نورعلی شوشتری
نور علی شوشتری هستم اهل روستای
ینگجه ..عیدتان مبارک..!!
نورعلی شوشتری هستم، فرزند شیخ فرج ا...، اهل روستای ینگجه از بخش سرولایت و توابع شهرستان
نیشابور . کشاورز بودیم؛ پدر به پدر و فرزند به فرزند. تا اینکه در سال ۱۳۴۷ به سربازی رفتم و مدتی پس از آن وارد کار خودروهای سنگین و راهسازی شدم و به گوشه و کنار کشور می رفتم؛ تا زمانی که انقلاب شکل گرفت و به روستا بازگشتم. نخستین باری که میخواستم به جنگ بروم، چنان شمار نیروهای داوطلب فراوان بود که مجبور شدیم قرعه بیندازیم؛ بنابراین، به ناچار برخی از رفتن باز میماندند. از جمله افرادی که قرعه به نامش نیفتاد، من بودم؛ اما با یکی از برادران، با هدیه و وعده، جایم را عوض کردم!
امام (ره) را که دیدم...
از این ماجرا گذشت، تا اینکه برای نخستینبار به خدمت امام(ره) رسیدیم: امام(ره) را که دیدم، احساس کردم تمام دنیا و آخرت در دستان من است! درست همانند لحظه ای که حجرالاسود را توی تابستان سال۶۳ که به حج مشرف شده بودیم، بوسیدم؛ یعنی یک چنین تحول روحی را ارتباط و صحبت با امام در آدم پدید می آورد. پس از آن، برای نبرد والفجر۱ به منطقه فکه رفتیم. یگان ما پشتیبان لشکر ۳۱عاشورا، به فرماندهی شهید مهدی باکری، حرکت می کرد. شکستن خط دشمن در این نبرد خیلی سخت بود؛ چرا که میدان مین عمیقی بر سر راهمان قرار داشت. هنگامی که نیروهای شهید باکری خط را شکستند، ما پشت سرشان روی یال ۱۶۱ موضع گرفتیم. من در محور، جلوی گردان، حرکت می کردم که به یک میدان مین گسترده رسیدم که میان دو کانال قرار داشت. دیدم یک نفر مجروح گوشهای از میدان مین افتاده است. هم به خاطر آن مجروح و هم بیشتر برای شکستهنشدن روحیه گردان پشت سرم، گفتم : زود این برادر را به پشت جبهه منتقل کنید. آن مجروح که حرفم را شنید، برگشت و با همان لهجه آذری گفت: من خودم میتوانم کار خود را انجام بدهم. شما اگر راست می گویید، بروید بجنگید! ببینید، در آن صحنه زیر آتش دشمن و در میدان مین، آدم مجروح باشد، لباسش هم آتش گرفته، در آن لحظه و شرایط سخت و آتش پرحجم دشمن، دیگران را به دفاع ترغیب می کرد!
در دورهای دیگر از جنگ، به نبرد بیت المقدس۳ رسیدیم: شب پیش از حمله، دیدم فرزند رهبر معظم انقلاب، سیدمجتبی خامنه ای، با پسر آقای هاشمی رفسنجانی آماده به رزم شدهاند. از سیدمجتبی که ناراحت هم به نظر میرسید، پرسیدم: چه شده؟ اشارهای به عینکش کرد و گفت: شکسته! گفتم: این که ناراحتی ندارد، مهم نیست. گفت: آخر، از حمله عقب می مانم و یکسره باید به این عینک مشغول بشوم! بیتالمقدس۳ نبرد پیچیده و سختی بود و حتی امکان اسارت برخی از رزمندهها هم وجود داشت؛ بنابراین، نیروهایی در آن شرکت داده شدند که پیشگامتر از همه بودند. من در این فکر بودم که آن دو نفر را از گروه نیروهای خط شکن دور نگه دارم! اما اینها هم اصرار داشتند که باید شرکت کنند و تا آخر با دیگر رزمندهها بمانند؛ البته خودشان از نیت من آگاهی نداشتند. به دوستانم پنهانی گفته بودم که عینک سیدمجتبی را درست نکنید تا بچه ها بروند جلو در محور و اینها عقب بمانند؛ اما در هنگامی که من سرگرم مکالمه با بیسیم و انجام کارهای دیگر بودم، سیدمجتبی عینک را گرفت و با یک سنجاق موقتاً درستش کرد و به طرف خط راه افتاد! من هم هر چه تلاش کردم، نتوانستم او را برگردانم. آخر، از روی ناچاری، با فرمانده لشکر ۱۰سیدالشهدا (ع) تماس گرفتم و گفتم: اینها دارند می آیند، مواظب باشید که در خطشکنی شرکت نکنند. فردای آن روز که به خط مقدم رفتم، دیدم اینها روی بلندیهای کوهستانی و جایی که در نوک نقطه دفاعی قرار داشت و حتی تخلیه مجروح و رساندن مهمات و آذوقه هم در آن جا به سختی انجام میگرفت، نشستهاند! من با برادر علی فضلی صحبت کردم و گفتم: برادر فضلی! این دو نفر به جای خطرناکی رفته اند، شهادت شان مشکلی نیست، ولی اگر اسیر شوند، از نظر تبلیغاتی برای ایران خیلی گران تمام می شود. او هم برگشت و گفت: من هم دیشب بهشان گفتم، ولی داوطلبانه آمده اند و...
خودم را رفوزه می دانم
هیچ روزى براى ما بهتر از روزهایی نیست که جمعى که با هم در دوران دفاع مقدس و در روزهاى حساس و حماسه ساز در کنار هم بودیم، با هم صحبت کنیم و به چهره هم نگاه کنیم که خود نگاه کردن به چهره مؤمن، بنا بر دستورات اسلامى، عبادت است و پاداش دارد. من همان برادر رزمنده کوچکى بوده و هستم. البته خودم را رفوزه مىدانم؛ ولى اگر خدا قبول کند، یک تیربارچى، یک آرپىجى زن و یک تکاور هم باشم، برایم بسیار مهم است. لشکر ۵نصر بدون اغراق از لشکرهایى است که هم در دوره جنگ و هم پس از آن، واقعا خدمت و ایثار و فداکارى کرده است؛ البته اینکه مىگوییم لشکر ۵نصر، به این خاطر است که نمادى از خراسان است. اهدای بیستوسه هزار شهید از استان خراسان، کم نیست! چندین هزار شهید که افتخار ماندگار و ماندنى همه خراسانىها و در رأس آن پاسداران عزیز است؛ لذا حماسه سازی های لشکر ۵نصر از ذهن هیچ فردی نخواهد رفت. امروز نظام اسلامی از لشکرهاى سپاه یا مثلاً لشکر ۵نصر انتظارش این است که از ابتدا با برنامهها، برآوردها و طراحىهاى دقیق کارهاى بزرگ را در دفاع از نظام برنامهریزى کند که بحمدا... این توان و مدیریت در لشکر ۵ نصر وجود دارد.