خراشا


«خراشا» ؛ گنجينه اي در دل کوير
خراسان شمالي - مورخ چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۱۷ شماره انتشار ۱۸۶۸۱
نويسنده: آگاهي


نام روستاي «خراشا» بين هم استاني ها نا آشنا نيست البته نه به خاطر طبيعت زيبا و دلپذير و يا محصولات کشاورزي و دام پروري اش، بلکه به خاطر پرورش علما و انديشمندان بزرگي که براي اغلب مردم استان شناخته شده هستند. اديب بجنوردي، عارف بجنوردي، آيت ا... سيد حسن موسوي بجنوردي و پسر بزرگوارش آيت ا... سيد محمد بجنوردي از شاگردان امام خميني(ره) و پدر همسر «سيد حسن خميني» نوه امام خميني(ره) و توليت مرقد مطهر امام خميني (ره) از جمله دانشوران معروف خراسان شمالي هستند که در خراشا متولد شده اند و پس از گذران دوران کودکي عازم حوزه هاي علميه شدند و در محضر علماي بزرگ شيعه در نجف اشرف به کسب علوم اسلامي پرداختند.از ۱۲۳ دانشور معاصر بجنورد، زادگاه ۱۵ نفر از آن ها خراشا بوده است و طي سال هاي اخير نيز حضور مردمان اهل روستاي خراشا در دستگاه هاي اداري استان و مديريت ها پر رنگ بوده و هست. آثار تاريخي موجود در خراشا گواهي مي دهد در دوران قبل از معاصر نيز در اين منطقه دانشمنداني همچون خواجه نصير مي زيسته اند که در دوران هلاکوخان مغول زندگي مي کردند و هنوز آثاري از مقبره و منزلشان در خراشا وجود دارد و همه اين ها گواهي آن است که به حق نام اين روستا را دارالعلما نهاده اند.در گذشته، براي رفتن به خراشا بايد ابتدا به جاجرم و سپس به اين منطقه مي رفتيم اما هم اکنون چند سالي است که در مسير بجنورد-اسفراين، ميانبري به روستاهاي بخش سنخواست ايجاد شده است و فاصله اين خطه تا مرکز استان از ۱۲۰ به ۸۰ کيلومتر کاهش پيدا کرده است. براي رفتن به روستاي دارالعلما ابتدا راهي جاده بش قارداش مي شوم تا با خودروي سواري ويژه اين روستا عازم آن شوم.
وجه تسميه«خراشا»
با حضور من تعداد مسافران خودرو تکميل مي شود و راهي خراشا مي شويم. درمورد چرايي نام گذاري اين روستا، آمده است: در قديم، اين قسمت، شهر و آبادي نسبتا بزرگي به نام شهر قصبه بود که در زمان پادشاهي هلاکو خان، طبق دستور وي به توپ بسته و با خاک يکسان شد .
ماجرا از اين قرار بود که اين شهر داراي ۲ خيابان اصلي و ۲ بازارسر پوشيده با مغازه هاي بسيار بود و مغازه داران هم طبق عادت، بيرون از مغازه ها روي چهار پايه هاي چوبي خود مي نشستند و با هم گپي مي زدند و يا انتظار مشتري را مي کشيدند که روزي از روزها پادشاه نامبرده با قشون مملکتي اش از آنجا عبور کرد و هيچ فردي به استقبال وي نرفت و حتي مغازه داراني که بيرون از مغازه هاي خود نشسته بودند، التفاطي به شاه نکردند و موجبات خشم او را برانگيختند و او دستور به توپ بستن اين شهر را صادر و شهر را با خاک يکسان کرد.
يکي از افراد که به خواجه موسوم بود از خراب شدن قسمتي از آبادي جلوگيري و از پادشاه خواهش کرد که آن قسمت را به علت تقدس و عقيده اي که نسبت به آن داشتند، ويران نکند که پس از آن، اين منطقه به نام خواجه مشهور شد.
نام روستا بعد از ويران شدن به «خراب شاه» ( توسط شاه خراب شده ) مبدل شد که به صورت خلاصه اکنون به خراشا معروف است.
به گفته اهالي، تاريخچه اين محل روي پوست شکار نوشته شده است و در اسفراين نگهداري مي شود.

درد دل هاي خاله «فاطمه»
با به راه افتادن خودروي آقا «رضا» سفر من به خراشا نيز آغاز مي شود. علاوه بر من يک پير زن که راننده او را خاله «فاطمه» صدايش مي کند و ۲ جوان ديگر نيز با ما همسفر هستند. خاله «فاطمه» همچون تمام مردم خراشا به زبان فارسي دري يا همان تاتي با راننده سخن مي گويد: در ابتداي راه خيلي زود حس کنجکاوي اش را نسبت به حضور من در خودرويي که مقصدش«خراشا» است، بروز مي دهد و مي پرسد براي چه قصد رفتن به خراشا را دارم.
وقتي مي فهمد چه کاره هستم، سفره دلش را باز مي‌کند و با گلايه از هزينه هاي بالاي درمان، مي گويد: مدتي است که بيمار هستم اما مگر يک خانواده روستايي چقدر درآمد دارد که بتواند از عهده هزينه هاي بالاي درمان بربيايد. او در طول مسير بارها از من مي‌خواهد که اين موضوع را به مسئولان بگويم و آن ها فکر چاره اي براي امثال او کنند. زماني که به نزديکي روستاي کچرانلو از توابع بجنورد مي رسيم، پير زن چادرش را روي صورتش مي کشد و گريه مي کند. پس از آن که اندکي آرام مي شود، اظهار مي دارد: پسر ۲۸ ساله من در اين نقطه تصادف کرد و مرد.

جاده اي که جان مي ستاند
با اين گفته خاله «فاطمه» درد دل آقا «رضا» آغاز مي‌شود و او از جاده خطرناک بجنورد به سنخواست سخن مي‌گويد و عنوان مي کند: بيش از ۱۵ پارچه آبادي در اين مسير قرار دارد اما اين جاده بسيار باريک، پر از پيچ‌هاي تند و خطرناک و بدون محافظ است و بارها شاهد تصادف خودرو و موتورسيکلت در اين جاده و کشته شدن هم وطنانمان بوده ايم. کار من رانندگي است و درآمد خانواده ام از اين راه تأمين مي شود اما هربار که به بجنورد مي آيم زن و بچه ام با دل نگراني بدرقه ام مي کنند.
با گذر از کنار روستاهاي زيبا و سرسبز کچرانلو و مطرانلو، خودروي ما عبور از گردنه هاي پر پيچ همراه با شيب تند را آغاز مي کند. آقا «رضا» هر روز ۲ تا ۴ بار از اين پيچ ها عبور مي کند اما هنگام عبور از آن ها، صحبت با من و ديگر مسافران را قطع مي کند تا مبادا با تصادف جان مسافرانش به خطر بيفتد.
بخشي از جاده به اندازه اي شيب تند و مارپيچي دارد که آن قسمت را آسفالت نکرده اند زيرا هنگام بارش برف و يخ بندان، ديگر رانندگان قادر نخواهند بود از جاده آسفالته عبور کنند و راه ارتباطي قطع مي شود.

سلام و صلوات براي عبور از پيچ ها
هنگام عبور از اين قسمت، يک خودروي يدک کش از سمت مقابل به ما نزديک مي شود و يک خودروي پژو ۴۰۵ را که به شدت مچاله شده است يدک مي کشد. با ديدن اين صحنه به خانواده آقا رضا حق مي دهم که هر روز با دعا و صلوات پدرشان را راهي کار کنند.
پيچ هاي تند يکي پس از ديگري تکرار مي شوند و همه سکوت کرده اند تا راننده با تمرکز بالا، پيچ ها را رد کند، البته خاله «فاطمه»، زير لب، سلام و صلوات مي فرستاد.
با به پايان رسيدن پيچ ها، دره اي زيبا و سرسبز مقابل ما نمايان مي شود که در آن روستاي حصار حسيني واقع شده است. جاده که از حالت کوهستاني خارج مي شود خاله «فاطمه» دوباره شروع به درد دل مي کند. آب براي کشاورزي کم داريم و فقط چند نفر در روستا چاه عميق حفر کرده اند و کشاورزي شان خوب است. بقيه مردم آب ندارند که کشاورزي و باغداري کنند. جوانان ما همه از روستا کوچ کرده اند. آقا «رضا» صحبت را ادامه مي دهد و مي گويد: الان در خراشا فقط ميانسالان و پيرها مانده اند. ما هم اگر مانده ايم به خاطر اين است که توان خريدن خانه در بجنورد يا جاجرم را نداريم. صحبت‌هاي او که تمام مي شود توجهم به طبيعت زيباي دره اي معطوف مي‌شود که از آن در حال عبور کردن بوديم. گياهان و درختچه هاي سرسبز همچون لباسي، کوه هاي ۲ طرف جاده را پوشانده است و زنان زيادي نيز در آن مشغول جمع کردن داروهاي گياهي و آنخ هستند.
روستاها هم يکي پس از ديگري ظاهر مي شود؛ کتلي، چهار بيد، حصار کرد ها، گرمک و محمد آباد. در نقطه اي از جاده تجمع کاميون ها و وسايل جاده سازي توجهم را جلب مي کند که راننده اظهار مي دارد: جاده ديگري براي اتصال بجنورد به سنخواست در دست ساخت است که قرار است ۴ ساله تمام شود و ما را از شر اين جاده پر پيچ، کم عرض و خطرناک خلاص کند. اما ۳ سال گذشته و هنوز نصفش هم ساخته نشده است و بعيد مي‌دانم تا ۱۰ سال ديگر هم آماده شود. با يک دستش نقطه اي از جاده در حال ساخت را نشان مي دهد و مي گويد: اگر جاده فعلي را بهسازي مي کردند، شايد کمتر هزينه و زمان مي برد و ديگر لازم نبود دوباره طبيعت اين جاده را دستکاري کنند. با نگاه من به جاده جديد خاله «فاطمه» هم نگاهي با طمأنينه به آن مي اندازد و شايد آرزو مي کند تا هرچه زودتر جاده جديد بهره برداري شود و جوانان ديگري همچون فرزند مرحومش در اين راه جان خود را از دست ندهند. کم کم جاده از حالت دره‌اي خارج و دشت زيباي شوقان ظاهر مي شود؛ دشتي بزرگ و پهناور که سرسبزي روستاهاي شوقان، کرف، طبر و قِلّي، آن را به زيبايي آراسته است. از مقابل روستاي کرف که مي‌گذريم جاده کم کم حالت کويري به خود مي‌گيرد و پس از گذر از آرامگاه امام زاده ابراهيم، برادر امام رضا(ع) هواي گرم و خشک کويري را احساس مي کنم.

آب و هواي خراشا
با نزديک شدن به خراشا، راننده درباره آب و هواي آن توضيح مي دهد: در فصل بهار هواي نسبتاً گرم و خشک و بارندگي بسيار کمي دارد. تابستاني خيلي گرم دارد و از نيمه دوم ارديبهشت ماه، گرماي شديد اين منطقه آغاز مي شود. درفصل پاييز هوا سرد و خشک است و همچنين در فصل زمستان اين سرما و خشکي زياد تر و براي اهالي ده بسيار سخت تر مي شود، زيرا بايد از نفت براي گرم کردن خانه استفاده کنند و با آن که حتي همه خانه ها لوله کشي گاز دارند، اما هنوز گاز آن ها وصل نشده است. موضوعي که گويا اين روزها به يکي از دغدغه هاي اصلي اهالي خراشا تبديل شده است و آقا «رضا» و خاله «فاطمه» قبل از اين که از خودرو پياده شوم بر آن تأکيد مي کنند و از من مي خواهند تا آن را به گوش مسئولان برسانم.با رسيدن به «خراشا» از هم سفرهايم خداحافظي مي کنم و گشتي در روستا مي زنم تا يکي از معتمدان روستا را پيدا کنم . با آن که هنوز روزهاي نخست ارديبهشت است اما هوا گرم و خشک است. از کنار هر کوچه اي که مي گذرم نام يک شهيد را بر آن نهاده اند و برايم سؤال مي شود که آيا تمام نام اين شهدا متعلق به روستاي خراشاست. برخلاف خيلي از روستاهاي استان، خيابان هاي خراشا اغلب آسفالت شده اند و نشانه هاي اجراي طرح هادي روستايي در آن ديده مي شود. همانطور که راننده مي‌گفت، حضور جوانان و نوجوانان در روستا کم رنگ است. از اهالي روستا نشاني منزل رئيس شورا را مي گيرم که يک از اهالي با اشاره دست، مرد مسني را نشانم مي دهد که به طرف ما در حال حرکت است. «طالب پور» رئيس شوراي «خراشا» عازم مسجد است و از من نيز مي خواهد پس از اقامه نماز در مورد مشکلات روستا صحبت کنيم.

کم آبي و کاهش جمعيت روستا
پس از اقامه نماز ظهر و عصر، با جماعت نمازگزار هم کلام مي شوم. آن ها مهم ترين مشکل خراشا را کم آبي عنوان مي کنند مشکلي که البته اين سال ها گريبان اغلب روستاهاي استان را گرفته و امسال نيز شرايط بدتر از سال هاي گذشته است و اهالي روستا از مسئولان مربوطه انتظار دارند تا با اقداماتي هم چون اجازه حفر چاه هاي عميق به آن ها کمک کنند تا روستا بيش از اين خالي از سکنه نشود. روستاي خراشا قبل از دهه ۸۰ بيش از ۳ هزار نفر جمعيت داشت اما هم اکنون ۸۰۰ نفر هم جمعيت ندارد. طبق گفته حاضران در مسجد، اهالي «خراشا» نه تنها براي کشاورزي دچار کمبود شديد آب هستند، بلکه نيمي از اهالي پايين دست روستا هم با کمبود شديد آب آشاميدني روبه رو هستند و اين شرايط زندگي را براي آن ها سخت تر از گذشته کرده است.
در قديم آب آشاميدني اهالي از ۲ آب انبارتهيه مي شد که اکنون متروکه شده است.

گنجينه اي که خالي از سکنه مي شود
موضوع ديگري که اهالي بر آن تأکيد دارند و آن را عامل اصلي خالي شدن روستا از جمعيت جوان مي دانند، بر چيده شدن مدرسه راهنمايي و دبيرستان از خراشاست. طبق گفته «طالب پور» از سال ۱۳۸۵، تنها مدرسه ابتدايي «خراشا» به صورت مختلط است و اهالي از آن ناراضي هستند و اين موضوع باعث شده است تا روستايي که زمينه ساز تربيت علما، پزشکان و مهندسان زيادي بوده است، امروز ديگر به گنجينه اي خالي از سکنه تبديل شود. وي مي افزايد: هرچند آموزش و پرورش وسيله حمل و نقل عمومي براي انتقال دانش آموزان به سنخواست را فراهم مي کند اما اهالي ترجيح مي دهند که فرزندانشان در بجنورد تحصيل کنند تا سنخواست.يکي ديگر از موضوعات مورد بحث نمازگزاران خراشايي، گلايه از صندوق بيمه کشاورزي است که طبق گفته آن ها، حدود ۱۰ سال است که اغلب مردم روستا محصولات کشاورزي خود را بيمه کرده اند اما نه تنها بيمه به آن ها کمک نکرده بلکه بر مخارج آن ها هم افزوده شده است.

خربزه معروف
از مسجد خارج مي شويم تا با رئيس شورا از آثار تاريخي خراشا ديدن کنيم. در راه از «طالب پور» در مورد مهم ترين محصولات کشاورزي مي پرسم که مي گويد: پنبه، گندم و خربزه خراشا عمده محصولات کشاورزي خراشاست و خربزه آن معروف است و کشاورزان اين روستا هر سال هزاران تن از اين محصولات را برداشت مي کنند.

۲۷ شهيد دانشجو و دانش آموز
هنگام عبور از کوچه ها در پاسخ به اين سؤال که آيا شهدايي که نام آن ها بر کوچه هاست، متعلق به خراشاست، پاسخ مثبت مي دهد و مي گويد: خراشا در دوران دفاع مقدس، ۲۸ شهيد به انقلاب تقديم کرده است که از ميان آن ها يک نفر سرباز و متأهل بود و ۲۷ شهيد ديگردانشجو و يا دانش آموز بودند.
وقتي رئيس شوراي «خراشا» از شهداي روستا و ديگر بزرگان و علماي روستا نام مي برد اغلب آن ها پسوند سيد دارند. طبق گفته وي، يک سوم جمعيت خراشا در گذشته و حال سيد هستند و شايد به همين دليل باشد که «خراشا» روحاني زياد داشته است.

آثار تاريخي «خراشا»
منزل مرحوم آيت ا... العظمي «سيد حسن موسوي بجنوردي» از مراجع و علماي بزرگ نجف و پدر آيت ا... «سيد محمد موسوي بجنوردي» از شاگردان مطرح امام خميني(ره) و پدرهمسر حجت الاسلام «سيد حسن خميني» نوه امام(ره) نخستين مکان تاريخي است که «طالب پور» من را به آن جا مي برد، منزلي بزرگ که اتاق هاي آن پر از طاقچه هاي بزرگ و کوچک است و از آيات قرآن در تزئينات آن به ويژه روي شومينه استفاده شده است. البته تمام خانه هاي قديمي خراشا تزئيناتي با آيات قرآني دارد. يکي از آب انبار هاي متروکه خراشا هم در منزل آيت ا... «موسوي» قرار دارد. متأسفانه بي توجهي به اين منزل تاريخي باعث شده است بخشي از سقف آن فرو بريزد و آب باران ديواره هاي گچي آن را به شدت کثيف و تخريب کند، اين درحالي است که هنوز براي به ثبت رساندن و مراقبت از آن اقدامي صورت نگرفته است.خانه شاه نشين خراشا مکان ديگري است که «طالب پور» ابتدا به سراغ وارث ۶۹ ساله آن مي رود و بعد با هم به آن جا مي‌رويم البته «سيد محمد علي بني هاشم» صاحب آن، تازه فوت کرده و پارچه تسليت آن هنوز روي در نصب است. طبق آن چه روي تابلوي معرفي بنا نوشته شده است، شاه نشين خراشا بنايي ۲ اشکوبه است که پلان مستطيلي طبقه فوقاني آن از چهار فضا تشکيل شده و از نظر تزئينات گچ بري، آرايه هاي معماري و کتيبه هاي مثلث در منطقه بي نظير است و بيشتر تزئينات و کتيبه هاي آن، شامل گچ بري و مرصع کاري هاي اطراف آن و شومينه با آيات قرآني ادعيه و نام پنج تن آل عبا است که در دوره قاجاريه ساخته شده است.«سيد محسن» حين نشان دادن قسمت هاي مختلف شاه نشين، صاحبان آن را معرفي مي کند و مي‌گويد: اين خانه از ۶ نسل پيش به خاندان من به ارث رسيده است و سازنده آن «سيد حاج ميرزا بابا» است که از او به «مير عبدا...» و سپس به «حاج ميرزا»، «ميرزا علي»، «سيد محمد علي» و سپس به من به ارث رسيده است، اما هم اکنون اداره ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري آن را به ثبت ملي رسانده است.
با رئيس شورا به منطقه قديمي روستا مي رويم؛ مکاني که در دوران پهلوي، خندقي آن را محصور کرده بود و به گفته« طالب پور» اهالي با کمک خندق و قلعه هاي آن، از تهاجم روس ها در دوران جنگ جهاني دوم جلوگيري و از خود محافظت مي کردند اما اين منطقه حالا متروکه شده است و تنها ۳ پير زن در خانه هاي قديمي آن زندگي مي کنند. پس از گرفتن عکس هاي مختلف از اين قلعه، راهي منطقه اي مي شويم که خواجه نصير دانشمند عصر پادشاهي هلاکوخان، هنگام تخريب شهر قصبه، با وساطت خود، مانع خرابي آن شدم. طي مسير، «طالب‌پور» خانه قديمي ديگري را نشانم مي دهد که متعلق به «شيخ احمد محب آل علي» يکي ديگر از علماي مطرح خراشاست و زير بنايي به وسعت ۳ هزار متر مربع دارد. در کنار اين خانه، مکتب خانه قديمي خراشا قرار دارد که دانش آموزان زيادي را پس از پايان دوران ابتدايي راهي حوزه هاي علميه مشهد، قم و به ويژه نجف اشرف کرده است.رئيس شورا مرا به مکاني مي برد که چهل دختر، پير منزل خواجه و برج خواجه در آن در يک راستا قرار گرفته است و مي گويد در گذشته، اين مکان ها نزد مردم خراشا از قداست ويژه اي برخوردار بود. هرچند هنوز تعدادي از خانه هاي قديمي و پر از خاطره خراشا مانده است که به آن جا نرفته ايم، اما وقت گذشته است و آقاي «طالب پور» با وجود درد پا، ۲ ساعتي پا به پاي من در کوچه هاي روستا قدم زده و بسيار خسته شده است از طرفي به اين نتيجه مي رسم که اگر بخواهيم به تمام مشکلات و يا آثار تاريخي خراشا بپردازيم، بايد تمام صفحات روزنامه را به گزارش اين روستا اختصاص دهيم که بازهم نمي توان به همه آن ها پرداخت. خودروي آقا «رضا» دوباره مسافرانش را سوار کرده و طبق قولش منتظر من مانده است. هنگام بازگشت دوباره نگاهي به آثار تاريخي خراشا مي اندازم که روبه تخريب هستند و با خود مي انديشم تا چه زماني بايد روند خالي شدن سکنه در خراشا ادامه پيدا کند.



جعبه‌ابزار