یوش
مسیری که نیما حتما در روزگاری دور سپری کرده؛
قرمزی رنگ نینداخته، بیخودی بر دیوار
کد مطلب : ۵۸۹۵۹
گروه فرهنگ و ادب: با دیدن و رفتن به یوش، زادگاه نیما یوشیج، به نقش طبیعت در شکلگیری تفکر انسان و درک او از هستی و زیبایی میتوان پیبرد. آنچنان که وقتی زادگاه، روستایی باستانی و پنهان در پناه کوه باشد، گذر از درههای کوهستانی پر پیچ و خم یوش را نیز تمثیلی از سرگذشت تاریخ شعر فارسی میتوان تلقی کرد.
هدایت شدن به سفری یکروزه به زادگاه مردی که پس از قرنها حضور و ظهور شاعران پرآوازه در هنر ملی و کهن ایرانیان طرحی نو در انداخت، این توانایی را دارد که تمامی دغدغههای روزمرهات را به کناری بگذاری و با وسوسهی رفتن کنار بیایی. یوش، زادگاه مردی که توانست پس از گذشت چندین قرن از گفتن «مفتعلن مفتعلن کشت مرا» توسط مولانا، بالاخره سد پرهیبت عبور از برخی معیارهای کهنهی شعر فارسی را بشکند. این توصیف کلی و کوتاه از مقصد سفر، مخصوصا وقتی بدانی به دیدن زادگاه و آرامگاه چه کسی میروی، مسیر را هم بهاندازهی بهانهی سفر، مهم میکند؛ مسیری که میدانی نیما حتما در روزگاری دور سپری کرده است.
در این روزگار برای رفتن به روستای یوش و بازدید از خانه و زادگاه نیما، دو راه وجود دارد؛ یکی جادهی هراز و دیگری جادهی چالوس. برای انتخاب هر کدام از این دو مسیر نیز دو راه وجود دارد؛ یعنی اینکه خودت با اتومبیل شخصی اقدام به رفتن کنی یا اینکه بخواهی از خدمات تورهای ایرانگردی استفاده کنی. جادهی چالوس انتخاب ما بود. مسیری کوهستانی که بهدلیل وجود درختان شاخه آویخته از دو سوی جاده و اشرافش بر رودخانه منتهی به سد اینروزها کمآب کرج، هنوز یکی از زیباترین جاذبههای توریستی ایران است.
با رسیدن به کیلومتر ۷۹ جادهی چالوس و عبور از تونل کندوان، در محل معروف به پل زنگوله، جادهی آسفالتهی فرعی روستای یوش-بلده در ظلع شرقی جاده ظاهر میشود. تا رسیدن به روستا حدود ۴۵ کیلومتر جادهی کوهستانی و پیچ در پیچ با منظرهای از درختان سرو و تبریزی و باغهای گوناگون میوه در کف دره قرار دارد که جولانگاه نگاه و خیال هر روندهای خواهد شد. مخصوصا در فصل پاییز. در این فصل جادهی یوش به قدری سرشار از رنگهای مختلف برگ درختان است و هارمونی رنگها و طبیعت آنچنان جلوهگر، که امکان ندارد هر گذرندهای را برای لحظاتی مسحور زیبایی پرشکوهش نکند و حداقل برای لحظاتی به درنگ وا ندارد.
در مسیر رفتن به یوش مناطق حفاظتشدهای مثل گلستانک و سیاهبیشه به چشم میخورند. روستاها با شیروانیهای رنگ به رنگ و حتی خالی از رنگی مسلط ، قدری بکری منطقه را دستخوش تغییر کردهاند. در امتداد جاده و سراسر عمق دره پوشیده از درختان مختلف رنگ به رنگ شده، ردیف صنوبرها تمام ناشدنیاند؛ درختانی که در پناه کوهستان گاه آنچنان در کنار هم به نظم، قد برافراشته و در حال گردنفرازیاند که گویی قصدشان رقابت با قامت کوههای اطرافشان است. آب رودخانه شاید بهدلیل پایین بودن بارندگی خیلی مغرورانه حرکت نمیکند و آن پایین، آرام و بدون شتاب در جریان است. به عابری میماند که با دیدن پاییز دره، برای رسیدن به مقصد عجلهای ندارد و میخواهد بیشتر نظارهگر پاییز باشد؛ تا عابری عجول.
در حاشیهی جاده، ویلاهای بزرگی که با معماری مدرن از لابهلای خانههای محلیها سر و گردن علم کردهاند، مشاهده میشود. ویلاها با رنگهای تند نارنجی و قرمز و سفید، بزرگی و بلندی و جلوهگری خویش را خودنمایانه به رخ اهالی میکشند. این تصویر حتما باعث نگرانی طبیعتدوستان خواهد شد؛ نگرانی و شاید هراس از در افتادن وسوسه به جان بازاریان و ویلاسازان برای هجوم به منطقه. با این حال هنوز هم تمام شیب دره و جاده در مصادرهی پاییز و رنگ غالب زرد و قرمز و نارنجی است، بنابراین هنوز دل به خیالی رنگین میتوان سپرد و مشتاق ادامهی مسیر شد.
با کمی اطلاعات راهنمای مسیر، ادامهی راه میتواند دلپذیرترهم بشود؛ به شرطی که باتجربه و مطلع باشد. در اینصورت حتما گردشگر در جریان جزئیات منطقهی در حال سفر و چشم اندازها و مناظر هنوز زیبا ماندهی منطقه که خود به تنهایی امکان کشف و دیدنشان را نداریم، قرار میگیرد. اما اگر چنین نباشد، شاید بسیاری از مسافران این جاده هیجوقت متوجه نشوند که در چشمانداز جنوب غربیشان «آزادکوه» با ارتفاع ۴۷۳۶ متری، سومین قلهی مرتفع ایران قرار گرفته است. یا ممکن است وقتی از پس پیچ و خم جاده میگذرند و خبری هم از ابر و مه و غبار در آسمان نیست، از لذت دیدن قلهی سپید دماوند که سر به آبی کمنظیرآسمان ساییده، بینصیب بمانند.
از اینها که بگذریم، در تمام طول مسیر ۴۵ کیلومتری برای رسیدن به این روستای بازمانده از دوران ساسانیان که پر از فراز و نشیب و پیچهای تند پی در پی است، برای مسافری که کمی از نقش نیما در تاریخ تحول شعر و ادبیات فارسی با خبر است، نوعی خیال یا گمان نزدیک به واقعیت جلوهگری میکند. این خیال شاید در پی یافتن نوعی رابطه یا پیوند بین پیچ این جاده و درهها و کوهها و زیبایی آن با کاری که نیما برای تحول شعر کهن فارسی انجام داده است، باشد. شاید فقط مسافری که از این جاده میگذرد، به این گمان برسد که باید بین گذر پرمشقت و دشوار و همراه با التهاب و اضطراب نیما از این منطقه برای رسیدن به پایتخت و عبور او از برخی معیارهای شعر کهن فارسی که پیچ و خم ها و فراز و فرودهایش به اندازهی جادهی یوش است، پیوندی وجود داشته باشد. احتمالا برای چنین مسافری بهوجود آمدن چنین گمانی دور از ذهن نیست؛ اینکه برای تبدیل علی اسفندیاری به نیمای شعر فارسی، عبور از زیباییهای بکر این درهها و البته مشقت و رنج و التهاب حتما لازم بوده است!
و اما یوش، زادگاه نیما، مردی زادهی سال ۱۲۷۶ در خانوادهای کشاورز و گلهدار که از قرار معلوم جزو افراد برخوردار از نام و نعمت آن زمان آن منطقه از این دنیا بوده است. او در پس کوهها و درههای پنهان در روستایی بهنام یوش زاده شد. تا ۱۲ سالگی در زادگاهش به سر برد و گاه به شبانی هم رفت. عاقبت هم خاک همین روستا او را در آغوش گرفت؛ گیریم با چندین سال تاخیر!
خانهی پدری نیما بنایی است متعلق به دورهی قاجار که از سال ۱۳۷۵ زیر نظر سازمان میراث فرهنگی استان مازندران قرار گرفته و در حال حاضر به موزهی نیما یوشیج تبدیل شده است. خانه، بنایی نسبتا بزرگ است که در پس کوچهای شیبدار و سنگفرش شده در ضلع شمال غربی روستا واقع است. معماری بنا با دیگر خانههای این روستا و حتی کل معماری خانههای شمال کشور مغایرت عجیبی دارد.
بنا در سال ۱۲۰۷ هجری قمری ساخته شده است. در حال حاضر دارای ۳ ورودی، شاهنشین و اتاقهای تابستانی و زمستانی سهدری و ششدری و همچنین آفتابگیرهای مشبک (اُرسی) است. بیشتر مصالح استفاده شده در آن، چوب و گل و خشت است. روبنای داخلی خانه با گچبریهای سفیدرنگ تزئین شده است اما قسمت پایینی دیوارهای بنا به رنگ نارنجی درآمده که به نظر، نتیجهی کجسلیقگی طراح و مسؤولان مرمتکنندهی میراث فرهنگی است. بیسلیقگی که باعث میشود در زمان بازدید، این شعر نیما را به یاد بیاوری: «زردها بیخود قرمز نشدند/قرمزی رنگ نینداخته است/ بیخودی بر دیوار»...
بهطور کلی، سبک معماری بنا به خانههای شهرهای مرکزی ایران نظیر خانههایی تاریخی کاشان شباهت دارد. خانه دارای حیاط مرکزی است که علاوه بر خود نیما، مزار سیروس طاهباز، گردآورندهی آثار و بهجتالزمان، خواهر نیما نیز هست. یک مجسمهی نیمتنه از نیما نیز در زیر تاق ورودی غربی خانه قرار شده است. اتاقهای بنا به مکانی برای نگهداری آثار به جامانده از نیما اختصاص پیدا کرده است. از این اتاقها سه اتاق به کتابخانه تبدیل شده است و کتابهایی با موضوع ادبیات، تاریخ، دین، و کتابی دربارهی میکروالکترونیک. نامهها، بخشی از دستنوشتهها، یک نقاشی ساده از منارهی قزوین با امضای خود نیما، چند عکس از نیما و البته تعدادی شعر که همگی از سوی شاعران مازندرانی و در وصف نیما و یوش و نور و مازندران سروده شدهاند، در تاقچههایی بر دیوارهای اتاقهای نزدیک به ورودی خانه نصب شده است.
دیگر اتاقها به اشیاء باقیمانده از نیما و خانوادهاش اختصاص یافته است که نمونه بسیاری از آنها در دیگر خانه -موزهها پیدا میشود. همگی ظروف خانههای قدیمی، مسی، برنزی و گاه چوبی. در بین آنها آنچه بیش از همه نظر را جلب می کند «تفنگ سرپر» نصب شده بالای سردَر تاریک یکی از اتاقهاست که آدم را به این فکر فرو میبرد که آیا شاعر حساسی چون نیما با این تفنگ شکار هم میرفته است!؟
و اما روستای یوش؛ دیگر قسمتهای روستا منهای کوچهی منتهی به موزه نیما، سنگفرش نیست. برخی ازخانههای مسیر مسجد جامع مخروبه شدهاند ولی خانههای دیگری در آنجا ساخته شدهاند که مصالح آنها را سیمان و آجر و سفال و شیروانیهای رنگی تشکیل میدهد. بالای روستا یک تپه قرار دارد که گفته میشود تا قبل از اسلام آتشکدهی زرتشتی بوده و به مرور تخریب شده و از بین رفته است. روستا دارای دو مسجد است؛ یکی از مساجد اتاقکی کوچک است در مسیر خانهی نیما و دیگری که نام «مسجد جامع» بر آن نهادهاند، بزرگ و طویل و مشرف بر کل روستا. دقیقا زیر پنجرههای مرتفع این مسجد و در شیب یکی از کوچهها، مدرسهای با نام «مرغ آمین» ساخته شده است. مدرسه از نمای بیرونی، تمیز و با توجه به منطقه به نظر میرسد از امکانات خوبی برخوردار است.
طبق اطلاعات راهنما در حالا حاضر ۵۷ خانوار و حدود ۱۵۷ نفر دراین روستا زندگی میکنند. روستا مهمانخانه ندارد اما دو اتاق از خانه نیما از سوی سازمان میراث فرهنگی برای مهمانان سازمان در نظر گرفته شده است. این اتاقها در مجموع ۸ تخته و دارای دستشویی و حمام است. به گفتهی راهنما که می گوید اطلاعاتش دربارهی روستا و نیما را از کتابهایی که خارجیها نوشتهاند بهدست آورده، روستای یوش به دوران ساسانیان مربوط بوده و قدمت آن به ۱۷۰۰ سال قبل میرسد. ساکنانش خیلی دیر اسلام آوردهاند و به همین خاطر آنرا کافرستان مینامیدند. بخشی از ساکنان قدیمی آنجا گرجستانی و برخی دیگر تاجیک بودهاند که آنها را«بَگن» خطاب میکردهاند. در بین اهالی هم افسانهای وجود داشته که طبق آن مردم یوش معتقد بودند هر شب غولی به نام «آرهین» از آن طرف رودخانه به روستا میآمده است.
پاییندست روستا رودخانه آرام در جریان است و مسافران طبیعت را به خود میخواند. در آنجا میتوان نشست و به نیما اندیشید و کاری که او کرد و یا اینکه با دوستانتان گپی بزنید و یا از راهنما بخواهید از سفرها و نوع کارش برایتان بگوید. در نهایت میتوانید از جادهی یوش به بلده بروید و از آنجا به جادهی هراز. در این صورت شما در یک روز توانستهاید قلهی دماوند را دور بزنید.
•••
در طول مسیر برگشت هم میتوانید با راهنما یا تورگردانی که این برنامه را ترتیب داده است، گپی بزنید و از چند و چون کارشان بپرسید تا او هم از نابهسامانی وضعیت استانداردها و تعریف تورگردانی و از نداشتن تجهیزات و لجستیک، فقدان قانون و چهارچوبهای لازم، نبود زیر ساختها، نبود نظارت سازمان میراث فرهنگی برای تعیین سطح آنها، نبودن پایگاههای ثابت برای گردشگران، ناآشنایی مردم با خدماتی که میتوانند از طریق تورها دریافت کنند، و... برایتان بگوید.