بنگرو
گزارشی قابل تأمل برای مسئولان
«بنگرو» انتهای محرومیت در قلعهگنج
اینجا «بنگرو» از توابع بخش چاهدادخدا در شهرستان قلعهگنج است، ۲۳ خانوار دارد که از تمام امکانات بیبهره هستند، شناسنامه ندارند، یارانه نمیگیرند، سواد ندارند و دیگر هیچ!
به گزارش خبرگزاری فارس از قلعهگنج، همیشه نباید سفرهای گردشگری و تفریحی به نقاط زیبا و خوش آب و هوا باشد، گاهی دلمان برای یک ذره انسانیت تنگ میشود و این نقطه از کشور عجب جایی برای ابراز محبت و مهربانی است.
قبل از هر چیز شما را دعوت میکنیم عید امسال را به زیباترین کوهستان محروم کشور بیایید و اینک بشنوید از قصه روستاهای بیشناسنامه کشور، بعد از چند ماهی که از سفر به آبشار شبکوه میگذشت بار دیگر بچههای گروه کاوشگران طبیعت قلعهگنج را گرد هم جمع و برای یک سفر دیگر برنامهریزی کردیم.
روستایی کپری و خاموش...
شش نفر از بچهها آماده سفر شدیم و تا روستای اردوگاه سلمانیه با سواری آمدیم و از آنجا به علت حجم زیاد تجهیزات تصویربرداری مجبور به استفاده از وانت شدیم.
وسایل را پشت وانت جا دادیم و خودمان نیز با یادآوری مرگ مظلومانه سه دانشآموز قلعهگنجی بر پشت وانت محکم نشستیم و قصد شبکوه این شاهکار آفرینش در دیار مظلومیتها کردیم.
از میان جادههای خاکی بعد از چاهالمدین وارد رودخانه دیگر فصلی شده سمسیلی شدیم و از میان شنزارهای کف رودخانه عبور کردیم که به علت نزدیکی شب و پیشنهاد راننده وانت و سرمای کوهستان به روستایی در آن طرف رودخانه سمسیلی رفتیم، روستایی کپری و خاموش...
وقتی رسیدیم دیگر خورشید غروب کرده بود و فقط خانههای کپری را میتوانستیم تشخیص دهیم، نه از برق خبری بود نه از روشنایی و فقط سوسوی ستارگان آسمان بود که اینجا در ارتفاع ۸۰۰ متری به ما نزدیکتر شده بودند.
مردهای روستا بعد از یک روز چوپانی و دامداری کمکم به خانههای محقر اما پر از صفای خود باز میگشتند و با دیدن ما ناصر، جوان روستا به گرمی به استقبال ما آمد و ما را میهمان خانه کپری خود کرد.
اینجا روستا هم نیست...
دوستان تجهیزات را از وانت پیاده و به داخل کپر هدایت کردند، مشغول حرف زدن با ناصر شدیم و از آمار و ارقام روستا پرسیدیم و خواستیم تا شورا و دهیار روستا را ببینیم که ناصر خیلی ساده و صادقانه گفت، نداریم، اینجا روستا هم نیست.
ناصر که دیگر از نیت خوب ما برای گردشگری آگاه شده بود، عنوان کرد: اسم اینجا بنگرو و از توابع بخش چاهدادخداست، ۲۳ خانوار در حال حاضر ساکن هستند که از هیچگونه امکاناتی بهرهمند نیستند.
ناصر دردش خیلی کم بود و فقط میگفت مردم پول کرایه ندارند تا بدهند و یکی برود برایشان از رودخانه آب جمع کند و بیاورد و اینجاست که نمک بر زخمت مینشیند.
اینجاست که باید پرسید، مسئولان خوابتان برده است، اینجا بیش از ۱۰۰ نفر انسان دردشان کرایه است.
خیلیها هستند که معنی یارانه را نمیدانند
ناصر میگفت، خیلیها هستند که معنی یارانه را نمیدانند و نگرفتند، چند نفری هم اینجا هستند که اصلا شناسنامه ندارند، چه برسد که یارانهبگیر دولت باشند.
سخت است در کشور اسلامی اینگونه خانوارهایی پیدا شوند که با وجود گذشت چند سال از هدفمندی یارانهها هنوز نمیدانند یارانه چیست، اصلا رئیسجمهور را هم بعد از گذشت یک سال و اندی از مسئولیت نمیشناسند.
اینجا کسی سواد ندارد و مدرسه نیست
ناصر ادامه داد: اینجا کسی سواد ندارد و اصلا مدرسه که جای خود، معلمی هم نمیآید تا برای ۱۵ دختر و پسری که در سن مدرسه هستند، تدریس کند، سواد خواندن و نوشتن هیچکس نمیداند، حتی ازدواج آنها هم در جایی ثبت نمیشود و هیچ خدمتی از دولت دریافت نمیکنند.
ناصر میگوید: فقط دولتیها برایشان تانکر آب و موتور مکش خریداری کردند تا از کف رودخانه آب را جمع کنیم و به اهالی برسانیم، اما چون هزینه کرایه نداریم، همانطور بلااستفاده مانده است.
وی ادامه داد: زنان روستا مجبور هستند برای آب بیش از سه کیلومتر تا رودخانه بروند و ظرفها را آب کرده و بر روی سر تا روستا بیاورند، سخت است اما مجبوریم، مردها نیز که بههمراه گله گوسفندان هستند.
ناصر که دیگر با ما صمیمی شده بود، اظهار کرد: با مدیر عشایری قلعهگنج برای گرفتن معلم به آموزش و پرورش رفتیم، اما تعداد دانشآموزان کم بود و نیامدند، راه روستا هم صعبالعبور است.
فقط صدای هواپیما را از دنیای شما میشنویم
از وی پرسیدیم که اگر کسی مریض شود یا زنی وضع حمل کند، چه میکنید که پاسخ داد: داروی محلی به مریض میدهیم و برای زنان حامله نیز قابله محلی داریم، در خود روستا وضع حمل میکنند به همین دلیل بعضی بچهها شناسنامه ندارند و مشکل داریم.
ناصر از درد سخن نگفت، اما این همه نبودنها بدتر از درد است، ناصر ناز و غمزه نداشت، اما دلش به اندازه آسمان پرستاره شب، ناگفته خواهد داشت، وقتی بچههایش بفهمند که در شهر و روستاهای دیگران چه خبر است.
برق که نداشتند از رادیو و تلویزیون هم بیخبر بودند، از تلفن همراه و موبایل هم سر در نمیآوردند و خوش بهحالشان هنوز ساعت هشت نشده بود که خوابشان برد و راحت و بیدغدغه خوابیدند.
هر چند دقیقهای صدای هواپیمای مسافربری از بالای آسمان بهگوش میرسید، ناصر میگفت ما فقط همین صداها را از دنیای شما میشنویم.
خیلی جالب بود وقتی از ناصر پرسیدم که رأی دادهای، گفت: چند سال پیش که به ریگآباد رفتم، دیدم مردم رأی میدهند، اما دیگر کسی نیامده از ما رأی بگیرد.
اینجا حتی برای خرید یک کیسه آرد باید یکماه صبر کنند
بچههای گروه متاثر شدند و غمی تلخ بر چهرهمان نشست، غم ما نان نیست، آب نیست، تلفن نیست، اینترنت کمسرعت است و اینجا حتی برای خرید یک کیسه آرد باید یکماه صبر کنند تا یک خانواده بتواند یارانه بگیرد و کیسهای آرد نصیبش شود.
زندگی در کوه و روستا همیشه یادآور تنی سالم و عمری دراز بوده است، اما اینجا سنشان به ۷۰ سال نمیرسد و زودتر از قانون بقا فوت میکنند، اینها درد است.
اینجا یک عده انسان به شغل شریف چوپانی مشغول هستند و دلخوش به همین وضعیت ادامه میدهند و از دنیای ما بیبهره هستند.
گروه کاوشگران طبیعت قصد دارد تا سال جدید را برای مردم این روستا تازه کند و زندگی تازهای را به آنها نشان دهد، شما هم میتوانید، شادی سال نو را با این کودکان معصوم تقسیم کنید.
-------------------------------------
گزارش و عکس از:علی اکبرزاده - See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=۱۳۹۳۱۲۱۶۰۰۰۱۴۴#sthash.SyqRKs۹۲.dpuf