شهید عبدالمحمد تقوی


استی چه چیزی این همه جرأت و از خود گذشتگی در انسان‌های مومن صدراسلام به وجود آورده که به دل کندن از دنیا هر یک توانستند صدها نفر از دشمنان را به زمین زده و آنقدر شمشیرها خم شده ولی قامت‌ها استوار باقی بماند؟ چه چیزی مسلمانان صدراسلام را به توجه به تشکیلات نوساز آن‌ها در مقابل دشمنی که کوچکترین توازنی نه از لحاظ سلاح و نه از لحاظ نفرات میان آنان نبود ثابت قدم گردانیده. به گزارش جهان به نقل از ایسنا، عبدالمحمد تقوی در یکی اروستا از توابع شهرستان دهدشت به دنیا آمدند. او در سن شش سالگی پای به مدرسه نهاد و به آموختن علم پرداخت. هوش و زکاوت و زیرکی و ادب او از همان روزها زبانزد مردم بود. پس از طی دوران ابتدایی با موفقیت کامل وارد مقطع راهنمایی شد و در این دوره سه ساله با وجودی که سنی نداشت تصمیم گرفت که مواقع بی‌کاری را خصوصا تابستان‌ها به کار مشغول بشود تا بتواند کمکی به خانواده‌اش کرده باشد و هم به خوبی تحصیلات خود را ادامه بدهد.او ضمن کار و تحصیل به فعالیت‌های مذهبی نیز می‌پرداخت و دوستان خود را به یاری از اسلام دعوت می‌کرد.
پس از موفقیت در تحصیلات راهنمایی با استعداد و حافظه قوی و تلاش بی‌وقفه به سرعت جهت ادامه تحصیل وارد مقطع دبیرستان شد اما چون شروع دوران تحصیلی او مصادف با با اوج‌گیری انقلاب اسلامی ایران بود، در این ایام بود که یکباره نبوغ فکریش شکوفا شد، در آن روزها یکی از محرکین امواج خروشان منطقه به شمار می‌رفت که بر علیه ظلم و کفر قیام کرده بود. در سال ۵۷ به پخش پوستر عکس امام و اعلامیه‌های دیگر در بین روستاییان محروم می‌پرداخت. بعد از طرف سپاه پاسداران منطقه به پای منبر می‌رفت و مردم را با آن صحبت‌های دلنشین و متین خود ارشاد می‌کرد. وی با آن سن کمی که داشت با سپاه پاسداران و ارگان‌های دیگر تا حد امکان همکاری می‌کرد و همیشه اوقات وی را جهت ایراد سخنرانی و نماز جماعیت و وحدت میان مردم دعوت می‌کردند. وی هم با آن سخنرانی‌های متین خود در هر مجلس و محفل به دفاع از آرمان‌های انقلاب می‌پرداخت به طوری که سخنرانی‌های ایشان در سطح استان زبانزد خاص و عام شده بود.
عبدالمحمد این معلم اخلاق را می‌دیدیم که بلند گو بدست از این روستا به آن روستا و از این شهر به آن شهر و جاهای دیگر با جمعی از یاران صدیق خود می‌رفت و نظم انقلاب را در مقابل نظم سازشکاران به نمایش می‌گذاشت و با تلاشی آنچنان فداکارانه و آنچنان مخلصانه که شگفتی همگی دوستان و مردم را در پی داشت. اما در دید خودش همه این‌ها هیچ بود و آنچه ارزش داشت رضای خدای تبارک و تعالی بود. یارانش همواره ایمانش را می‌ستودند، تواضع و صفای باطنی و عشق عمیقش به الله همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. ایشان در تبلیغ دین مقدس اسلام بسیار کوشا بود.
شهید تقوی همزمان با تحصیل در ایام محرم و صفر و رمضان به وعظ و ارشاد و تبلیغ در منطقه کهکیلویه، گچساران و یاسوج و امیدیه و آقاجاری و جاهای دیگر را زیرپوشش تبلیغات خود قرار می‌داد. همین باعث شد تا به تحصیل علوم اسلامی بپردازد. جهت فراگیری علوم اسلامی به شاگردی درس آیت‌الله دستغیب نایل شد و به حلقه تدریس آن شهید بزرگوار پیوست. اوهمواره با تحصیل اسلامی و کمالات و فضایل انسانی و معنوی فراوانی کسب کرد و در اندک زمانی یکی از شاگردان فعال حوزه علمیه شد. وی کارهای خود را با ایراد نطق و خطابه در مجالس اسلامی ترتیب می داد؛ مثلا در ایامی که در حضور شهید آیت‌الله دستغیب بودد، اوقات فرغات خود را در حزب جمهوری اسلامی استان فارس صرف می‌کرد و از طرف حزب چندین بار به مأموریت رفت.
تقوی در بیشتر مجالس اسلامی و مذهبی حاضر بود. نبوغ اندیشه و دانش و پیشرفت وی آن قدر وسیع شد که زبانزد خاص وعام شده بود. مشاهده می‌شد که دعوت‌های مختلفی از طرف ارگان‌های انقلابی از شهید تقوی می‌شد و تقاضای همکاری می‌کردند و ایشان با کسب اجازه به منطقه می‌گشتند و بیشتر وقت خود را جهت ارشاد و راهنمایی نسل جوان معطوف می‌داشتند. بعد از مدتی در تاریخ ۶۰/۸/۲۳ اداره آموزش و پرورش کهکیلویه طی نامه‌ای از حوزه علمیه درخواست کردند که شهید تقوی جهت تدریس در مدارس شهرستان به عنوان مربی پرورشی انتخاب شود تا به این وسیله راهبر و هدایتگر (نسل جوان) نسلی بپا خواسته باشد و چون به فقر فرهنگی حاکم بر منطقه آگاهی کامل داشت این دعوت را پذیرفت و هدایت نسل جوان را در شهرستان بر عهده گرفت، اما فعالیت‌های تقوی به محدوده مدارس ختم نمی‌شد. زیرا به نیازهای روحی دیگر جوانان پی برده و در صدد تأمین آن نیازهای واقعی برآمده بود.
این بود که با تشکیل کانون فرهنگی به نام کانون اسلامی رشد، توانست در آن مدت در کارهای خود موفق گردد، وی این کانون را به کمک جوانان و نوجوانان منطقه تشکیل داد و خود در رأس آن‌ها قرار گرفت. بخش عمده تلاش عبدالمحمد صرف جوانان و نوجوانان می‌شد، با آن‌ها می‌نشست و صحبت می‌کرد و آن‌ها را پرورش می‌داد، استعدادشان را شکوفا می‌ساخت و آن‌ها را به جهاد نو و افقی وسیع‌تر فرا می‌خواند. سخنش سخت گیرا و نافذ بود. در عین سادگی و بی‌تکلفی ابهتی خاص داشت. هرگز در حرکات و رفتارش سستی و بی‌تفاوتی نسبت به هدف دیده نمی‌شد، انرژی و توان فوق‌العاده‌ای داشت و احساس خستگی نمی‌کرد.
زندگی ساده و بی‌آلایش و تلاش بی‌وقفه او زبانزد مردم بود،‌ دوستان و یاران وی خاطرات زیادی در این زمینه دارند. در این زمان حتی آنان که به طور ضمنی با وی سر مخالفت داشتند، نیز او را به بزرگی و تقوا می‌ستودند. وی علاوه بر فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغی و ارشادی مبادرت به نوشتن کرد و در همین روزها بود که آثار فوق‌العاده‌ای در او هویدا شد و احساس کرد که خدا از او چه می‌خواهد، نعمت قلم دارد (نون و القلم و ما یسطرون) او قلمش را به حرمت درآورد و مطالب سودمندی را که بود از درون قرآن و تفاسیر و از خرمن بزرگان و علمای عظیم‌الشأن آن هم از سرچشمه بدست می‌آورد و با قلم زیبایش می‌نوشت تا برای این نسل جوان دستگیری باشد و آن نهاد را به مبدا و معاد آشنا سازد.
او هنوز سن ایشان به ۲۰ سال نرسیده بود که کتابی به نام «خداشناسی» با تأیید آیت‌الله حائری شیرازی نماینده امام و امام جمعه شیراز نوشت و در اختیار جوانان تشنه و مشتاق کمال قرار داد. اخلاص و ایمان و ایثارگری که در او وجود داشت مورد توجه مردم و خانواده‌اش بود، وی برای جوانان و یارانش الگو و نمونه‌ای بود و لحظه به لحظه زندگی کوتاه و افتخارآفرین عبدالمحمد درس و عبرت بود. این انسان وارسته، این مجاهد و مبارز خستگی‌ناپذیر، پرکار و با نهایت فروتنی در جمع مردم برای خدا می‌اندیشید و برای خدا کار می‌کرد و برای خدا هم جان سپرد.
این روحانی مبارز و رزمنده پس از حضور در جبهه در روز جریان عملیات والفجر۸ روز ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
بخشی از دست نوشته‌های این روحانی شهید به شرح زیر است:
«شب من»
(۶۴/۱۱/۱۳) اکنون از امواج متلاطم روز به آرامش شب رسیدم، شب من غیر از دیگر شب‌هاست. شب من خواب نیست، شب من عیش و نوش نیست،... شب من آرامش نیست... آرامشی در پرتو جهد و کوشش، شب من بیداری است، من در شب سرم را بر بالش راحت نمی‌گذارم من در شب سرمه بیداری در چشم خود می‌کنم. دیدبانی در شب حرفه من است، من خواب را زمزمه می‌کنم؛ من در شب بر سفره تقرب به خدا زانو می‌زنم؛ شب من خلوتی است مهتابی؛ شب من روشنایی است که لباس به تن دارد؛ شب من شبی است که روز را در خود پنهان کرده است. شب من صبحی است جهان افروز.
«جوشن خون»
(۶۴/۱۱/۲۰)اکنون همه مهیا گشته‌اند، هر کسی تفنگ خود را برداشت است و بندهای کفش‌هایش را محکم بسته است. بچه‌ها همدیگر را در آغوش می‌گیرند و بروی هم بوسه می‌زنند، از یکدیگر التماس دعا دارند، گویا همه چیز را فراموش کرده‌اند. از هر چیزی رمیده‌اند، به شوق وصال پرواز می‌کنند. نمی‌دانم این چه نیرویی است؟! چه خونی است که در وجود آنان به جوشش است که ایشان را این چنین بی‌سروپا کرده است، نور خدا از دیدگان آن‌ها به بیرون می‌تابد؛ گویا خورشید در صورت آن‌ها فرونشسته است. خدایا این چه نیرویی است؟! چه جوش و خروشی است؟! نمی‌دانم قلب آن‌ها از کجا خون می‌گیرد و به این بدن می‌دهد... تنها جوابی که برایم باقی مانده این است که بگویم خون عاشورا است که در قلب آن‌ها جمع شده و در بدنشان جریان دارد.
«واکنون من»
(۶۴/۱۱/۱۸) اکنون باید از چاه تن بیرون آمد، باید از حضیض دنیا راهی عروج شد، اکنون دارم به آن فردای بلند می‌اندیشم؛ آن فردایی که در انتظار من است و من در انتظار اویم. اکنون در امروزم،‌امروزی که فردا از آن سویش پیداست. ای خدا! اکنون که گویا فردا می‌خواهد مرا دریابد و من او را مهمان کردم دلم در کوی محبت هروله دارد. این خدا! اکنون کبوتر جانم،‌اکنون پیراهن فراق بر تنم فرسوده گشته ولی جانم پیراهن امید تو پوشیده. این خدا! اکنون دشت خشک دلم آب می‌طلبد. این خدا! من این روزگار هجران را چگونه به سر برم؟! این خدا! اکنون می‌خواهم رسالت خویش را بر ذرات خونم بنویسم. این خدا! اکنون می‌خواهم با زبان دل و دیده‌ام با تو سخن بگویم. این خدا! اکنون چه گل شکفته شدم و جامه تن دریدم. این خدا! اکنون برای رسیدن به کوی تو و کوی حسی تو، چون آهویی وحشی می‌دوم. اکنون آیینه دلم را پاک می‌کنم تا تو را در آیینه ببینم. خود را پاک می‌کنم تا به سوی تو آیم با امید به تو.
«مناجات»
خداوندا به همه به خصوص نسل جوان آن قدرت و وسعت نظر عنایت بفرما که بدون تحقیق و مطالعه دچار ایسم‌های فریبنده و افسونی نشویم و بی‌هدف به سوی آخور اقتصادی و مادیت کشانده نشویم.
خداوندا از بت‌هایی که ما را تخدیر و افسون کرده بودند گذشتیم و بر داعیه داران حقوق بشر به فرمان اولی‌الامرت تاختیم و راضی نشدیم که حلقوم خود را تا ابد زیر چکمه‌های فرعونیان زمان بگذاریم.
پس در نگهداری انقلاب‌مان که همانا میراث امام زمان (عج) است ما را ثابت قدم گردان.
«عشق به شهادت و ایثارگری در راه حق»
راستی چه چیزی این همه جرأت و از خود گذشتگی در انسان‌های مومن صدراسلام به وجود آورده که به دل کندن از دنیا هر یک توانستند صدها نفر از دشمنان را به زمین زده و آنقدر شمشیرها خم شده ولی قامت‌ها استوار باقی بماند؟راستی چه چیزی مسلمانان صدراسلام را به توجه به تشکیلات نوساز آن ها در مقابل دشمنی که کوچکترین توازنی نه از لحاظ سلاح و نه از لحاظ نفرات میان آنان نبود ثابت قدم گردانیده. راستی این چه نیرویی است که جوانان ایرانی برای رسیدن به لقا خدا از همدیگر سبقت می‌گیرند و گاهی در میان خود قرعه کشی می‌کنند تا اینکه یکی با تمام اشتیاق خود را بر روی مین بیندازد.



جعبه‌ابزار