ذبح جهادی
بسم الله الرحمن الرحیم ذبح جهادی این روزها با عنایت به اعلام سال اقتصاد وفرهنگ وعزم ملی ومدیریت جهادی ؛ از سوی مقام معظم رهبری مدیریت جهادی وفرهنگ آن مدیریت جهادی برسر زبان ها افتاده است ویکی از علایم مدیریت جهادی کار برای خدا بود. واگر یک جهادی کارش را به دیگران اعلام می کردند ناراحت می شد. ویکی از خصایص جهادی ها در سراسر کشور این بود که کار انجام شده را به جایی گزارش نمی دادند. تا آنجا که حضرت امام نیز به این کار جهادگران معترض شد. مصداق بارز این ویژگی در شهید مجید یوسفی بود . پدر شهید مجید یوسفی از روستای حاج محسن یوسفی اهل روستای دینگله کهریز همدان بودند ومادرشان از روستای کله سر بخش فامنین واز مومنان شهر همدان محسوب می شدند شهید مجید یوسفی یکی از کسانی است که خاطره ی( ذبح شدنش )به زیبایی به یادگار باقی مانده است درست اولین سال اعلام جهاد از سوی حضرت امام خمینی(ره) بود . گروه های مختلفی درقالب اردوی جهادی به روستاهای محروم شتافتند . درهنگام اعزام من که مدیر آموزش وپرورش بخش قهاوند بودم وبه جهادگران پیوسته بودم به عنوان مسئول گروه چهل نفره جهادسازندگی انتخاب شدم. مانیز در قالب یک گروه به اردوی هجرت رفتیم نام این گروه رابه نام آیت الله حسینقلی شوندی همدانی آن عارف واستاد مسلم فقیهان ومجتهدان گذاشته بودند. تعدادی از جهاد گران برای رسیدگی به کارهای اجتماعی وعده ای به عنوان معلم وتعدادی در بخش پزشکی وعده ای برای سمپاشی طویله ها و گروهی برای ساخت کاسه توالت انتخاب شدند وبعضی نیز برای تزریق شاربن به دام ها به صحراها رفته وتقسیم شدند. یک روز وارد روستای احمد آباد قهاوندشدیم وازیک سو با روستاییان هماهنگ کردیم تا زمین محرومان را معرفی کنند. تا کار درو گندم انجام گیرد . از آنجاکه مجید قبلا تابستان ها به کمک عموها ودایی هایش به روستای کله سر در جاده رزن و یا روستای دینگله کهریز ازبخش مرکزی همدان می رفتند ؛ درو کردن را به خوبی انجام می دادند. بطوری که همه کسانی که با گروه ما بودند مجید را تحسین می کردند. غالبا وقتی دم غروب می شد خسته می شدیم. اتفاقا یک روز حضرت آیت الله مدنی برای بازدید دم غروب به همان روستای احمد آباد آمدند. ومن جلو رفتم تا بادیدن آقای مدنی عملکرد بچه های جهادسازندگی را به گوش نماینده امام در استان گزارش کنم آیت الله مدنی خیلی کار جهاد سازندگی را دوست داشت. کشتزار های گندم را که درو کرده بودیم به آیت الله مدنی نشان دادم. همین که خواستم بگویم آقا مجید دردروکردن استاد است. مجید سریع به درون صحبتم پرید ویک مسئله شرعی پرسید. خود آیت الله مدنی هم تعجب کردند. که الان وقت این سوال ها نیست. اما مجید سوالش را تکرار کرد . وآیت الله مدنی جواب سوالش را داد وهمین طوری که حرکت می کردیم.از آیت الله مدنی جا ماندم. واصلا موضوع پرکاری وزرنگی مجید مطرح نشد. بعدا به مجید اعتراض کردم که شما چرا سخن مرا قطع کردی ونگذاشتی شمارا که این همه زحمت میکشی معرفی کنم. مجیدرو به من کرد وگفتند: بهرام می خواهی با معرفی کردن مراذبح کنی ! ؟ این کجایش خودسازی است. این کجایش می شود جهاد سازندگی! این کجایش برای خدا کار کردن می شود؟ بله کار کردیم وکار شده است .نیامده ایم که تفریح.آمده ایم کار کنیم کار کردن که گفتن ندارد. کار برای خداوندخستگی ندارد که جشنواره برقرار کنیم وآخ وکوف ونک نکمان درآید . گزارش دادی گزارش جمعی بده. نه فردی! می خواهی پیش مردم مرارسوا کنی یا خداوند را غضبناک کنی؟واین همه از صبح برای رضای خدا کارکردیم حالا با اظهار مشخصاتی ما پیش ابلیس رسوایم کنی ومرا به شیطان سپاری! نه رفیق اگراعلام شود برادر شیطان می شویم . آن وقت دیگر اسمش را جهادسازندگی نگذارید که جهاد بدون اخلاص معنا ندارد. خاطره از بهرام تیموری نویسنده محمد دلگرم
|