا و عمامه را روي زمين گذاشت و بيل را برداشت: شروع کرد و به ما هم گفت اينجا را پاک کنيد. اينجوري جهاد راه افتاد.
در روز ۲۷ خرداد که روز جهاد سازندگي است، امام خودشان با نوار،
فرمان تشکیل جهاد سازندگی را ضبط کردند و به راديو و تلويزيون دادند. وقتي جهاد سازندگي تأسيس شد، کميتهها شکل گرفت. هر استاني براي خودش يکسري کارهايي انجام ميداد. در هر استاني شوراي مرکزي جهاد را درست کردند، هر شهرستاني براي خودش شوراي مرکزي درست کرد و از اينجا بود که از دورترين روستاها شروع کرديم و به اين صورت کار توسعه روستاها شروع شد. برنامه توسعه روستايي بر اساس تمدن اسلامي بود؛ يعني خود حضرت امام در سخنان خود دارند که ما براي تمدن اسلامي کار ميکنيم.
چه مشکلاتي داشتيد؟
يک مشکل جهاد سازندگي درگيري با خوانين بود.
شهید آوینی حتي کتابي در اين زمينه بهنام «خانگزيدهها» نوشته است که موضوع آن درگيري شهيد آويني با خان اقليد شيراز بود که بعد فيلمش را هم ساخت. منتهي اين درگيري در سراسر کشور بود. روز اولي که يک جهادي وارد روستا ميشد، خان با او درگير ميشد. مثلاً ما مقداري پول به روستا برده بوديم تا به روستاييها وام بدهيم. يک فرد عاقل گفت که پول را تک تک به افراد ندهيد؛ گفتيم چرا؟ گفت ميخواهيم کارخانه بزنيم. اينها حلاج هستند و بيکار. زمينهاي روستايمان ديم است و شما زحمتي بکشيد پول را يکجا بدهيد. اتفاقاً آن آدم داماد خان هم بود اما براي اينکه اين کار را انجام ندهد، او را شبانه کشتند. البته تمام مردم همکاري ميکردند. اصلاً همه ما مردم بوديم و فقط دانشجويان نبودند.
اين روند ادامه داشت تا آغاز جنگ تحميلي و دفاع مقدس. اينکه امام گفته بودند برويد بسازيد، در جنگ هم جهاد سازندگي و توسعه روستايي را ادامه داديد؟
۱۹ ماه در جهاد سازندگي کار کرديم که جنگ شروع شد. ولي ضمن اينکه جنگ ميکرديم، جهاد سازندگي را هم رها نکرديم.
اما ذهنيتي که وجود دارد اين است که جهاد در زمان جنگ، فقط در خط مقدم جبهه مشغول ساختن خاکريز و پلسازي و از اين دست کارها بود.
ما هيچ وقت در زمان جنگ کار جهاد سازندگي را تعطيل نکرديم. در زمان جنگ ده درصد از بچههاي جهاد به جنگ رفتند ولي در اصل همه رفتند. وقتي جنگ شروع شد، بچههاي جهاد سازندگي تعدادشان بيشتر از افراد سپاه بود؛ چون وقتي امام دعوت کرده بودند، همه آمدند جهاد.
اما فرمان تشکيل سپاه زودتر از جهاد بود؟
با اين حال افراد براي جهاد بيشتر آمدند.
چرا؟
امام ديدگاه زيبايي داشت. بينيد هر جاي دنيا که انقلاب رخ داده، فوراً يک سپاه يا نيروي نظامي درست ميکنند از ترس اينکه ارتش کودتا نکند و آن ارتش را هم منحل ميکنند. البته امام ارتش را منحل نکرد اما گفتند سپاه درست کنيد. هسته سپاه از کساني درست شد که قبل از انقلاب چريک بودند امثال گروههاي صف، حديد، منصورون و... کميتهها هم خودبهخود و بهخاطر استقبال از امام تشکيل شد. ولي امام يک ديدگاه ديگري داشتند که در کشورهاي ديگر نيست. گفتند جهاد سازندگي که به معناي آباد کردن کشور طي جهاد بود؛ بايد همين طرف از شهرش بلند ميشد ميرفت روستا و کار ميکرد. امام جملهاي دارند که کاش من هم بروم يک روز در جهاد سازندگي شرکت کنم. وقتي امام اين کار را انجام دادند، نيروهاي جهاد بيشتر از سپاه شد؛ چون هم بايد کار عمراني ميکرد، هم آبرساني ميکرد، هم پل ميساخت، هم جاده ميساخت. از طرفي بعضي گروههاي خاص هم وارد جهاد شدند. ولي امام چند جا گفتند که اينها را در بين خودتان شناسايي کنيد و بيرون کنيد. مثلاً مجاهدين خلق در جهاد وارد شده بودند و حتي خرمنها را آتش ميزدند.
وقتي رسيديم به آغاز جنگ، جهاد سازندگي در سراسر کشور قدرت داشت. براي جنگ، ده درصد از نيروهايمان رفتند. اول هم نيروهاي مردمي رفتند. آن ده درصدي که رفتند خاکريز بزنند، طرحي به نام «و العاديات» درست کردند که هر نيروي جهادي پانزده روز برود جبهه. روزهاي اول ۱۵ روز بود، روزهاي بعد شد يک ماه، بعد شد ۴۵ روز. به اين ترتيب همه جهاديها جبهه رفتند.
مثلاً ما چون در همدان بوديم و کردستان نزديکمان بود، وقتي کردستان در دست کوموله و دموکرات افتاده بود، براي سپاه کمکهاي مردمي ميبرديم. جهاد سازندگي از روستاها نان و هندوانه جمع ميکرد و ميبرد کردستان براي بچهها سپاه که آنجا ميجنگيدند. به محض اينکه جنگ شروع شد، خيلي از نيروهايي که شما به عنوان فرمانده سپاه ميشناسيد، جهادي هستند. مثلاً شهيد باکري، بنيانگذار جهاد سازندگي اروميه است؛ شهيد جهانآرا بنيانگذار جهاد سازندگي خرمشهر است؛ شهيد علمالهدي بنيانگذار جهاد سازندگي اهواز است. اما جنگ که شروع شد آنها مجبور شدند به سپاه بروند. البته اينها را جزء آن ده درصد حساب نميکنم. ما خودمان راه افتاديم و کمکهاي مردمي ميبرديم، ديديم که راه نياز دارند. من آن زمان از طريق سپاه به جبهه ميرفتم و ديديم جهاد ميتواند راه بکشد. به همين دليل من ۱۵ مهر ۵۹ بلدوزر به جبهه بردم.
حتماً سازماندهي خوبي داشتيد.
بله، به دليل اينکه فعاليت جهاد از همان ابتداي انقلاب شروع شده بود، ضابطهمند شده بود. طوري که يک جهادي ميدانست که بايد در روستاي فلان حمام بسازد، در روستاي فلان چکار کند و ۴۵ روز هم ميرفت جبهه و آنجا هم کارش مشخص بود. به همين خاطر يک جهادي هم ميتوانست روغن موتور را عوض کند، هم از تراکتور استفاده کند، هم در جبهه چگونه خاکريز بزند، هم از اسلحه استفاده کند. رهبر انقلاب اسلامي جمله جالبي دارند که جهاد سازندگي نگاه ميکرد ببينيد کجا خلأ هست، ميرفت آنجا.
باز مصداقي از امام بگويم. يکي از کارهايي که به نظر من در سيستم جهاد اشتباه جا افتاده بود و آن موقع خود من هم انجام ميدادم، اين بود که مؤمن نبايد کار خودش را بگويد و تعريف کند. لذا ما تعريف نميکرديم. يک روز رفتيم خدمت حضرت امام و ايشان به اين موضوع اعتراض کردند. ايشان گفتند چرا نميگوييد؟ اينها را به مردم بگوييد. مرغ هم وقتي تخم ميگذارد، قدقد ميکند.
ميشود چند ويژگي شاخص تجربه موفق توسعه روستايي را مشخصاً بيان کنيد.
ويژگي اول، «نظاممندي» است؛ همانطور که توضيح دادم، از اول جهاد سازندگي يک سيستم بود. نکته ديگر «فرآيند پايين به بالا» بودن آن بود. يعني وقتي روستايي نياز به کتابخانه داشت، همانجا تصميم ميگرفتند و انجام ميدادند و فقط گزارشش به شوراي مرکزي ميرسيد.
ويژگي ديگر «جوشش مردمي» آن بود؛ يعني يک بازاري وقتي به روستا ميرفت و ميديد ديروز براي فرزندش نان و کره خريده، اما در روستا مردم شلوارشان وصلهدار است، ميگفت اي داد بيداد! من به فرزندم نان و کره ميدهم، اين بنده خدا چيزي ندارد که بپوشد. من خودم فردي را ديدم که گفت بگذار شلوار بخرم و توزيع کنم. شلوار ميخريد و توزيع ميکرد. به او گفتم چرا شلوار توزيع ميکني؟ برو پارچه بخر بدهيم خودشان درست کنند. بعد يک کارگاه راه ميانداختيم و نظاممند ميشد. همانها براي جبهه لباسدوز شدند. اينکه لباسهاي جبهه در خانهها دوخته ميشد، از آنجا شروع شد؛ از جهاد.
به نظر شما ميشود از اين الگو براي مردميکردن اقتصاد کمک کرد؟
رهبر انقلاب بارها فرمودند با روحيه جهادي ميتوانيم، ولي مسئولين توجه ندارند. علت بيتوجهي هم اين است که قدرت در دست مردم پخش ميشود. يکبار دانشگاهي مرا دعوت کرد. دليل دعوت هم اين بود که در اردوي راهيان نور نکاتي گفته بودم که دانشجويان گفتند اين حرفها را استاد ما که ژاپن بوده، قبول ندارد. گفتم من ميآيم و خودم بحث ميکنم. به دانشگاه رفتم و توضيح دادم. آن استاد ابتدا رد ميکرد اما بعد گفت جهاد سازندگي از نظر اقتصادي کار بزرگي کرد. خودش معترف شد به اينکه جهاد کار بزرگي بود.
زماني که پاکستان بودم، نماينده فائو در پاکستان که يک مصري بود در جلسهاي گفت در دنيا الگويي مثل جهاد سازندگي نيست. گفتم با چه رويکردي ميگوييد؟ گفت از اين ديدگاه که مالکها و خانها را زمين زد و همه را مالک کرد. گفتم پس چرا با آن مخالفت شد؟ گفت به خاطر اينکه مالکان و استکبار در دنيا بايد بمانند. کساني بايد آقايي کنند. اگر مخالفت نميشد آن وقت آن فرهنگ کل دنيا را ميگرفت و ديگر خاني وجود نداشت، ديگر آمريکايي وجود نداشت.
ما تا سال ۱۳۸۰ که بستر خوبي بود و بعد از آن ادغام شديم، ۸۰ درصد روستاها را برق کشيديم و تحويل داديم. جادهها ۷۰ درصد توسط جهاد سازندگي احداث شد و ۸۲ درصد هم آبرساني شد.
به نظر شما چرا اين تجربههاي بومي که کارنامه موفقي در کشور داشتهاند، الگوسازي نشدهاند؟
در همين زمينه يک مثالي بزنم که خودم شاهدش بودم. من يک مدتي بين سالهاي ۷۹ و ۸۰ مسئول جهاد سازندگي کشور پاکستان شدم. وقتي که به آنجا رفتم، به شخصي به نام آقاخان محلاتي برخورد کردم. او کسي است که اکنون در فرانسه زندگي ميکند و اصليتش از محلات خودمان است. او امام چهل و نهم شيعه هفتامامي است. آنها حدود يک سال يا يک سال و نيم بعد از تشکيل جهاد سازندگي، يک نفر از کساني را که از اهالي اهل سنت خراسان و عضو جهاد سازندگي بود به پاکستان بردند و آنجا دقيقاً کار جهاد سازندگي را به نام «انستيتوي آقاخان محلاتي» راهاندازي کردند. وقتي به پاکستان رفتيم، ديديم همه کميتههاي جهاد سازندگي راه افتاده است. پس از چندي در جلسهاي حضور داشتم که نميدانستم قرار است آقاخان محلاتي نيز در آنجا حضور يابد. آنجا گفتند که ما تمام کارهاي جهاد سازندگي را راه انداختهايم؛ يعني دقيقاً کار «جهاد سازندگي» را راه انداخته بودند اما يک کار را نتوانسته بودند راه بياندازند. آن کار چه بود؟ «وام دادن». گفتند ما مثل شما به مردم وام ميدهيم اما مردم پول را برنميگردانند. شما چکار ميکنيد که پولتان را برميگردانند؟ به آنها گفتم ما مؤمن هستيم و آدم مؤمن دروغ نميگويد و وقتي پول ميگيرد، برميگرداند. جوابش را اينگونه دادم که يعني تنها ضمانت، «ايمان» است و شما اگر مشکل داريد در ضعف ايمان است. اين گذشت و به دليل اينکه دولت وقت نميخواست اين نوع فعاليت ادامه يابد، آن را جمع کرد. من نيز به ايران برگشتم. يک روز ما را دعوت کردند که آقايي از فرانسه آمده و الگوهاي خوبي براي معرفي دارد. ما هم رفتيم و بسياري از جهاديها هم در جلسه حضور داشتند. آن فرانسوي شروع به صحبت کرد و يکي يکي الگوها را نوشت و برنامهاش را ارائه کرد. برخي هم به به و چه چه ميکردند. من بلند شدم و رو به رئيس سازمان گفتم اين آقايي که آوردهايد، نماينده آقاخان محلاتي است. اين نکاتي که ميگويد دقيقاً همانهايي است که ما به آنها گفتيم و اينها از روي الگوي ما کار کردند. وقتي صحبتهاي من ترجمه شد، آن فرانسوي جا خورد و گفت بله، من نماينده آقاخان محلاتي هستم. آنجا گفتم چنين کاري را نکنيد. خودمان کار کردهايم، تجربه ما را به فرانسه بردهاند و تبديل به الگو کردند و به خودمان پس ميدهند.