جنگل های گیلان


خدایی که در همین نزدیکی ست!
(جنگلهای گیلان(
صدای نسیم در میان جنگل های انبوه! خدایا چه آفرینشی! چه سکوتی! چه همهمه ای در این کنج خلوت دنج!
چند گامی به جلو می روم، صدای پرندگان، نمیشناسمشان، ولی نه، انگار آن یکی سینه سرخ است، صدایش آشناست. کودکی هایم را با صدای این فرشته ی زیبا در باغ پدربزرگ سرکرده بودم. برگ ها نوازشم می کنند و من همچنان ادامه می دهم، خدایا چه عظمتی داری! خود را گم کرده بودم در هیاهوی شهر و حالا در میان این همه عظمت با گم شدن در میان طبیعت بکرِ تو خود را پیدا میکنم.
نم نم باران را روی پوست خود حس میکنم و می دانم این نعمت الهی ست که به من نزدیک می شود و خدا در همین نزدیکیست، بگذار ببارد شاید اینبار خدا می خواهد پس از بردن نامش هردم آسمان دلم صاف شود، شاید اینبار خدا می خواهد که خودش چتر دلم باشد.
چشمهایم را می بندم زانوانم به خاک می افتد، من غرق جنگل شدم و خدا، تو خود می دانی آنچه در دل دارم و خوب می دانی من با تو اینجا! در دل جنگل مانوس شدم. مرا دریاب و بازگشتم ده که هرآنچه تو دهی همان به. صدای دوستان از دور شنیده می شود و من حتی یارای بلند شدن ندارم آنها نزدیکتر میشوند و من اندیشه آن در دل دارم که هیچگاه پیدا نشوم و بمانم در این دل خاکی مایل به سبز خدا
تصاویر    



جعبه‌ابزار