سورتاک
فارس از
قلعهگنج در جنوب
کرمان گزارش میدهد
«سورتاک» انتهای خط محرومیت
از روستای
چاهالمدین در بخش چاهدادخدای قلعهگنج تا سورتاک دیگر جادهای هم وجود ندارد و بیراهه باید رفت، البته اینجا آبادی و انتهای خط محرومیت دیده میشود.
به گزارش خبرگزاری فارس از قلعهگنج، با آغاز فصل مدارس این بار به همراه یکی از معلمان به نقطهای دیگر از این سرزمین وسیع در جنوب کرمان میرویم تا خوبیهایش را بگوییم و کمبودهایش را منعکس کنیم.
دوباره دلهره عبور از جاده قلعهگنج به چاهدادخدا آغاز شد تا جایی که همسفرمان نیز لب به گلایه باز میکند، تا روستای چاهالمدین جاده خاکی است، اما از چاهالمدین تا سورتاک دیگر جادهای وجود ندارد و بیراهه باید رفت، البته آبادی و انتهای خط محرومیت دیده میشود.
وقتی به روستا رسیدیم مستقیم به مدرسه تازهساز که خیری سال گذشته آن را ساخته میرویم، مدرسهای با حصار و سرویس بهداشتی که همه مردم روستا از آن استفاده میکنند.
معلمان روستا از ما پذیرایی کردند به سراغ دانشآموزان رفتیم، دورمان جمع میشوند، دوستان خود را صدا میزدند که خیران آمدند چند عکس از چهره معصوم و سرمازده آنها میگیرم، خوشحال شدند از اینکه تصویر خود را در قاب دوربین میبینند.
سورتاک یعنی جایی که آب شور دارد
به روستا میروم تا گشتی بزنم، مرد میانسالی به استقبالم میآید خود را غلامرضا نیکاندیش معرفی میکند، از او میپرسم چرا نام اینجا سورتاک است که جواب داد: سورتاک یعنی جایی که آب شور دارد، از وقتی پدربزرگم را به یاد میآورم و زنده بود، همین جا ساکن بودیم، همان زمان هم آب روستا شور بود.
وی افزود: البته اکنون برق داریم، برای ما خانه ساختند و خیران چاه آب شرب حفاری و موتور نصب کردند، اما چهار ماه است که خراب شده و کسی تعمیرش نمیکند.
غلامرضا میگوید: شغل مردم روستا
دامداری است، قبلاً هر خانوادهای ۲۰۰ رأس گوسفند و بز داشتند، اما سال گذشته که باران نیامد، همه آنها مریض و تلف شدند و الان کسی بیشتر از ۱۰ گوسفند ندارد.
وی عنوان کرد: زنان روستا به جز
حصیربافی کاری بلد نیستند که دسترنج آنها را یک وانتی به قیمت خیلی پایین میخرد و به جای آن برای ما
آرد میآورد.
غلامرضا تانکرها را نشان میدهد که ماههاست خالی از آب هستند و کسی در این روستا مهارت تعمیر و روشن کردن موتور را ندارد، حسینیه و مسجد روستا را نشان میدهد که از چوب درخت خرما درست کردند و در آن یک صندلی و بلندگو و چند تا حصیر افتاده است.
آب ندارند، اما خدا را شکر میکنند، با مشقت زندگی میکنند، اما نخستین مشکل خود را آمدن محرم و نداشتن مسجد میدانند.
یکی از زنان روستا در حال پخت نان محلی برای ناهار است، میپرسم، غذایتان چیست، خیلی راحت میگوید، مرغ، این نان داغ برای یک غذای محلی دلچسبتر بود.
پیرمردی نزدیک شد و گفت: آب اینجا شور است، آب برای خوردن نداریم، راست میگفت، قیافه نمک زدهاش نشان میداد که آب شور با بدن ضعیفش چه کرده است.
پیرمرد نابینایی را آورند که کمکش کنم، مددجوی
کمیته امداد است و به قول خودش مستمری خرج لباسش نمیشود، میخواهد برای عمل چشم به دکتر برود، اما پول ندارد.
بابا آب داد، دیگر در ذهن بچهها رنگی نداشت
به مدرسه بر میگردیم دانشآموزان پایه اول، دوم و سوم در یک کلاس هستند و کلاس اولیها روی زمین به دلیل کمبود صندلی نشستهاند و معلم درس میداد، بابا آب داد، دیگر در ذهن بچهها رنگی نداشت، وقتی آب نباشد که صورت خود را بشویند و اگر هست، آن قدر شور که صورت را رگهرگه کرده است.
محمد سعیدینژاد که سال قبل اینجا معلم بوده است با تعدادی از خیران تهرانی آشنا میشود و برای این دانشآموزان کیف و لباس آورده و بین آنها تقسیم میکند.
یک ماه گذشته و این دانشآموزان در این مدرسه خیریه هنوز کیف و کفش نداشتند، کیف آنها گونیهای برنجی وارداتی و لباس آنها هم محلی بود.
دانشآموزان خوشحال از اینکه لباس و کیف نو گرفتهاند، لباسهای کهنه آنها از فردا نو میشود، اما وقتی دوباره لباسها کثیف شوند، آب شور نمیگذارد تا برق نو بودن در چشم بچهها بدرخشد.
صورتهای شورهزده کودکان معصوم روستا غمی داشت که هیچگونه باورم نمیشود، خیران و گروههای جهادی با همکاری دولت لوله و تانکر برایشان آوردهاند.
ای مهربان اگر به خانه من آمدی برای من چراغی بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبختی بنگرم.
-------------------------------------
گزارش و عکس از علی اکبرزاده