نظریه های توسعه


۱- نظریه های کلاسیک
اندیشه های بانیان و کلاسیکهای جامعه شناسی پیرامون چگونگی ایجاد تغییرات و توسعه در جوامع مختلف و روند گذار جوامع از مقاطع مختلف دور می زند این نظریه پردازان بیشتر به دنبال پیداکردن روندی خطی در توسعه جوامع مختلف بودند تا با بسط دادن آن به جوامع دیگر روند توسعه آنهارا نیز تسریع نمایند . آنان همواره درپی پاسخ گویی به این سوال بوده اند که یک جامعه چگونه ممکن است دچار تغییروتحولات وسیع گردد و چه پدیده هایی دراین امر دخالت دارد .
از جمله نظریه پردازان کلاسیک می توان به افرادی همچون اگوست کنت – کارل مارکس - مکس وبر – امیل دورکیم – هربرت اسپنسر و فردیناند تونیس اشاره نمود .
هرچند اندیشه های این افراد در بسیاری ازموارد مورد انتقادات شدیدی واقع گردیده است که روند توسعه جوامع مختلف را با ارائه نسخه ای واحد و تکراری نمی توان از پیش تعیین نمود ولی همین اندیشه ها پایه گذار الگوهای جدیدتری درزمینه توسعه شدند که بسیاری ازاین الگوها همچنان مورد عنایت سیاست گذاران توسعه در جوامع مختلف می باشند

۲- نظریه ها و رویکردهای نوسازی
یکی از دیدگاههای اساسی درادبیات توسعه دیدگاه نوسازی است که امروزه در قالب اصول مکتب ساختی – کارکردی که اولین بار از سوی تالکوت پارسونز برپایه اندیشه های دورکیم و وبر بنا شده و ارائه گردید . نوسازی از جوانب مختلف اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و روانی قابل بررسی است . از دیدگاه وبر نوسازی با عقلانیت جوامع ارتباط تنگاتنگ پیدا می کند چون از نظر این دیدگاه تجدد حاصل عقلانیت جوامع است .
رویکردهای نوسازی از نظر اجتماعی بیشتر پیرامون محور تمایزات ساختاری و اجتماعی دور می زندو مدرنیت جوامع را حاصل ایجاد تمایزات در ساختار هرجامعه می داند از اندیشمندان این تفکر می توان به پارسونز ،اسملسر ، هوزلیتس و آیزنشتاد اشاره نمود . نوسازی اقتصادی بیشتر دلالت دارد بر دگرگونی شیوه تولید یک جامعه . اقتصاد دانان نوسازی را کاربرد تکنولوژی توسط انسان برای نظارت بر منابع طبیعی به منظور فراهم کردن وسایل افزایش بازده سرانه تعریف کرده اند و لازمه آن را وجود محیطی قانونی ، حکومتی رضایتبخش و بازاری آزاد و گسترش یابنده و همچنین تحرک شغلی که بتواند نیروی کار را با تغییرات عرضه و تقاضا مطابقت دهد ، دانسته اند .
پایه های اتکای نوسازی اقتصادی از نظر اقتصاد دانان نوسازی عبارت است از :
۱. افزایش دائمی و کافی نرخ سرمایه ثابت .
۲. سرمایه گذاری کافی برای توسعه علم وکاربرد دانشی که ملتهای دیگربه توسعه آن کمک کرده اند.
۳. تعلیم و تربیت جمعیت که باید پا به پای پیشرفت های فنی و نیازهای متغیرصنعتی و شغلی پیشرفت نماید .
۴. وجود موادغذایی و مواد خام به میزان کافی .
۵. وجود سیستم انعطلف پذیر قیمتها که برای استفاده از منابع ملی در حد رشد مطلوب اطلاعات مربوط به وضع هزینه ها ، عرضه و تقاضا را خبر دهد .
از اندیشمندان این نوع رویکرد می توان به روستو ، هارود دومار و لوئیس اشاره نمود .
از نوسازی سیاسی به معنای گسترش نهادهای دموکراتیک و مشارکت مردم در امور سیاسی یاد شده است . برینگتن موور که محور اندیشه هایش ریشه های اجتماعی دموکراسی و دیکتاتوری و تاثیر آن در توسعه جوامع است ، از اندیشمندان این نوع مکتب نوسازی است .
روانشناسان نیز شرط اولیه نوسازی در سطوح اجتماعی را ایجاد تغییرات و دگرگونیهای روانی و فردی تک تک افرادجامعه می دانند . آنان معتقدندکه نوسازی فرآیندی است که طی آن سطوح ارزشها ، طرزتلقی ها ، شناختها ، ویژگیهای شخصی و غیره افراد تغییر پیدا می کندواین در سایه تجاربی چون مدنیت ، آموزش ، اطلاع رسانی فعالیتهای اجتماعی و گروهی در نهادهای سازمانی و غیره به دست می آید.
از اندیشمندان نوسازی روانی می توان به اشخاصی همچون مک کللند ، راجرز ، لرنز ، و دیگران اشاره نمود . به طور کلی در اندیشه تمام نظریه پردازان نوسازی صنعتی شدن شکل خاصی از نوسازی را ایجاد می کند که طی آن نقشهای کارکردی استراتژیک با نظام تولید کارخانه ای و ماشینی ارتباط دارد . نظریه پردازان نوسازی معتقدند که محال است جامعه ای نوسازی بشود بدون ان که در آن فرآیند نوسازی تحقق پیدا کرده باشد به اعتقاد آنان در روند نوسازی صنعتی شدن نقش ابزاری دارد و سرمایه های اقتصادی ، اجتماعی و انسانی نسبت به منابع طبیعی از اهمیت بیشتری برخوردارند.
اندیشه نوسازی براین باور است که الگوی عملی نوسازی تجربه کشورهای پیشرفته غربی در مراحل گذار از بافت سنتی به بافت مدرن است و بر این مبنا است که در نوسازی اقدام به ارائه راه حل و نسخه نویسی برای کشورهای جهان سوم می شود آن هم بر مبنای تجربیات کشورهای پیشرفته .

۳-رویکرد وابستگی و رویکرد الگوهای نادرست در توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم
مدلی که اندیشمندان نظریه وابستگی ارائه می دهند حکایت از آن دارد که بخش اعظمی از فقر مداوم و تشدید شونده کشورهای جهان سوم ناشی از استیلا و تسلط روابط نا برابر قدرت بین مرکز (کشورهای صنعتی سرمایه داری )وپیرامون(کشورهای جهان سوم ) است که خوداتکایی و استقلال کشورهای پیرامون را مشکل ویا حتی غیرممکن می سازد.
این نظریه وجود جوامع دوگانه را مطرح می سازد که این جوامع دارای چهار عامل کلیدی هستند:
۱. وجود شرایط متفاوت که برخی برترو برخی پست ترند و در عین حال در کنار هم همزیستی دارند.
۲. این همزیستی مزمن است و به راحتی شکاف بین آنها ازبین نمی رود.
۳. این شکاف گرایش به افزایش دارد و برتریها و پستی ها ذاتاً تشدید شونده هستند.
۴. وجود عنصر برتر تاثیر بسیارکمی در پیشرفت عنصر پست تر دارد و حتی در برخی مواقع عقب ماندگی آن را توسعه می دهد.
« به عقیده این گروه توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی با یکدیگر مرتبط اند و به قولی هردو روی یک سکه هستند و با توسعه یافتگی یک کشور اروپایی بحث توسعه نیافتگی کشورهای جهان سومی مطرح می شود .» ( مسعودی- ۸۲-دیدگاهها و نظریه ها)
در همین راستا مدل الگوهای نادرست نیز توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم را ناشی ازراهکارهای نامناسب مشاورین متخصص خوش نیت ولی ناآگاه بین المللی می داند این نظریه معتقد است که این متخصصین هرچند مفاهیم پیچیده و ظریفی را مطرح می کنند ولی اکثراً سیاستهای نامناسبی را برای توسعه کشورهای جهان سوم اتخاذ می کنند که مانع از پیشرفت این کشورها می شود.
هردو الگوی یادشده تاکید صرف بر رشد سریع تولید ناخالص ملی را به عنوان شاخص توسعه رد کرده و برعواملی همچون اشغال زایی ،توزیع عادلانه درآمد،افزایش سطح زندگی عمومی و ایجاد تغییرات ساختاری به منظور ریشه کن نمودن فقر تاکید دارند.
۴-مکتب اکلا (ECLA) مبتنی بر نظام توسعه درون زا
بیشترنظریه پردازان مکتب نوسازی ، توسعه نیافتگی را ناشی از عوامل و موانع درونی و داخلی میدانند در حالی که مشاهده شده است با وجود اصلاح وضعیت و از میان بردن این موانع این کشورها نه تنها توسعه نیافته اند بلکه در مواردی نیز وضعیت بدتری پیداکرده اند .
گروهی ازنظریه پردازان وابسته به سازمان ملل تحت عنوان کمیسیون اقتصادی امریکای لاتین (اکلا ECLA ) در این زمینه نظریه ای را ارائه دادند که بعدها تحت عنوان مکتب اکلا شناخته شد . به نظر این گروه از نظریه پردازان ، جهان ازیک نظام اقتصاذی بین المللی سازمان یافته است که آن را نظام «مرکز – پیرامون » نامیده اند .
در واقع شماری « منظومه های اقتصادی » وجود دارد که در مراکز آن کشورهای اقتصادی قرار دارند که با بهره گیری از پیشرفتهای دانش فنی خود این نظام را درجهت تامین منافع خودشان سازمان می دهند. در اطراف این مرکز ، کشورهای تولیدکننده و صادر کننده موادخام به صورت سیاراتی با مرکز در ارتباطند . این سازمان بندی منجر به رابطه نابرابر بین کشورهای صنعتی و توسعه نیافته می شود و یک الگوی توسعه برون زایی رابه این کشورها تحمیل می کند. طبق این نظریه تا زمانی که کشورهای توسعه نیافته به وضعیت نابرابر خود با کشورهای صنعتی ادامه دهند وتا زمانی که از نظام توسعه برون زا پیروی کنند توسعه نیافتگی این کشورها همچنان تداوم خواهد یافت .
« ازدیدگاه مکتب اکلا نظام آزاد تجارت بین المللی ضرورتاً به عنوان بخش تبه کارتعریف شده است » (ازکیا – ۱۳۸۱-۱۳۲)
راهکارهایی را که این مکتب برای کشورهای آمریکای لاتین ارائه می نماید دارای اصولی به شرح زیر است:
· تغییر مسیر الگوهای توسعه برون زا به توسعه درون زا که با نوعی اقتصاد محلی کنترل می شود.
· به کارگیری سیاستهای صنعتی که مشارکت طبقات متوسط و پایین جامعه را در مسائل سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی تقویت کند .
· اصلاحات ارضی به منظور مشارکت روستاییان در سیستمهای تولیدی.
· تقویت سیاسی دولت توسعه گرا.
· تحقق نوعی ایدئولوژی توسعه گرا در قالب الگوی توسعه درون زا با تاکید بر راهبرد جایگزینی واردات



جعبه‌ابزار