نظام ملی نوآوری
امروز در میان افراد فعال در حوزه علم و فناوری شاید دیگر نتوان کسی را پیدا کرد که واژه نظام ملی نوآوری به گوشش نخورده باشد؛ و در این میان البته، شاید کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که در زمینه نظام ملی نوآوری نظر نداشته نباشد و به نوعی به تحلیل آن نپرداخته باشد.
[۱]کلیت بحث بسیار روشن و ساده است، نظامی که عناصر و روابط آن دست به دست هم می دهند تا در نهایت نوآوری محقق شود و همین سادگی آن از جمله عوامل اصلی است که باعث انتشار سریع و گسترده این مفهوم در میان سیاستمداران و سیاستگذاران (و نه صرفا آکادمی) در جای جای دنیا شده است.
در سلسله نوشتارهایی که از این به بعد در این بستر مجازی منتشر خواهد گردید (که بخشی از آن در درس نظام ملی نوآوری این ترم در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف تدریس گردیده)، با ذکر یک مقدمه از جریانات فکری و اشخاص اثرگذار این حوزه، تلاش خواهد شد تا پیچیدگیهای مفهومی و روشی پشت این سادگی باز شود تا نشان دهد که مساله به آن سادگی که در وهله اول تصور میشود نیست و لذا تصمیم گیری سریع مبتنی بر یک نگاه ساده به نظام ملی نوآوری احیانا منجر به نتایج مطلوب نخواهد گردید.
اینکه چرا چنین بستری به این منظور انتخاب شده است، دلایل چندگانه ای دارد که از جمله مهمترین آنها محدودیتهای فضاهای رسمی، کتاب و مقاله برای مطرح کردن بحثهای آزاد نظری است و چون نویسنده فعلا به دنبال رزومه پر کردن و پیروی از قالبهای موجودی که بر روح جریان فکری سوار است نمیباشد، لذا انگیزه چندانی ندارد که این مباحث را در آن فضاها دنبال کند. حال دلایل دیگر بماند برای بعد. مقدمه کوتاه و اما اصل مطلب.
در باب نظامهای نوآوری، و اولین نسخه آن یعنی نظام ملی نوآوری، به صورت کلاسیک همه ارجاع می دهند به فریمن (۱۹۸۷) و لاندوال (۱۹۸۸، ۱۹۹۲) و نلسون (۱۹۹۳) (با مقدمه مشترکی از نسلون و روزنبرگ). کسانی که دقیقتر بررسی می کنند نسخه چاپ نشده ای از گزارشی را که فریمن در سال ۱۹۸۲ به OECD داد اولین باری می دانند که این کلمه استفاده شد که در آن زمان OECD مشکلات ناشی از نبود امکانات چاپ و غیره را عامل چاپ نشدن عنوان کرده بود (آنگونه که من از زبان لاندوال شنیدم).
از نظر نوع نگاه به سیستم عده ای دو نوع نگاه مبتنی بر کنشگران و رویکرد مبتنی بر کارکردها را از یکدیگر تمییز میدهند. نگاه کنشگران تقریبا دیگر منسوخ است و از نظر تئوریک و مفهومی بهره چندانی نمی توان از آن برد و عمدتا کسانی که نگاه خیلی مهندسی دارند و با کشیدن جعبه و شکل و فلش و اینها سروکار دارند، از آن استفاده می کنند تا شاید بتوانند با جابجا کردن و کم و زیاد کردن این عناصر و یا روابط آنها یک طراحی مهندسی دیگر انجام دهند. رویکرد کارکردی با ورود ادکوئیست به این حوزه و چاپ کتاب معروفش در سال ۱۹۹۷ جان بیشتری گرفت و وی در سال ۲۰۰۴ ده فعالیت اصلی این سیستم را از یکدیگر جدا ساخت. اما ادکوئیست در این زمینه زیاد موفق نبوده و مورد انتقادات فراوانی نیز قرار گرفته است و نمی توان وی را به عنوان یک جریان فکری در این حوزه قلمداد کرد.
به صورت کلی می توان گفت که سه جریان فکری شکل دهنده این جریان عبارتند بودند از:
۱- نلسون و روزنبرگ،
۲- لاندوال
۳- فریمن.
نلسون بعد از چاپ کتاب ۱۹۹۳ و مقایسه ۱۵ کشور مختلف عمدتا با تمرکز بر تفاوت سیستم تحقیق و توسعه آنها، دیگر بحث نظام ملی نوآوری را چندان ادامه نداد. در پاسخ به چرایی این امر، وی صرفا به این پاسخ بسنده کرد که البته معتقد است نظامهای ملی نوآوری مهمند هرچند وی دیگر بر روی آن به شکل رسمی کار نمیکند و کتاب ۱۹۹۳ هم شاهدی بر این اهمیت است. روزنبرگ نیز مانند نلسون بحث نظام ملی نوآوری را به صورت جدی دنبال نکرد.
لاندوال که در ابتدا به صورت جدی پروژه
نظام ملی نوآوری را پیگیری می کرد، بعد از آن در مقطعی تلاش داشت تا با معرفی مفهوم جدیدی به نام اقتصاد یادگیرنده، بتواند یک کارآفرینی تئوریک انجام دهد (با این استدلال که کار بر روی نوآوری بس است و الان بیاییم روی یادگیری کار کنیم) اما چون تقریبا کسی پیشنهاد وی را تحویل نگرفت، مجددا از اوایل ۲۰۰۰ به نظام نوآوری بازگشت و تلاش کرد تا مکتب دانشگاه آلبورگ (یا همان مکتب گسترده نظامهای نوآوری) را زنده کند و در این راستا برنامه تحقیقاتی خود را نظامهای ملی نوآوری در کشورهای در حال توسعه تعریف کرد.
در این راستا وی اخیرا تلاشهایی هم صورت داده تا با نقد نگاه مبتنی بر کنشگران و نگاه مبتنی بر فعالیتها، نگاه جدیدی که به زعم وی ریشه در نگاه تعاملی و مبتنی بر فرآیندهای نوآوری است را توسعه دهد (۲۰۰۹)، ولی هنوز در حد ایده است و به یک چارچوب تئوریک مشخص نیانجامیده. به هر روی، لاندوال که همواره بعد اجتماعی و کارآفرینانه شخصیتی اش بر ابعاد تئوریک غلبه دارد (که خود همواره به آن اذعان دارد) و لذا از نظر عمق تئوریک با اشخاصی نظیر فریمن و روزنبرگ فاصله دارد، باید منتظر نتایج ملموس تر برنامه تحقیقاتی اش ماند.
در این میان، به عقیده نگارنده اصیل ترین جریان فکری و کسی که اولین بار از نظام ملی نوآوری (۱۹۸۲) نام برد و تجربه ژاپن را با چنین رویکردی تحلیل کرد (۱۹۸۷)، همانا فریمن است؛ که عمق و زاویه نگاه وی همواره مورد غبطه سایرین بوده است.
در مورد اینکه چرا فریمن از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۷ واژه نظام نوآوری را استفاده نکرد پاسخ دقیقی در دست نیست اما شاید بتوان به آن برهه زمانی به عنوان اوج بروز و ظهور مفاهیم جدید در حوزه مطالعات فناوری و نوآوری به عنوان یکی از عواملی که فریمن را از برنامه خود تا حدی دور کرد اشاره نمود. کتاب تئوری تکاملی نلسون و وینتر در سال ۱۹۸۲، مفهوم پارادایمهای تکنولوژیک دوسی در همان سال، مقاله پرز در مورد انقلابهای تکنولوژی و امواج کندریاتوف در سال ۱۹۸۳ که فریمن را به شدت تحت تاثیر قرار داد، بحث تاکسونومی پویت در سال ۱۹۸۴ و در نهایت مدل نوآوری کلاین و روزنبرگ در سال ۱۹۸۶ از اتفاقات مهم این دوران بودند.
اما مطرح شدن مجدد بحث نظام نوآوری به وسیله لاندوال و فریمن در کتاب دوسی (۱۹۸۸) که در آن تلاش کرده بود تا نتایج تمام کارهای گذشته را در قالب یک کتاب گردآوری کند، مجددا کانون توجهات را به نظام ملی نوآوری بازگرداند و اوایل دهه ۹۰ اوج زمانی بود که اشخاص مختلف کتابها و مقالات متعددی در مورد نظامهای نوآوری به رشته تحریر درآوردند. در این میان فریمن تا آخرین لحظه ی کار خود(یعنی آخرین مقاله اش تا سال ۲۰۰۲) نظام ملی نوآوری را رها نکرد (اگرچه وی در سال ۲۰۱۰ فوت کرد اما در این هشت سال دیگر قادر به انجام فعالیت آکادمیک نبود).
اما جالب است که در مباحثی که امروزه در گوشه و کنار به وفور یافت می شود، از دو رویکرد نسخه محدود منحصر در نظام تحقیق و توسعه (نسلون ۱۹۹۳) و رویکرد نسخه گسترده (لاندوال ۱۹۹۲) اسم برده می شود و تقریبا ذکری از رویکرد فریمن به عنوان یک رویکرد جاافتاده مطرح نیست. و لاندوال که همه جا خود را شاگرد فریمن معرفی می کند نیز به ذکر همین نکته که وی اولین کسی بود که این واژه را مطرح کرد اکتفا می کند.
در آخرین مقاله خود به سال ۲۰۰۲، فریمن تلاش می کند تا رویکرد خود را در مورد نظام های نوآوری مطرح کند، اما به نظر می رسد این مقاله نمی تواند کنه منظور و نگاه وی را آنگونه که شایسته است برساند. حال اینکه به عنوان آخرین کار و ضعف پیری نتوانسته آنگونه که باید رویکرد خود را مطرح کند یا اینکه قصد داشته ادامه دهد ولی دیگر قدرت این کار را پیدا نکرده، یا هر دلیل دیگر، موضوع بحث ما نیست (و بنده هم پاسخ دقیقی برای آن ندارم). اما سوال اساسی تر این است که رویکرد فریمن چه بوده و از کجا می توان آن را بازشناخت؟
به دلیل طولانی بودن این پاسخ و نیاز به واکاوی مطالب و نوشته های دیگر وی، و البته مبسوط بودن این استدلال که چرا رویکرد فریمن مناسب تر است، پاسخ این سوال انشالله در نوشته بعدی.
منبع[ویرایش]
{{پانويس}}
نوشته شده در تحلیلی, همه مطالب, پیشنهاد سردبیر. برچسب نظام ملی نوآوری, نوآوری