رحیم‌فرامرزی


«معلمان تک‌محصل» و جاده ۶۰ فرسخی الفبا !
در گوشه کنار این سرزمین پهناور فرشته‌هایی هستند که نه برای جیب بلکه برای دل و عشق آموزش دادن دوری راه را برای خود هموار می‌کنند تا کودکی از تحصیل باز نماند.

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، برگ‌های تقویم ورق خورد و باز هم به ۱۲ اردیبهشت رسید، روزی که یاد کنیم از فرشته‌های مهربانی که الفبای زندگی را به ما آموختند تا در کنار درس و حساب و هندسه مشق عشق کنیم و دوست داشتن را با قلم مهر در یادها و ذهنمان حک کنیم.
یاد می‌کنیم از معلمان مهربانی که در دوران خوش مدرسه داشتیم و خاطراتی که هیچ وقت از یادمان نمی‌رود و فراموش نمی‌کنیم. آن زمان که با صبر و شکیبایی الفبای شیرین پارسی را یادمان دادند و اولین گل‌واژه‌های دانستن، دانایی و توانایی را در جسم و روح و روان ما به یادگار گذاشتند.
اما در گوشه کنار این سرزمین پهناور فرشته‌هایی هستند که نه برای جیب بلکه برای دل و عشق آموزش دادن دوری راه را برای خود هموار می‌کنند تا کودکی بازمانده از تحصیل نباشد. معلمانی که حتی به خاطر یک یا دو دانش‌آموز در مناطق دور افتاده و محروم به عشق آموختن و باسواد کردن آنها با خدای خود عهده بسته‌اند و دل به جاده می‌زنند، می‌روند و هرگز در این مسیر خسته و مایوس نمی‌شوند.
خبرگزاری فارس در ادامه شما را با سه نفر از معلمان زحمتکش و فداکار این مرز و بوم آشنا می‌کند و در هم‌صحبتی با آنها با همه کمبودها، نارسائی‌ها، سختی‌های راه زمستانی، جاده‌های خاکی و گاهی باتلاقی که هرگز خسته و دلسردشان نمی‌کند آشنا می‌شویم.
همان‌هایی که دانش‌آموزان خود را همچون گوهری پرورش می‌دهند و با شادی آنها شاد شده و با ناراحتی آنها غمگین می‌شوند.
رحیم فرامرزی در روستای «ینگه‌کند»
رحیم‌فرامرزی روزانه ۲۰ کیلومتر را به خاطر یک دانش آموز طی می‌کند
روایت اول ما، گفت‌و‌گو با معلمی است با نام رحیم فرامرزی که تنها ۲ دانش‌آموز دارد. او ساکن شهر «آق‌کند» از توابع شهرستان میانه است و روزانه ۲۰ کیلومتر مسیر رفت و برگشت را طی طریق می‌کند تا در روستای «ینگه‌کند» به ۲ دانش‌آموز اوست الفبای دانایی و مهربانی بیاموزد.
معلم فداکار روایت اول ما، معلمی است ۴۲ ساله که ۲۷ سال سابقه خدمت دارد و ۶ سال در مرکز «آق‌کند» به بچه‌های این شهرستان خدمت کرده و بقیه دوران خدمتش را در روستاهای محروم و دور افتاده سپری کرده است.
مدرسه روستای «ینگه‌کند» مانند مدارس ما، مجهز و پیشرفته نیست که سالن‌های ورزشی، آزمایشگاهی و ... داشته باشد آنها در یک کانکس مشغول یاد دادن و یاد گرفتن هستند.
وقتی از او در مورد خاطرات تلخ و شیرین دوران خدمت در روستاهای دور افتاده می‌پرسم، می‌گوید: درس دادن به بچه‌های معصوم روستا همه‌اش خاطره است خاطرات شیرینی که با آنها شاد می‌شوم.
در مورد اینکه در زمستان چگونه خود را به روستا می‌رساند، می‌گوید: زمستان‌های این روستا سخت و طاقت‌فرسا است و چون رفت و آمد خیلی مشکل است در زمستان سه ماه در روستا می‌ماندم و نمی‌توانستم به منطقه خودم بازگردم.
فرامرزی هرگز از حرف‌هایی که برخی افراد شنیده بود و می‌شنود خسته و دلسرد نمی‌شود، می‌گوید: در ابتدا برخی افراد می‌گفتند به خاطر یک یا دو دانش‌آموز این همه راه سخت و طاقت‌فرسا را تحمل نکن. اما من به عشق آموختن به فرزندان روستا حرف‌های آنان را نشنیده می‌گرفتم.
وی از دانش‌آموزانی سخن می‌گوید که در این خاک پاک ریشه گرفته‌اند و اکنون در تهران و سایر کلانشهرها در مجامع علمی و دانشگاهی به تدریس، تحقیق و پژوهش می‌پردازند.
آقا معلم می‌گوید: وقتی دانش‌آموزان کوچک من که اکنون جوانانی تحصیل کرده شده‌اند هرچند وقت یک بار به این روستا می‌آیند من به عشق آنها دلگرم شده و هیچ وقت از این که فرزندان این آب و خاک هر چند یک نفر هم باشد دلسرد نمی‌شوم.
می‌پرسم چرا این روستا فقط یک نفر دانش‌آموز دارد؟ جواب می‌دهد بقیه بچه‌های روستا که چهار نفر هستند در مقطع ابتدایی قبول شده‌اند و در مدارس شبانه‌روزی شهر «آق‌کند» درس می‌خوانند بنابراین در مقطع ابتدایی در روستا دانش‌آموز دیگری ندارم و فقط یک نفر هست که دیگر پیش دبستانی است.
در خصوص سختی‌های تدریس به یک دانش‌آموز اضافه می‌کند: برخی افراد فکر می‌کنند کار من خیلی راحت است چون به یک دانش‌آموز درس می‌دهم و هیاهوی کلاس و شلوغی مدرسه را ندارم در حالی که تدریس به یک دانش‌آموز سخت‌تر از تدریس به یک کلاس چند نفری است.
او ادامه می‌دهد: در یک کلاس چند نفری دانش‌آموزان از همدیگر نیز یاد می‌گیرند ولی در یک کلاس یک نفری این گونه نیست و مخصوصا اگر دانش‌آموز دیرآموز یا کند ذهن باشد معلم خیلی اذیت می‌شود. اما در کنار همه این مسائل گفته شده عشق و علاقه من به کارم مهم‌ترین عنصر انرژی دهنده برای ادامه این مسیر است.
میثم شیخی در روستای «ملاحاجی»
مسافت ۹۰ کیلومتری به روستا برای سرودن آهنگ دانایی ۲ دانش‌آموز
روایت دوم ما، حکایت چشمان منتظر حسین و فاطمه است که هر روز به ورودی روستا دوخته می‌شود تا «میثم شیخی» آقا معلم فداکار و مهربان ساکن میانه پس از طی ۹۰ کیلومتر از راه برسد و آنها در کنار هم آهنگ آموختن و دانایی بسرایند.
روستای ملاحاجی از توابع ترکمنچای شهرستان میانه راه پرپیچ و خم و خطرناکی دارد اما این معلم دلسوز و فداکار وقتی شادی را در چهره دانش‌آموزانش می‌بیند سختی راه و جاده را فراموش می‌کند و برای ادامه این کار مصمم‌تر می‌شود.
وقتی با او حرف می‌زنم به وضوح شادی در صدایش موج می‌زند شادی ناشی از شادی دانش‌آموزانش و ابراز خوشحالی از این که رسانه‌ها در روز بزرگداشت مقام معلم یادی از معلمان زحمتکش در نقاط دور افتاده و روستاهای محروم کرده و آنها را فراموش نکرده‌اند.
او هشت سال سابقه خدمت دارد و اولین سالی است که در روستای «ملا حاجی» مشغول تدریس است. حسین مظفری دانش‌آموز کلاس پنجم و فاطمه محمدپور دانش‌آموز کلاس ششم هستند.
هر چند که او و سایر معلمینی که در روستاهای محروم و دورافتاده مشغول خدمت‌رسانی هستند هیچ امتیاز خاصی نسبت به سایر معلمینی که در شهرهای کوچک و بزرگ مشغول خدمت و تدریس هستند ندارند اما این معلمان تنها و تنها به خاطر دل خود و بچه‌های روستا سختی راه و جاده‌های ناهموار را به جان خریده و بر خود هموار می‌کنند.
میثم شیخی، قدردان کمک‌ها و حمایت‌های روستائیان است.
وی می‌گوید: در حالی که مسئولان ذی‌ربط به مدارس نقاط دورافتاده و محروم کم لطفی می‌کند اما روستائیان بومی منطقه به مدرسه کمک می‌کنند و حتی به من پیشنهاد می‌کنند در همین روستا منزل بگیریم همین جا سکونت داشته باش تا هر روز مجبور نشوی مسافت ۱۸۰ کیلومتری رفت و برگشت را طی کنی.
از او می‌خواهم جمله‌ای در وصف معلم بگوید: اینگونه جوابم می‌دهد «معلم فردی است واقعا توصیف نشدنی من نه به خاطر پول و امتیاز بلکه فقط به خاطر دل خودم و دل بچه‌های روستا می‌آیم.»
تا زمانی که کسی در کلاس درس حضور پیدا نکند نمی‌تواند قضاوتی در مورد معلم و شان و مقام او داشته باشد.
سعید سعادتی‌فر روستای «آلاتیمور»
مسیر ۶۰ کیلومتر جاده و ۱۵ کیلومتر خاکی برای ۲ دانش‌آموز روستای آلاتیمور
روایت سوم ما، حکایت دلدادگی معلمی است که با وجود خطرات فراوان از جمله حمله گرگ‌ها باز هم اراده او برای تعلیم و تعلم به دانش‌آموزان کلاس پنجم سست نشده و نمی‌لرزد.
سعید سعادتی‌فر، معلم از خود گذشته روستای «آلا تیمور» از توابع ترکمنچای شهرستان میانه است. او تدریس را در دانشسرای تربیت معلم آغاز کرده و پس از آن در روستاهای مختلف شهرستان میانه دانش‌آموزان باسواد بسیاری را تحویل این آب و خاک داده است.
۲ دانش‌آموز کلاس پنجم او زهرا صف یاری و سمیرا محمدی نام دارند.
او به عشق علم و دانش به این دو دانش‌آموز روستایی، ۶۰ کیلومتر از میانه تا روستای «آلاتیمور» را می‌پیماید که ۱۵ کیلومتر از جاده خاکی و سربالایی است.
وی از زمستان‌های سخت و طاقت فرسای این روستاها سخن می‌گوید و خطراتی که او را در مسیر رفت و آمد تهدید می‌کند و از حمله گرگ‌ها که او را دنبال کرده بودند. اما خطرات راه و جاده نیز بخشی از زندگی او را تشکیل می‌دهند و او همه این خطرات را به جان خریده است تا دانش‌آموزان او چشم انتظار معلم خوب و فداکارشان نباشند.
او از کمبود امکانات در این روستا دلگیر است، او می‌گوید: مدرسه قبلی خراب شده است ما هر روز در کانکس مشغول درس خواندن هستیم، مدرسه کانکسی ما آب و برق ندارد و حتی سرویس بهداشتی مناسبی نیز ندارد.
سئوال مشترکی از این سه معلم می‌پرسم که روز معلم در روستای شما چگونه برگزار می‌شود؟ آنها گفتند ما بودجه‌ای برای برگزاری مراسم نداریم و هیچ مراسمی برگزار نمی‌شود.
آموزش و پرورش مراسم می‌گیرد و ما را دعوت می‌کنند.
در دایره عشق ِتو ای دوست صبورم هر چند در این دایره من نقطه ی کورم
روزی به تو دل بستم واز شور گذشتم نابود کند عشق ِ تو تا عقل و شعورم
من سوختم از عشق ،ولی هیچ نگفتم هر چند که در خاطر تو سایه ی نورم
هر بار چو پروانه خودم را زدم آتش شاید که شبی عشق دهی بهر عبورم
صد بار زدم سینه به دریای وجودت آخر نشدی ماهی افتاد ه به تو رم
دیریست که غم گشته دلم با دل سنگت از آینه ی چشم تو ای دوست چه دورم
در دایره عشق ِ تو ای دوست صبورم هر چند در این دایره من نقطه کورم
شعر سعید سعادتی‌فر معلم فداکار
===============
نگارنده: معصومه درخشان



جعبه‌ابزار