قره آیه


همنشینی خیرخواهانه فالوئرهای اینستاگرامی آقای آموزگار یک مدرسه دو کلاسه کانکسی در لب مرز
جامعه > آموزش - روزنامه شهروند گزارشی از معلم و دانش‌آموزان روستای مرزی «قره آیه» خراسان شمالی که این روزها در اینستاگرام معروف شده‌اند، منتشر کرده است؛

تا همین یک‌سال پیش، زندگی برای «نارگل» و «صفر» و «مراد» و ١٧ دانش‌آموز مدرسه‌شان، زندگی خلاصه می‌شد در صدای هر روز رودخانه، وقتی از روی آن خودشان را رد می‌کردند، تا به مدرسه برسند و دیدنی‌های روستا همین گله‌های گوسفند و زمین‌های کشاورزی بود، در روستای کوچکشان که آخرین روستای استان خراسان‌شمالی و در منطقه «راز و جرگلان» است و جایی است در نقطه صفر مرزی، همانجا که هر وقت بچه‌های دبستان «معرفت»، دستشان را سایبان چشم‌هایشان می‌کنند، زمین‌های مرزی ترکمنستان پیداست.
تا همین یک‌سال پیش مردم و بچه‌های روستای « آیرقایه » هنوز نمی‌دانستند سریال‌های تلویزیونی کدامند و صداوسیما کجاست؛ تا این‌که بالاخره آنتن‌های قدیمی که شهری‌ها آخرین‌بار در دهه٧٠ و اوایل ٨٠ از آن استفاده می‌کردند، به روستای آنها هم سرک کشیدند و داستان آن سال‌های دور که تازه تلویزیون در ایران جایش را باز کرده بود و شب‌ها همسایه‌ها برای دیدن سریال «اوشین» در خانه‌های هم جمع می‌شدند، تکرار شد. سرگرمی دانش‌آموزان مدرسه «معرفت» از وقتی آنتن تلویزیون به خانه‌هایشان آمد، عوض شد و داستان زندگی‌شان هم. آنها تلویزیون را با سریال «کیمیا» شناختند و بعد آنقدر بازیگرهای تلویزیون برایشان جالب و جالب‌تر شدند و آنقدر به «مقداد باقرزاده»، معلم ٢٦ساله‌شان یا همان «آقاآموزگار»، گفتند که دلشان می‌خواهد خانم «کیمیا» را ببینند که او هم تصمیم گرفت صفحه اینستاگرامش را بیشتر همیشه به روستایی اختصاص دهد که «عشقش است و آدم‌ها و دانش‌آموزانش عشق‌تر.»
داستان بچه‌های مدرسه «معرفت»، بیشتر از همین صفحه اینستاگرام شروع شد؛ وقتی «مقداد باقرزاده» یکی از دو معلم این مدرسه تصمیم گرفت عکس‌های شخصی‌اش را از صفحه اینستاگرامش پاک کند و عکس‌های آن را بدهد، به دانش‌آموزانی که محرومند و در یک‌سالی که گذشته، عشق فیلم شده‌اند و سریال. حالا صفحه آموزگار جوان این مدرسه ٦‌هزار دنبال‌کننده دارد و برای خودش معروف شده است. بچه‌های مدرسه «معرفت» و آموزگارش را حالا خیلی‌ها می‌شناسند؛ برای همین هم است که همین دنبال‌کننده‌ها یا فالوئرهای معمولی در یکی دوماه گذشته، چندین‌بار دست به دست هم شده‌اند و برای آنها که در یک روستای محروم در خراسان‌شمالی زندگی می‌کنند، کمک می‌فرستند. اما غیر از فالوئرهای معمولی، حالا این تعدادی از بازیگرها و ورزشکارها هم هستند که به کمک مدرسه «معرفت» که یک کانکس معمولی است، با دو کلاس و دو آموزگار و هیچ امکاناتی ندارد، آمده‌اند.
«مقداد باقرزاده»، ٢٦ساله است و اهل «شیروان» که با روستای «آیرقایه»، ٢٧٠کیلومتر فاصله دارد. او لیسانس علوم تربیتی دارد و فوق‌لیسانس مشاوره و چهارسال است که در روستای دورافتاده لب مرز، زندگی و کار می‌گذراند: «شنبه‌ها باید سه‌ونیم صبح از شیروان حرکت کنم تا به کلاس برسم. شنبه‌ها به روستا می‌آیم و چهارشنبه‌ها برمی‌گردم. وقتی آخر هفته‌ها به خانه خودمان برمی‌گردم، صفحه اینستاگرام را هم آپ می‌کنم، چون در روستا تلفن‌همراه آنتن نمی‌دهد و اینترنت وجود ندارد.»
او درباره شروع داستان آموزگاری‌اش در روستای لب مرزی می‌گوید: «وقتی درسم در دانشگاه تربیت معلم تمام شد، در‌سال ٩١ در آموزش‌وپرورش استخدام شدم. آن‌ موقع به ما گفتند این روستا و می‌توانم در آن درس بدهم، البته جاهای نزدیک‌تر به شهرمان هم به من پیشنهاد شد، مثلا با فاصله ١٢٠کیلومتری. وقتی برای بار اول به روستا آمدم تا ببینم وضع چطور است و صفای بچه‌ها را دیدم، عاشقشان شدم و دیگر نتوانستم ولشان کنم. شرایط این‌جا خیلی سخت است ولی لذت می‌برم. اینجا نخستین جایی است که در آموزش‌وپرورش به صورت رسمی کار می‌کنم و اگر دکترای در هر دیگری قبول نشوم، باز هم قصد دارم در روستا بمانم تا بچه‌ها درسشان تمام شود.»
«آقاآموزگارِ» مدرسه کوچک روستای دور، ماهی یک‌میلیون و٤٠٠‌هزارتومان حقوق می‌گیرد و می‌گوید خداراشکر: «هرکس مشکلات خاص خودش را دارد ولی من همیشه می‌گویم خداراشکر. مثلا معلم‌های داخل شهر شیک‌پوش می‌روند مدرسه و می‌آیند. آنها مجبور نیستند هر روز از روی رودخانه رد شوند و دانش‌آموزانشان را رد کنند اما به هرحال هرکس زندگی خودش را دارد.»
او از آن روزی می‌گوید که سیل از روبه‌رو می‌آمد و او مجبور بود تا دانش‌آموزانش را هرچه سریع‌تر و قبل از آن‌که سیل، پل را با خود ببرد، از روی آن رد کند: «مدرسه ما آن طرف رودخانه است و بعضی از بچه‌ها مجبورند هر روز از روی پل رد شوند تا به مدرسه برسند اما بعضی‌وقت‌ها برای ما مشکل پیش می‌آید، به‌ویژه در فصل بارندگی. مثل هفته گذشته که سیل آمد و باید بچه‌ها را از روی پل رد می‌کردم تا ردشان کردم، سیل آمد و بعد پل را آب برد. آن روز یکی از بچه‌ها گریه کرد چون ما سیل را می‌دیدیم که می‌آمد و مجبور بودم بچه‌ها را تا سیل به ما نرسیده از روی پل، رد کنم.»
و حالا دیگر وقت گفتن ماجرای صفحه اینستاگرام «mbs.counselor» که حالا به نام دبستان معرفت شناخته می‌شود: «آنتن تلویزیون در روستا، تازه راه‌اندازی شده است. بچه‌ها بازیگرها را خیلی دوست دارند. من هم نزدیک یک‌سال است که اینستاگرام را نصب کرده‌ام. اولش صفحه‌ام با این نام نبود و مال خودم بود اما بعد دیدم چه عکس‌های قشنگی را می‌توانم از بچه‌ها بگذارم و عکس‌های خودم را پاک کردم. کل ماجرای معروف‌شدن صفحه اینستاگرام من به سریال کیمیا برمی‌گردد. وقتی سریال پخش می‌شد، چون تازه آنتن به روستا آمده بود، همه اهالی جمع می‌شدند و با ذوق خاصی سریال را می‌دیدند. یک روز یکی از بچه‌ها گفت، آموزگار اجازه؟ عکس ما را به کیمیا نشان می‌دهید؟ من توی دلم گفتم من سر پیازم یا ته پیاز؟ حالا کیمیا را از کجا پیدا کنم. مانده بودم و نمی‌دانستم چطور این کار را انجام دهم ولی باز هم سعی‌ام را کردم، به‌خاطر همین از بچه‌ها عکس گرفتم، درحالی ‌که آنها برگه‌ای در دست داشتند که روی آن نوشته شده بود: خانم شریفی‌نیا ما شما را دوست داریم. بعد آن عکس را در اینستاگرام گذاشتم و از طریق خانم مژده لواسانی که مجری تلویزیون است، توانستم عکس را به خانم شریفی‌نیا برسانم. او خیلی خوشحال شد و برای بچه‌ها نامه‌ای نوشت و با عکس خودش برای ما فرستاد. من هم عکس را پرینت رنگی گرفتم و به بچه‌ها دادم. بچه‌ها هم گفتند ما باید تشکر کنیم و روی تخته برای او نوشتند و فرستادیم برای او و خیلی خوشحال شد. در برنامه شب عید هم او اسم مدرسه ما را گفت و بعد از آن تعدادی از هنرمندان و ورزشکارها با ما آشنا شدند و سیل فالوئرها روانه شد.»
او از کمک‌های این روزهای فالوئرهای صفحه‌اش می‌گوید: «بعد از آن بازیگران دیگر هم زحمت کشیدند. بچه‌ها بیشتر بازیگرها را نمی‌شناسند ولی من به آنها می‌گویم عکس‌های شما را همه ایران می‌بینند. خانم فرشته کریمی هم که خانم گل فوتسال ایران است، هم از فالوئرهای ماست و اخیرا مقداری کمک نقدی فرستادند که برای بچه‌ها کفش ورزشی و توپ و وسایل ورزشی بگیریم. ما قبل از آن توپ فوتبال نداشتیم و حالا نونوار شده‌ایم و با دخترها و پسرهای مدرسه، هر زنگ تفریح فوتبال بازی می‌کنیم اما از طرف مردم عادی هم تا به حال نزدیک به ٦ تا ٧ بسته لوازم تحریر و... به دست ما رسیده و بین بچه‌ها تقسیم کرده‌ایم. ما در مدرسه سرویس بهداشتی نداشتیم و حالا با کمک مردم تا نصفه ساخته‌ایم و با کمک‌های بعدی آن را کامل می‌کنیم. به هرحال مدارس مناطق محروم چندان بودجه‌ای ندارند، مثلا در یک‌سال به ما ١٠٠‌هزارتومان می‌دهند. حالا کمک‌های مردم برای من مسئولیت خیلی سنگینی است. هفته گذشته هم یک پزشک جراح مغز و اعصاب یک سیستم کامل کامپیوتر همراه چاپ‌گر و تجهیزات برای مدرسه فرستاد و هرچه اصرار کردم، حتی اسمش را هم نگفت.»
آقاآموزگار مدرسه «حکمت» از شرایط مدرسه می‌گوید و این روزهای بچه‌ها: «دبستان معرفت، یک کانکس است که یک دفتر دارد و یک کلاس، البته تا پارسال، یک خانه گلی بالای تپه بود که سه پایه چهارم، پنجم و ششم دبستان در آن درس می‌خواندند و بقیه پایه‌ها داخل کانکس اما امسال من دیدم که خانه گلی نامساعد بود و برای بچه‌ها امنیت ندارد، به همین دلیل دفتر کانکس را به کلاس تبدیل کردیم. مدرسه ما درحال حاضر ٢٠ دانش‌آموز دارد. ١٣نفر در پایه‌های سوم، پنجم و ششم‌اند و هفت نفر هم اول، دوم و چهارم. کلاس‌های ما خیلی به هم نزدیک است و من و همکارم مشترکا به آنها درس می‌دهیم. از ١٣نفر دانش‌آموز کلاس من، ٤ تایشان دخترند و ٩ تایشان پسر و درمجموع، ٧ تا دختر و ١٣ تا پسر.
کدام دانش‌آموزانتان را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
همه‌شان را دوست دارم ولی «حکیم» را خیلی دوست دارم چون خیلی بامعرفت است.
«مقداد» از سعی این روزهایش برای ادامه تحصیل دانش‌آموزانش می‌گوید: «یکی دو‌سال پیش دانش‌آموزانی را داشتیم که خانواده‌هایشان اجازه نمی‌دادند به مدرسه بیایند اما راضی شان کردیم. به هرحال وقتی دبستان تمام می‌شود، دانش‌آموزها مجبورند بروند مدرسه راهنمایی که در ١٥کیلومتری روستایشان است و این برای دخترها سخت است، به ‌خاطر همین خانواده‌ها می‌گویند بس است و تا ششمشان را تمام می‌کنند، می‌روند خانه. حالا با اولیا صحبت کرده‌ام و بعضی‌ها برای بچه‌ها سرویس گرفته‌اند، بقیه را هم من قطعا راضی می‌کنم که بچه‌هایشان ادامه تحصیل دهند. مدرسه راهنمایی در روستای اشتوت است، دبیرستان پسرانه در حصارچه در ٣٠کیلومتری روستا و دبیرستان دخترانه در روستای یکه صعود که در ٥٠کیلومتری روستاست.»
معلم‌های روستاهای اطراف هم داستانشان شبیه «مقداد» است: «در روستای نزدیک اینجا، یک معلم دیگر هست که ١٠‌سال است از بجنورد می‌آید. موقع استخدام به ما گفتند شما سهمیه شهرستان خودتان نمی‌توانید باشید، البته بعضی‌ها توانستند در روستا بمانند ولی ما نه. این روستا برای شهرستان راز و جرگلان است که تازه شهرستان شده، این‌جا روستای محروم خیلی دارد. وقتی ما به خیلی‌ها می‌گوییم معلم آن‌جا شده‌ایم، خیلی‌ها تعجب می‌کنند ولی من این‌جا را دوست دارم و با بچه‌ها عشق می‌کنم. برای همین هم اگر برای دکترا جای دوری نروم، نزدیک قبول شوم، باز هم هستم. بچه‌ها هر روز به من می‌گویند آقاآموزگار دعا می‌کنیم قبول نشویم.»
او از امکانات روستا می‌گوید که هیچ نیست و برای او همه چیز است: «در روستا برق هست ولی گاز نیست. تلفن ثابت هست ولی تلفن‌همراه خط نمی‌دهد. این روستا در گودی است. تا پارسال، آنتن راه‌اندازی نشده بود، الان هم فقط شبکه یک و دو و سه می‌گیرد. برای استفاده از تلفن‌همراه با موتور می‌روم بالای کوه. برای اسکان هم با سه نفر از معلم‌ها، مدرسه قدیمی را درست کرده‌ایم که ٧کیلومتر تا مدرسه فاصله دارد و این فاصله را با موتور می‌روم.» او می‌گوید مدرسه آنها را زمستان‌ها، بخاری نفتی گرم می‌کند: «دو سه بار هم دچار مشکل شدیم، لوله بخاری درآمد و کلاس دود گرفت ولی درستش کردیم.»
حالا صفحه ٦‌هزار فالوئری «مقداد باقرزاده» پر است از عکس‌های بچه‌هایی که او آموزگارشان است و آنها عشقش؛ مثل همین عکس آخر که دارند چندنفری با هم فوتبال بازی می‌کنند، در زمینی که خاکی است اما آسمانی آبی دارد و کوه‌هایی سبز در اطراف. بچه‌های مدرسه «حکمت»، حالا غیر از درس و مشقشان، پاپیچ معلم‌شان شده‌اند که آنها را برای نخستین‌بار به شهر و البته پایتخت ببرد و بازیگرهای جعبه جادویی را به آنها نشان بدهد تا مطمئن شوند که آنها واقعی‌اند؛ برای همین هم آقاآموزگار دارد تمام سعی‌اش را می‌کند که از چند بازیگر وقت ملاقات بگیرد و بچه‌ها را به تهران بیاورد. «تا خدا چه بخواهد.»
۴۷۴۷



جعبه‌ابزار