باران آباد


فرياد تشنگي در «باران آباد»
خراسان شمالي


عکس ها: اميد شکري
نازلي حيدرزاده- روستاي باران آباد که نامش در ذهنم آبادي زيبا و سر سبزي را تداعي مي‌کرد، اکنون در مقابلم است اما بر خلاف تصورم، روستايي را مي بينم که خانه هاي گلي و ساده اش از همان دور، تشنگي را فرياد مي‌کند. لب خشک زمين، پاهايم را قلقلک مي دهد و بوي خاک و صداي بع بع گوسفندان در فضا پيچيده است. سگ گله، نفس زنان از کنارم مي گذرد و در گوشه اي آرام مي گيرد و گهگاهي با پارس کردن، نسبت به حضور من اعتراض مي کند. بوته هاي کوچک و سبزي در اطراف به شکل بسيار پراکنده ديده مي شوند، گويي تلاش کرده اند کمي چهره پر عطش زمين را التيام بخشند و اهالي «باران آباد» هم احساس کنند که اين روزها فصل بهار است. بدون سئوال کردن مي توان وضعيت پايين بهداشت را از موهاي پريشان، دست و صورت کثيف و لباس هاي کهنه کودکان که برخي با پاهاي برهنه در حال دويدن هستند، دريافت. کودکان معصومي که بدون داشتن دغدغه آب و نان و به دور از هياهوي پر رنگ و لعاب شهر در پي هم مي دوند و تجربه زيستن در روستايي با امکانات بسيار کم را کسب مي کنند.

آبادي بي آب
ساعت ۱۴ است و بيشتر زنان در روستا حضور دارند و مردان، روستا را براي کارگري يا چرا بردن گوسفندان ترک کرده اند. آب هر جا که باشد آباداني هم هست اما روستاي ۲۰ خانواري باران آباد از آب بويي نبرده است و چهره خشن و خشک آن، دل آدم را بد جوري غمگين مي کند. هر چه بيشتر به درون روستا پيش مي روم برتعداد افرادي که به سوي آب مي روند، بيشتر مي شود. ۲ الاغ از کنارم عبور مي کنند و ۲ دختر جوان که سوار بر آن ها هستند هي هي کنان و با عجله به سمت چشمه اي که حدود يک کيلومتر از روستا فاصله دارد، مي تازند و ظرف هاي پلاستيکي بزرگ و کوچکي که درون خورجين جاي گرفته است به اين طرف و آن طرف حرکت مي کند اما تانکرهاي خالي آب شرب در قسمتي از روستا جا خوش کرده و گويي تشنگي روستا را به سخره گرفته است و بي مهري مسئولان را براي آبرساني به اين روستا حکايت مي کند. «مريم» بانوي ميانسالي که با آن صورت تکيده و دستان زمختش، يک عمر زحمت و کار يدي را به رخ مي کشد، در حال جارو کردن خاک هاي جلوي ايوان کوچکش است و مرغ و جوجه هاي گرسنه به محض ديدنش در اطرافش پرسه مي زنند. او هم با حوصله، تکه اي از ناني را که خودش در تنور پخته است براي آن ها ريز مي کند. چشمان بي فروغ مريم هزاران حرف براي گفتن دارد و بيشترين درد روستا را نبود آب مي داند، آبي که تأمين آن حرف نخست را در روستا مي زند.

نبود مسجد
او که حالا از آب و دان دادن به مرغ و جوجه ها فارغ شده است چادرش را يک بار ديگر دور کمرش محکم مي کند و مي گويد: وجود مسجد براي روستا ضروري است و با آن که اهالي روستا، مبالغي براي احداث مسجد جمع آوري کردند اما متأسفانه هنوز نسبت به ساخت آن اقدام نشده است.وي دستانش را به سوي آسمان دراز و براي هرچه زودتر احداث شدن اين مکان مقدس دعا مي کند و ادامه مي دهد: قول مسئولان بايد قول باشد و پول روستاييان زحمتکش که در انتظار احداث مسجد در بانک خوابيده است، احيا شود.

دانا يعني گندم
در ميان خانه هاي بي رنگ و خشتي و گلي «باران آباد»، سقف قرمز رنگ کانکسي که مدرسه اين روستا را تشکيل مي دهد، مانند گل سرخي در بيابان ديده مي شود. مدرسه اي با يک کلاس درس که دانش آموزان ۶ پايه ابتدايي در آن تحصيل مي کنند.کودکان شيطنت وار در پي من مي آيند و گاهي با هل دادن يکديگر، شيرين کاري و آن فضاي دلگير و بدون منظره روستا را شاد مي‌کنند. «محمد دانايي» يکي از اين بچه هاست که شور و نشاط در چشمانش برق مي زند، هنگامي که از آن ها مي پرسم دانا يعني چه؟ «رضا» که کلاس سوم است، انگشتانش را به هم نزديک مي کند و با همان زبان کودکانه اش مي‌گويد: دانا يعني گندم! نمي دانم چه چيزي موجب شده است که او چنين پاسخي بدهد اما هنگامي که برايشان توضيح مي دهم دانا يعني فردي که همه چيز را مي داند، همه آن ها جمله من را چندين بار تکرار مي کنند و آن را دست آويزي براي ادامه بازي خود قرار مي دهند و خنده کنان به سوي گوسفندهايي که تازه از چرا آمده اند، مي دوند. هر يک از آن ها بره يا بزغاله اي را در آغوش مي‌کشند و من را هم براي شرکت در اين بازي دعوت مي کنند.در ميان گوسفندان گم شده‌ام و تمام مشامم از بوي آن ها پر شده است. چوپان نوجوان با چوب نازکي تلاش مي کند آن ها را جمع و از پراکندگي آن ها جلوگيري کند. او به علت دشواري تحصيل و کمک کردن به معيشت خانواده ترجيح داده است ترک تحصيل کند و به چوپاني روي بياورد. «حسين» مي گويد: بسياري از کودکان و نوجوانان «باران آباد» با آموختن سواد اوليه و بسيار پايين از تحصيل صرف نظر مي کنند، زيرا براي درس خواندن انگيزه اي ندارند هم چنين رفت و آمد به روستاهاي مجاور براي ادامه تحصيل نيز دشوار است.پسر بچه اي سوار بر الاغ شده است و دبه هاي پلاستيکي که حمل مي کند، نشان مي دهد براي آوردن آب، رهسپار چشمه شده است. در يک چشم بر هم زدن، او را بالاي تپه مقابل که با ابرهاي بهاري زينت يافته است، مي بينم انگار او در حال پيش رفتن در ميان ابرها و آب آوردن از پنبه هاي آسمان است. آتش از درون تنور زبانه مي کشد و صورت زن جوان از شدت گرماي آن سرخ شده است. او با مهارت خميرهاي نان را درون تنور جا مي‌دهد تا نان تازه را هنگام بازگشت مردش، سر سفره بگذارد. تشت بزرگي از قره قروت هم در گوشه‌اي از محوطه قرار دارد و دختربچه، گاهي آن را با جارويي که از چوب هاي بياباني درست شده است، هم مي زند. حالا عطر نان خانگي تازه و داغ، اشتهايم را برانگيخته است و خوردن تکه اي از آن بوي زندگي روستايي را برايم زنده مي‌کند. «کبري» در حالي که نان ها را درون پارچه گلداري مي پيچد، از نبود خانه بهداشت در باران آباد گلايه مند است و با بيان اين که بايد حدود ۶ کيلومتر را براي رفتن به خانه بهداشت روستاي «فتح ا...» طي کنيم، اظهار مي دارد: آن هايي که وسيله ندارند بايد با پاي پياده اين مسير را طي کنند که آن هم در فصل زمستان بسيار سخت است.او ادامه مي‌دهد: مرکز بهداشت روستاي فتح ا... امکاناتي ندارد و اگر از مرکز بهداشت عشق آباد استفاده کنيم، بهتر است در حالي که براي بهره مندي از امکانات آن هم بايد به مرکز بهداشت روستاي «فتح ا...» مراجعه و نامه دريافت کنيم.

مايه حيات؛ مايه آرامش خاطر
او هم درد مشترک روستاييان را نبود آب شرب مي داند، مايه حياتي که وجود آن مي تواند مايه آرامش خاطر شود و از مسئولان مي خواهد حداقل هفته اي يک تانکر آب شرب به اين روستا اختصاص دهند.زندگي در «باران آباد» در جريان است و همه براي ادامه آن در تلاش هستند. زن جوان چکمه هاي پلاستيکي به پا دارد و آب ظرف هاي ۲۰ ليتري را روي تلي از خاک مي ريزد و با بيل آن ها را هم مي زند تا بخش ديگري از ديوار اتاقکي را که براي دام خود در نظر گرفته است، بسازد. تعدادي گوسفند تشنه لب با ديدن گودال آبي که اين بانوي جوان و زحمتکش براي درست کردن گِل ايجاد کرده است خود را به نزديک آن مي‌رسانند و با ولع از آب گل آلود آن مي نوشند.

چشمه؛ چشم اميد اهالي
با «مراد زاده» همراه و به سوي چشمه راهي مي‌شويم. از عرض جاده مي گذريم و پس از طي کردن مسيري ناهموار، به چشمه يعني چشم اميد اهالي «باران آباد» مي رسيم. آب چشمه به ميزان بسيار کمي از درون لوله اي به درون کانال سيماني مي ريزد و مردم از آب لوله براي آشاميدن و از آب درون کانال براي مصارف ديگر برداشت مي کنند اما به دليل پايين بودن ميزان آب چشمه، بايد مدت زمان زيادي را براي پر کردن ظروف خود صرف کنند. «مرادزاده» زندگي ساکنان باران آباد را به دامداري وابسته مي داند و زمين هاي ديمي اين روستا به دليل خشکسالي و نبود آب محصول چنداني ندارد به طوري که ناچار مي شوند، براي دام خود کاه و جو خريداري کنند. دختر بچه اي که همراه برادرش خود را به کنار چشمه رسانده است، با اشتياق صورت کوچک و آفتاب سوخته اش را با آب درون کانال، صفايي مي دهد و صداي شادي و نشاط حاصل از آن در فضا مي پيچد. وقت غروب است و وزش باد، خاک ها را به اطراف مي پراکند. پيرمرد، عصا زنان در حال قدم زدن است و دستان چروکيده اش را از دور برايم تکان مي دهد. با صحبت کردن با او درباره تاريخچه روستا متوجه مي‌شوم حدود ۲۰ سال پيش اهالي باران آباد که چادر نشين بودند، در اين مکان ساکن شدند و براي اين که براي خود سرپناهي داشته باشند، با استفاده از آب باراني که در کنار جاده جمع شده بود، خانه هاي گلي خود را بر پا کردند و از آن زمان در اين مکان استقرار يافته اند و نام «باران آباد» هم از همين جا آمده است. پيرمرد که به علت بيماري و ضعف جسماني اش رمق صحبت کردن ندارد، اهل کوشکي ترکمن است و وقتي که زمينش از سوي دولت قرق شد، به همراه اقوام و خويشان خود به اين مکان کوچ کرد و از آن زمان به همان يک لقمه نان و ماست که حاصل زحمت خودش است، قناعت کرده و خدا را شاکر است.

قهر باران با «باران آباد»
اينجا فقر در روستا بيداد مي کند و گويي باران با «باران آباد» قهر کرده است. خانه هاي گلي و خشکي زمين که حتي يک سايه ساري از درخت هم در آن مشاهده نمي شود منظره اي تأمل بر انگيز را ايجاد مي کند و تمام آن هايي که اين روستا را ترک مي کنند و به ديار باقي مي‌شتابند و تمام آن هايي که در اين روستا ديده شان را مي گشايند، فقط و فقط خشکي روستا و تمناي رسيدن آب شرب را با خود به همراه دارند. هنگامي که با «نصرا... غلامي» نماينده شوراي «باران آباد» تماس مي‌گيرم در بيابان به سر مي برد و اين را از صداي گوسفنداني که از آن سوي خط شنيده مي شود در مي يابم. او مهم ترين دغدغه روستا را نبود آب مي داند و با ناراحتي مي گويد: از عيد تا حالا فقط ۲ تانکر آب آشاميدني در اين روستا توزيع شده در حالي که براي تأمين آب شرب بارها و بارها با مسئولان مکاتبه شده است. او دامداري در روستا را به دليل خشکسالي هاي اخير، بسيار دشوار ارزيابي مي کند و از اين که آب چشمه هم به همين دليل، کم آب شده است و اهالي بايد براي پر کردن ظرف آب، يک ساعت منتظر بمانند، از مسئولان تقاضا مي‌کند چاه آبي را براي بر طرف کردن مشکلات باران آباد حفر کنند. حالا ديگر وقت رفتن است. با «باران آباد» روستاي پر درد و تشنه خداحافظي مي کنم روستايي که عطشش را هرگز فراموش نخواهم کرد روستايي که به واسطه بي آبي، ديگر مشکلات و کمبودهايش را از خاطر برده است. در حالي که از اين جاده دور مي شوم، نمي دانم چرا زير لب شعر« خانه ام ابريست اما ابر بارانش گرفته است» را مي‌خوانم. با سپري کردن مسافت ۷۴ کيلومتري، به بجنورد مي‌رسم و به ياد تمام آن هايي که در روستاي «باران آباد» در آرزوي آب شرب هستند، آب مي نوشم.



جعبه‌ابزار