جهاد سازندگی به سبک منافقین
حضرت امام خمینی در ۲۶ خرداد سال ۱۳۵۸ پیام معروف خودشان را در مورد
جهادسازندگی دادند. معلوم بود که امثال ما هم که به امام اعتقاد داشتیم، کمک برای جهاد سازندگی را در فهرست برنامههایمان بگذاریم. البته هنوز تشکیلات منظمی به آن معنا برای این منظور راه نیفتاده بود و آرام آرام جهاد سازندگی داشت شکل و نظمی میگرفت. در این میان ما، ـ من و حمید (دایی شهید) و کامبیز ـ راه افتادیم و از طرف انجمن اسلامی دبیرستان برای فعالیتهای سازندگی به شهر
زنجان اعزام شدیم. هرکس معرفی نامهای دست گرفته و آمده بود. پیش خودمان حساب کردیم برای خدمت به مردم و خودسازی خوب است برویم. فکر کردیم کمک مان میکند پلههای عرفان را یکی یکی برویم بالا و صفا!
ده عباس آباد[ویرایش]
حوالی زنجان وارد دهی شدیم به نام عباس آباد. کارمان را که شروع کردیم و چند روزی گذشت، دیدیم اینها توی نماز جماعتشان برای امام دعا نمیکنند. بعضیهایشان سبیلهای خاصی گذاشته بودند و توی حرفهایشان هم مرتب کلماتی را که به«ایسم»ختم میشد، ردیف میکنند و هی از اگزیستانسیالیسم و سوسیالیسم و کاپیتالیسم و امپریالیسم حرف میزنند، اما آن جوری که باید از حدیث و آیه خبری نیست. اول کمی شک کردیم و بعد هرچه بیشتر گذشت، بیشتر مطمئن شدیم که اینها یک چیزی شان میشود.
ما گیج میزدیم، اما کامبیز کاملا متوجه بود چه میگذرد. ته تفکر آنها را خوانده بود. ما چیزی را که میفهمیدیم این بود که اینها آدمهای نامربوطی اند. بعداً که کلاسهای آموزش سیاسی شان علنی شد دیگر فهمیدیم ای دل غافل! اینها وابسته به سازمان مجاهدین خلق هستند. جمعی را به آنجا آورده بودند تا به خیال خودشان، آنها را آموزش دهند و رویشان کار سیاسی بکنند. کامبیز همین که این را فهمید، علیه شان موضع گیری کرد. حمید هم همین طور. کامبیز همان جاتوی جلسه ای که گذاشته بودند، بلند شد و حرف زد. بعد هم وقتی برگشتیم علیه شان مقاله نوشت و منتشر کرد. میگفت باید اینها را افشاء کرد.
این جملاتش خوب به یادم مانده است که خطاب به آنها مکرر میگفت: «آقا! شما ما را فریب دادید. به اسم اینکه بیاییم برای مردم دهات کار کنیم، از حسن نیت ما سوء استفاده کردید. ما را اغفال کرده و به اینجا کشاندید. شما دارید به این جمع، آموزشهای سیاسی میدهید در حالی که چنین قراری نداشته ایم.» خلاصه حسابی کاسه کوزه شان را به هم ریخت. خیلی به آنها برخورد و ناراحت شدند، ولی هیچ جور حریف استدلالهای کامبیز نمیشدند. ما اول میخواستیم ول کنیم و بیاییم تهران، ولی کامبیز که از دروغ و دورویی بیزار بود، این را کافی نمیدانست و دنبال چیز دیگری بود. او میخواست دست آنها را برای بقیه هم رو کند.
جالب اینکه امام خمینی از همان خرداد ۱۳۵۸ این شرایطی را که برای ما در ده عباس آباد پیش آمده بود، پیش بینی کرده بودند و در قسمتی از همان پیام گفته بودند: «من به همه ملت، به همه اشخاص که در این روستاها و دهات به سر میبرند، پس از اینکه به همه شان دعا میکنم و عرض ارادت، یک سفارش دارم. و آن اینکه توجه کنند کسانی که برای ساختن و برای سازندگی و برای جهادسازندگی در دهات میآیند، در روستاها میآیند، توجه کنند که مبادا خدای نخواسته در بین آنها یک اشخاصی نباشد که برخلاف رویه ملت، برخلاف اسلام، مسائلی داشته باشند. اگریک همچو اشخاصی دیدند، فورا آنها را از ده کنار بگذارند و نگذارند در بین جوان های ما، در بین روستائیان ما، تبلیغات سوئی بکنن».
كامبيز و خط امام[ویرایش]
کامبیز هم این خط را از امام خمینی گرفته بود و دنبال این بود که اجازه ندهد سازمان منافقین بتواند تبلیغات سوء خودش را پیش ببرد. عاقبت با پیگیری و تلاشهای کامبیز، کار به جایی رسید که آنها که به خیال خودشان میخواستند نیرو جذب کنند، دیدند ای داد بیداد! الان با این فضایی که ایجاد شده، نیروهای خودشان را هم دارند از دست میدهند. طراحان و گردانندگان آن اردو، بر سر این موضوع لطمه جدی خوردند. کامبیز برگشت و تقریبا تمام آن اردو هم بعد از آن صحبت برگشتند.
از وقتی برگشتیم، تازه کار کامبیز شروع شد. توی مقالاتی که علیه سازمان مجاهدین خلق مینوشت، روی چند موضوع تاکید کرد، یکی اینکه گفت چرا آنها باید اینقدر نامرد باشند که خودشان را زیر فرمایش و دستور حضرت امام که گفته بودند «جهادسازندگی» پنهان بکنند. یک نکته دیگر اینکه، نفس این اطلاعرسانی مهم بود. کامبیز اینجوری مردم و خصوصا جوانها را مطلع میکرد و به آنها هشدار میداد که مواظب قضایای مشابه باشند. سوم اینکه کامبیز به بنیانهای اعتقادی آنها هم حسابی لطمه زد و دست گذاشت روی مطلب مهمی که آنها قبول داشتند ولی به دروغ باور خودشان را تکذیب میکردند. یعنی این جمله که «هدف وسیله را توجیه میکند.» سازمان منافقین واقعا اینجوری بود.
منبع[ویرایش]
مجله راه