گواتر


اینجا گواتر است اینجا وطن تمام می‌شود
خبرگزاری تسنیم: از روی نقشه جنوبی شرقی‌ترین نقطه از خاک ایران است و بسیار دور از دسترس، اینجا خلیج گواتر است؛ دروازه‌ای کوچک که از ایران به آب‌های دریای عمان و اقیانوس هند باز می‌شود.


به گزارش گروه "رسانه‌ها" خبرگزاری تسنیم، از روی نقشه جنوبی شرقی‌ترین نقطه از خاک ایران است و بسیار دور از دسترس، اینجا خلیج گواتر است؛ دروازه‌ای کوچک که از ایران به آب‌های دریای عمان و اقیانوس هند باز می‌شود. ساحلی زیبا که با فاصله ١٥٠ کیلومتری از بندر چابهار انگار از یادها رفته است. نیمی از خلیج گواتر در ایران است و نیم دیگرش در پاکستان قرار گرفته است. «پسابندر» و «گواتر» نزدیک‌ترین روستاهای ایران به این خلیج هستند و در آن سوی مرز، در پاکستان خلیج به شهر «جیوانی» وصل شده است. از گواتر تا جیوانی فاصله زیادی نیست و با کمتر از نیم‌ساعت حرکت بر آب‌های عمان، ارتفاعات جیوانی پدیدار می‌شود. دریا مردمان دو تکه گواتر را که از گذشته با هم روابط نزدیکی داشته‌اند به هم وصل می‌کند. تجارت در گواتر پیشینه‌ای طولانی داشته است و تاجران بلوچ از آب‌های این خلیج، هند تا آفریقا را زیر پا می‌گذاشته‌اند. اما امروز انگار از رونق گذشته خبری نیست. این را می‌توان از لابه‌لای حرف‌های صیادان و روستاییانی فهمید که کم شدن ارزش ریال چند سالی است مبادلات کوچک‌شان با پاکستان را هم بی‌رنگ کرده است. علاوه بر این گواتر از مراکز اصلی پرورش و صادرات میگو بوده است که در این سال‌ها نه‌تنها از رونق افتاده بلکه تقریبا متوقف شده است.
روستای کوچک گواتر نزدیک‌ترین نقطه ایران به مرزهای آبی عمان است و به گفته ساکنانش روستایی است فراموش شده.



روستای گواتر؛ بغضی در انتهای ایران[ویرایش]


از جاده ساحلی چابهار باید عبور کرد تا به گواتر رسید. زیبایی این جاده آتش باران خرداد را قابل تحمل می‌کند. طبیعت اینجا سخت‌جان و تنهاست اما خوشبختانه زمینش می‌تواند نفس بکشد. دریایش وسیع و آبی و ساحلش بی‌ردپایی از هجوم آدم‌ها انگار تا ابدیت کشیده شده است. بنادر کوچک حاشیه عمان پی در پی طی می‌شوند. «طس»، «کچو»، «رمین»، «بریس» و «پسابندر». در امتداد این بنادر، دریا صخره‌های عظیم را شکافته است و مناظر بکر فراوانی را به وجود آورده است. طبیعتی که از دسترس بسیاری از گردشگران به دور مانده است و بسیاری حتی از وجود چنین مکان‌هایی در جنوب شرقی ایران بی‌خبرند. به گفته بسیاری از کارشناسان گردشگری، اسکله‌های صیادی جنوب شرقی، از زیباترین اسکله‌های ایران هستند. ساحل منتهی به گواتر در برخی مناطق چنان دست‌نخورده است که انگار به ردپای آدمیزاد هم عادت ندارد. آن سوی جاده ساحلی درست روبه‌روی دریا، سرزمین عجایبی از کوه‌های مینیاتوری است. کوه‌های مینیاتوری با ظاهر و ویژگی‌های خاص‌شان انگار تکه‌ای از کره‌ای دیگر هستند. بی‌دلیل نیست که به این کوه‌ها مریخی می‌گویند. نمونه این ارتفاعات در جای دیگری از ایران وجود ندارد.
زیبایی سواحل چابهار ختم می‌شود به روستای گواتر. جاده پر از دست‌انداز ساحلی به ورودی گواتر می‌رسد. روستا در این ساعت روز (ظهر) خلوت است. هوا سنگین و گرم است اما شرجی جاده را ندارد. قاعده بر این است که در روستاها و شهرهای ساحلی جریان زندگی پررنگ‌تر باشد، اما حرارت اینجا رنگ و بوی زندگی ندارد. گواتر مانند غمی است که در گلوی مرزی ایران باد کرده و متورم شده است. متروک و تنها مانده است. مکانی که می‌توانست یکی از بزرگ‌ترین مراکز تجاری ایران، جاذبه گردشگری و مرکز بزرگی از صید و صیادی باشد، در کنار رقیب قدرتمندش بندر چابهار شانس زیادی برای دیده شدن نداشته است.
در فضای روستا سه بنای شاخص وجود دارد. خانه کدخدا و مسجد که تلفیقی عجیب از معماری ایران مدرن و سنتی پاکستان است و دیگری مدرسه کوچک روستاست. دبستان حضرت نوح که ساکنان روستا به لبخند می‌گویند عمرش نیز مثل عمر نوح است. ساختمان کوچکی با چند کلاس که از پشت شیشه‌های شکسته‌اش بیشتر به خانه‌ای متروکه می‌ماند. گواتر دبیرستان ندارد، نزدیک‌ترین دبیرستان در بریس است که تقریبا تمامی کودکان روستا به خاطر مسافت طولانی و هزینه رفت و آمد روزانه ترک تحصیل را به درس خواندن ترجیح می‌دهند. جوانی در سایه ورودی مدرسه نشسته است. امیر، جوان دیگر اهل گواتر او را به عنوان تنها دانشجوی این روستا معرفی می‌کند که در دانشگاه آزاد چابهار در رشته کامپیوتر تحصیل می‌کند. قصد دارد بعد از تمام شدن درسش دوباره به روستا برگردد. می‌گوید: «اینجا برای من کاری نیست اما کجا بروم؟ خانه و دلبستگی‌ام همین روستاست. هر چقدر شرایط زندگی سخت باشد باز هم نمی‌توانم اینجا را ترک کنم.»
خانه امیر درست روبه‌روی مدرسه است. حیاط بزرگ خانه چند ساختمان کوچک دارد و یکی دو آغل کوچک هم برای استراحت دام‌های انگشت‌شمار. به همراه امیر چند صیاد هم به خانه می‌آیند. صیادان در ساختمان وسط خانه که دو اتاق دارد و می‌شود حدس زد محل اقامت مهمان‌هاست جمع می‌شوند. اتاق دو پنجره کوچک دارد که کولر گازی راه یکی‌شان را سد کرده. روی فرشی که تمام کف سیمانی را نپوشانده به ردیف می‌نشینند و بیشتر از آنکه پاسخ دهند بی‌وقفه می‌پرسند. یکی‌شان به خنده می‌گوید: «کسی به ما سر نمی‌زند. هرکس هم بیاید برای کار خودش می‌آید و به درد ما نمی‌رسد. انگار فراموش شده‌ایم و از ایران نیستیم.»
امیر با کتابی در دستش بازمی‌گردد. کتابی کم‌حجم با چاپی بی‌کیفیت و به زبان بلوچی. مشتاق است از کتابش بگوید و برخلاف صیادان سوالی نمی‌پرسد. می‌گوید: «این کتاب مجموعه‌ای از پند و اندرزها و اشعار بلوچی برای دانش‌آموزان است که نتوانستم در ایران چاپ کنم. اما سال گذشته در پاکستان چاپ شد.» می‌گوید در حال نوشتن کتابی درباره تاریخ اینجاست و دوباره برای چاپش به مشکل برخورد کرده است. برای کار در نشریه‌ای در زاهدان از او دعوت شده بود که چون توان مالی ماندن در زاهدان را ندارد از رفتن به آنجا صرف‌نظر کرده است.
به جز امیر کسی در جمع آنها درس نخوانده است. جوان‌ترین‌شان یاسین ١٥ ساله است. قایق خانواده‌اش برای قاچاق چند گالن سوخت در مرزبانی مصادره شده و صیادی روی قایق همسایه‌ها را به درس خواندن ترجیح داده است.
امیر می‌گوید: «شرایط زندگی در گواتر سخت است. حتی مردم بریس و پسابندر هم حاضر نیستند در اینجا زندگی کنند. اینجا مشکل آب مشکل اصلی ما است. مجبوریم آب را با تانکر ماهانه از نگور خریداری کنیم. قیمت آب بالاست. حدود ٢٥٠هزار تومان برای هر تانکر که در تابستان‌ها به ٣٠٠ هزار تومان هم می‌رسد.»
در این گرمای طاقت‌فرسا بی‌آبی نفس‌های زندگی را کندتر می‌کند. ساکنان گواتر در کنار حجم وسیع عمان بی‌آب زندگی را می‌گذرانند. گواتر لوله‌کشی آب ندارد و اگر نتوانند از روستای نگور آب تهیه کنند، به سدی در منطقه بالک در نزدیکی روستا می‌روند و آب تصفیه نشده سد را برای آشامیدن به روستا می‌آورند. آب این سد حدود هشت ماه سال قابل استفاده است و بعد آنقدر آلوده می‌شود که روستاییان به سراغش نمی‌روند.
رگه‌های گرمای برنده جنوب شرق بر صورتش نقشی تیره بسته است. صیادان ناخدا صدایش می‌زنند. فارسی را به سختی صحبت می‌کند. می‌گوید: «اوضاع صید الان به خوبی قبل نیست. اینجا اجازه صید میگو و برخی از ماهی‌ها را نمی‌دهند. می‌گویند میگوها در حال انقراض هستند و نباید صید شوند. کالا هم نمی‌توانیم از پاکستان بیاوریم بس که روپیه گران شده است.»
صیاد دیگری می‌گوید: «قبلا کارت سوخت برای قایق‌های‌مان داشتیم. الان این کارت‌ها را نمی‌دهند و ما مجبوریم سوخت آزاد خریداری کنیم. خرج و دخل‌مان یکی نیست.»
از سختی زندگی در این سال‌ها می‌گویند و از توقف پرورش میگو که تجارت پرسودی برای‌شان بوده است. مسوولان شیلات حرف‌هایی در مورد احیای مجدد پرورش میگو در گواتر گفته‌اند که هنوز خبری از آن نیست. صیادان همچنان می‌پرسند، از اوضاع مملکت، از قیمت خانه در شهر و اخبار روز. چند باری هم سراغ رییس‌جمهور دوران اصلاحات را گرفتند و بعضی‌های‌شان هنوز منتظر بودند که دوباره در انتخابات شرکت کند. می‌گویند سال‌های ریاست‌جمهوری او زندگی راحتی داشته‌اند و شرایط معیشت اینقدر برای‌شان سخت نبود. پرورش میگو در آن دوران هم به کار و بارشان رونق داده بود.
ناخدا بلند می‌شود و چند نفری از صیادان به دنبالش، تا راهی خلیج شوند. وانت خاکی‌رنگ ناخدا چرخی در گواتر می‌زند تا از آنجا راهی خلیج شود. دهیاری معابر اصلی روستا را جدول‌کشی کرده و روبه‌روی مدرسه پارکی کوچک با چند وسیله بازی درست کرده است که در زیر آفتاب سوزان در هم شکسته و وارفته شده‌اند. جدول‌کشی معابر با خانه‌های کپری بی‌شناسنامگان روستا جور درنمی‌آید. برای این کپرنشینان زندگی در همین جا متوقف شده است. شناسنامه ندارند و بی‌هویتی میراثی است که از نسل‌های پیش برای‌شان مانده است. حالا تاوانش را کودکانی می‌دهند که زندگی‌شان در گواتر، خلاصه شده در میان همین کپرهای هزارتکه و بازی با چند مرغ و خروسی که تمام دارایی والدین‌شان است. بی‌شناسنامگان روستاهای استان سیستان و بلوچستان کم نیستند. در گواتر هم مانند باقی روستاها تعدادشان به نسبت جمعیت قابل توجه است. زن بلوچ فارسی نمی‌داند. کودکانش را جمع می‌کند و می‌شمارد و به بلوچی می‌گوید هزینه آزمایش اینها را حساب کن. از کجا بیارم؟
منظورش آزمایش DNA است که بسیاری از روستاییان از پرداخت هزینه‌هایش ناتوان هستند.
ناخدا تنها مغازه گواتر را نشان می‌دهد. مغازه‌ای کوچک که به جز آب معدنی، تخم مرغ و چند کالای دیگر، مطاع قابل توجهی نمی‌فروشد. مردم برای خرید مایحتاج به پاکستان می‌روند. رفتن به جیوانی با قایق راحت‌تر از سفر به شهر با وانت‌هایی است که اجازه تردد در شهر را ندارند. البته مسافت هم نزدیک‌تر است. ناخدا می‌گوید: «ما گواهینامه نداریم پس رفتن به شهر دردسر دارد. تمام مایحتاج‌مان از برنج و چای و روغن تا لباس و لوازم بهداشتی را از پاکستان می‌خریم.» این‌گونه است که ارتباط ساکنان گواتر با همسایه جنوب شرقی خوب و نزدیک است.


خلیج گواتر[ویرایش]

برای رسیدن به خلیج باید از مرزبانی عبور کرد. وانت به ورودی مرزبانی می‌رسد. در سمت راست دژ آبی‌رنگ مرزبانی، ورودی ساحل را با طنابی وارفته بسته‌اند. وانت که متوقف می‌شود، سرباز جوانی در آهنی محوطه را باز می‌کند و به سوی خودرو می‌آید. از نگاهش معلوم است که صیادان را می‌شناسد، اما به ناخدا می‌گوید: کجا؟
ناخدا سبیل پرپشتش را می‌خاراند و دستی به صورتش که از شدت عرق انگار تازه شسته شده است، می‌کشد و می‌خندد. لبخندش بی‌پاسخ می‌ماند. می‌گوید: «مگر کجا می‌خواهیم می‌رویم؟ مثل همیشه.» سرباز برمی‌گردد و طناب را می‌اندازد. بادهای موسمی که از جنگل‌های حرا به سمت ساحل می‌آیند هوا را خنک‌تر می‌کند. صیادان از صید برگشته‌اند و قایق‌های کوچک و بزرگ را به ساحل بسته‌اند.
آن‌سوتر درست در کنار مرزبانی قبرستانی از قایق‌های توقیف شده صف کشیده است. قایق یاسین یکی از آنهاست و چشم‌هایش از همان دور به دنبال قایقش می‌گردد.
جنگل‌های حرا آیینه آبی عمان را به سبز آغشته کرده‌اند. روی همین سبزآبی‌های گواتر وطن تمام می‌شود؛ اما برای ماهی‌های عمان هر کجا که تور نباشد همان‌جا وطن است. در هنگام مد، آب درخت‌های بلندقامت حرا را احاطه می‌کند و زیبایی طبیعی اینجا بسته به همین درخت‌هاست. جزر و مد نبض زندگی گواتر است؛ نبض زندگی برای مردمی که دریا را زیارتگاهی می‌دانند که روزی می‌رساند. آب که بالا بیاید قایق‌ها روانه آب می‌شوند و تورها به قصد صید به آب می‌افتند. صیدشان در برابر صید همتایان پاکستانی اندک است. ناخدا می‌گوید: نمی‌دانم با چه توری صید می‌کنند، تورهای‌شان هرچه در دریاست می‌بلعد. ناخدا قایق را به آب می‌اندازد. امیر، برادرش و یاسین هم سوار می‌شوند. قایق به سمت حرا می‌رود. جنگل‌هایی که در زمان جزر شترها امان‌شان را می‌برند.
قایق روی آب‌های خلیج دور می‌زند. زیبایی پرسه در میان آب‌های عمان اندکی از اندوه گواتر را کم می‌کند.
امیر می‌گوید: «اینجا اگر صیاد نباشی شغل دیگری هم نداری. کاش یک دبیرستان درست کنند تا بچه‌ها درس بخوانند. مشکل اصلی ما بی‌آبی است، کارت سوخت قایق‌ها را هم درست کنند تا صیادان هزینه زیادی برای سوخت نپردازند.» کتابش هنوز در دستش است. دوباره نشان می‌دهد و می‌گوید: «امیدوارم کتاب من هم در ایران چاپ شود.»
قایق به ساحل بازمی‌گردد و در زیر گرمای آفتاب ظهر یاسین لشکر فرعون را که به سمت دریا حرکت می‌کنند دنبال می‌کند. اینجا به دسته‌های خرچنگ «لشکر فرعون» می‌گویند. لشکر فرعون روی خط ساحلی می‌دود و به کلبه‌های کوچک صیادان نزدیک می‌شود. درست در پشت صف کلبه‌های کوچک صیادان، قبرستانی قدیمی با گورهایی سنگی قرار گرفته است. مقبره‌هایی سنگی با سنگریزه‌هایی که روی سطح قبر را پوشانده است. امیر می‌گوید: اینجا قبرستان بهرمن‌هاست و قدمتی طولانی دارد. سال‌هاست این گورها در کنار ساحل گواتر نشسته‌اند و انتهای ایران را می‌نگرند که انگار زنده‌هایش هم به فراموشی سپرده شده‌اند.


چه نکاتی گواتر را متفاوت می‌کند؟[ویرایش]

در ساحل گواتر قبرستانی وجود دارد که اهالی روستا آن را قبرستان بهرمن‌ها می‌نامند و می‌گویند چندصد سال قدمت دارد. این قبرستان از گورهایی سنگی تشکیل شده است که به موازات ساحل و در یک جهت قرار گرفته‌اند.
در ساحل گواتر دو قلعه جدا از هم با نام «تلوس» و «بلوس» وجود دارد که امروز تنها ویرانه‌های آنها مانده است. این قلعه‌ها استراحتگاه ساحلی دو تن از افرد ثروتمند قوم بلوچ بوده است.
وسعت جنگل‌های حرا در خلیج گواتر ٣٥٠ هکتار است. قامت درختان حرا بین پنج تا ١٠ متر است.
گل حرا خوشه‌ای کوچک، معطر و پرشهد است. عسل تولید شده توسط زنبور‌های وحشی که در میان سرشاخه‌های جنگل‌های حرا کندو می‌سازند، بسیار معطر و خوشمزه است.
در فصل پاییز نزدیک به ٢٠ گونه مهاجر و در مجموع ٢٠٠٠٠ هزار قطعه به گواتر مهاجرت می‌کنند.
زنان گواتر خانه‌دار هستند و در اوقات فراغت خود حصیربافی می‌کنند.
شغل مردان گواتر صیادی است.
در گواتر تنها یک دبستان کوچک، به نام دبستان «حضرت نوح» وجود دارد.
تنها یکی از ساکنان این روستا در دانشگاه درس می‌خواند. او دانشجوی فوق‌دیپلم کامپیوتر در دانشگاه آزاد چابهار است.
روستای گواتر یک نویسنده دارد که کتابی درباره ضرب المثل‌ها و پند و اندرزهای زبان بلوچی به نام «پنتانی میار» را در کشور پاکستان به چاپ رسانده است.
در این منطقه اپراتورهای ایرانی تلفن همراه به خوبی اپراتورهای پاکستانی کار نمی‌کنند و با نزدیک شدن به روستا از طرف اپراتور میزبان پاکستانی پیامک خوشامدگویی ارسال می‌شود.
در این روستا تنها یک مغازه وجود دارد که آن هم تمام مایحتاج مردم را تامین نمی‌کند. اهالی گواتر برای خرید مواد غذایی، پوشاک و... به پاکستان سفر می‌کنند.
از چابهار به گواتر با خودرو کمتر از یک ساعت راه است، در حالی‌که فاصله گواتر تا جیوانی (شهری در پاکستان) با قایق کمتر از نیم ساعت است.
منبع: اعتماد/زهرا روستا
انتهای پیام/



جعبه‌ابزار