درایت جهادی


بسم الله الرحمن الرحیم
درایت جهاد گر
جهادسازندگی مسئولیت مهندسی جنگ جبهه ها را برعهده داشت. مهندسی جنگ جهاد سازندگی همدان در بانه مستقر بود. دریکی از روزهای گرم مرداد ۱۳۶۶در منطقه آلوت. عملیات بود ورزمندگان برای فتح هر قله درتلاش بودند. آن روز عملیات در محور بوالحسن بانه بود. بلدوزرها می غریدند وجاده را به سوی قله ها پیش می بردند.
یک دستگاه بلدوزرجهاد درمنطقه آلوت کار می کرد. دشمن رادیات بلدوزر را هدف قرار داده بود.
حاج عبدالله لطفی با یک دستگاه آمبولانس به منطقه بوالحسن رفته وبا ابشان به طرف آلوت حرکت کردیم. وپس از تلاش زیاد رادیاتور درست شد . با توجه به طولانی شدن تعمیر دستگاه رادیاتور وعقب افتادن کار راننده مجددا به احداث جاده مشغول شد. کمی ایستادیم تا دوباره مشکلی پیش نیاید.
منطقه گلان طوری بودکه آتش دشمن روی آن اشراف داشت گروهی از زرمندگان بسیجی آنجا مستقر بودند. درسمت دیگر توپ صدوشش شلیک می کرد هنگام ورود، منطفه آرام بود .درهمان ساعات اولیه ماموریت ما انجام شد.قبل ازبرگشتن مشغول خوردن انگورهای سرخ شده بودیم . که به صورت خودرو وجنگلی در منطقه روییده بود. وهیچ عجله ای برای مراجعت نبود.گرسنه بودیم ؛وبی توجه به دشمن آرام وساکت ، نهارمان آن روز نان وانگور شد .
یکباره همه جا را دود وباروت وگرد وغبار فرا گرفت .آتش دشمن از تک تیر و هم خمپاره همه را تهدید می کرد. تعدادی از رزمندگان به شدت مجروح شدند. وخوشبختانه حضور آمبولانس مددکار شد.
هنگامی که راننده آمبولانس را صدا کردند. من وحاج عبدالله دویدیم وهمراه رزمنده ای شدیم که.از ناحیه دست مجروح شده بود اورا پای آمبولانس آوردند مجروح را به داخل آمبولانس گذاشتند .حاج عبدالله متوجه شد دست مجروح قطع شده است. علیرغم اصرار اطرافیان مبنی بر تعجیل در حرکت، حاج عبدالله مصر بود که دست قطع شده را بیاورند.
بالا خره دست قطع شده وغرقه به خاک وخون را آوردند. با خود گفتم ای کاش دوربین بود وعکسی می گرفتیم. (السلام علیک یا ابوالفضل العباس)حاج عبدالله دست را گرفت وبلافاصله داخل کلمن یخ گذاشت.
با عجله سوار شدیم .وبه طرف شهر بانه از جاده های پر پیچ وخم وسنگلاخی که هر لحظه ناله مجروح را تشدید می کرد طی کردیم . تا به بانه رسیدیم و کمک کردیم ومجروح را به داخل بیمارستان بردیم.
حاج عبد الله یخدان حاوی دست بریده شده را به پرستاران داد. وما به مقر مهندسی خود برگشتیم.
دوازده سال بعد:
در سال ۱۳۷۸ به دنبال ماموریتی بازهم دریکی از روزهای تابستان بود. برای انجام ماموریتی از همدان به تهران رفتم. وجلسه ای در تهران داشتم . جلسه ساعت ۸ صبح برگزار می شد. به همین خاطر ساعت۳صبح از همدان خارج شدم . تا قبل از شروع ترافیک تهران وارد محدوده ترافیک شوم وبا خودرو تا محل برگزاری جلسه که در خیابان طالقانی بود برسانم .- طرح ترافیک برنامه کسانی که از شهرستان ها به تهران می روندرا در محدوده طرح به هم می ریزد- خودرو را در میدان فلسطین پارک کردم. وبه طرف وزارت جهاد سازندگی واقع در تقاطع طالقانی - ولی عصر(عج) حرکت نمودم. شرکت ساعت ۴بعد ازظهر تعطیل شد. به طرف میدان فلسطین حرکت کرد م. اما به دلیل طرح ترافیک نمی توانستم تا ساعت ۶ از منطقه طرح ترافیک خارج شوم. تصمیم گرفتم در فرصت پیش آمده فیلم جدیدی راکه سینما فلسطین به نمایش گذاشته بود ببینم. در صف اخذ بلیط قرار گرفتم. صف طولانی بود پشت سرآقا وخانمی قرار گرفتم. (خانم با شخصیت ومحجبه وآقایی متین وبا وقار) باهمدیگر صحبت می کردند. نگاههای آقا وخانمی که جلوتر از من بودند توجه ام را جلب کرد.
پس از گذشت دقایقی در شک وتردید ، آقا سوال کرد من شما را جایی ندیده ام .گفتم بیاد نمی آورم.
گفت : چرا اگر یادتان باشد دردوران دفاع مقدس در بانه یک روز با آمبولانس در منطقه جنگی حضور داشتید. که دچار پاتک دشمن شدیم. آنکه مجروح شد ودستش قطع شد من بودم. من ودست بریده ام را به بیمارستان بانه رساندید. من به شما مدیونم. شما زحمت زیادی برای من کشیده اید.
شما همان هستید که در منطقه بانه وقتی من مجروح شدم مرا به بیمارستان برده ودست قطع شده مرا در یخدان گذاشتید وپزشکان آن را متصل کردند..
گفتم بله به یاد دارم .گقت: آن مجروح من بودم واین هم همان دست بریده است که به لطف خدا وزحمت شما وحضور تیم تخصصی جراحی پزشکان جهاد دربیمارستان بانه پیوند خورد وحالا برای من دست است.
من عرض کردم: من کاری نکرده ام بلکه دوستم حاج عبدالله لطفی[۱]     بود که چنین درایتی را به کار برد این توفیق را داشت. من هم آنجا بودم ولی چهره شما را به یادندارم.
او گفت من چهره شمارا کاملا به یاد دارم. ودست خودش را نشان داد که بدون هیچ گونه مشکلی کار می کرد.
من ناباورانه گفتم: خدا راشکر بگو ببینم چه گونه پیوند زدی!
گفت: وقتی مرا به داخل بیمارستان بردند. خداوند توفیق داد وگروهی از پزشکان متبحر جهادی به آنجا آمده بودند. ووقتی دست قطع شده مرا که ساعاتی از قطع شدن آن می گذشت در یخدان دیدند. .اتاق جراحی را آماده کردند .ودست قطع شده مرا وصل کردند . و پس از آن مرا به تهران اعزام کردند. این توفیق الهی بود که آن هنگام نصیب من شد. چون در بانه وحضور جراح خبره در آن هنگام کار خدا بود. از آن بالاتر آنکه شما دست قطع شده مرا در داخل یخدان گذاشتید.
وهمانطور که می بینید دستم سالم است.
گفتم: من که در آن هنگام عقلم نمی رسید این درایت حاج عبدالله بود که دست را در داخل یخدان قرار داد. وفکر مدبرانه اش را به کار برد. که به این صورت شمارا به بیمارستان رساند.
خدا را شاکرم.
خانم متین وبا وقارش گفت : شما امشب مهمان ما هستید.
عرضه داشتم: اجازه بدهید که با حاج عبد الله لطفی خدمتتان برسیم.
شماره تلفن رد وبدل شد تاشاید بار دیگر توفیق دیدار این درایت مرور گردد. وخداوند را برای همیشه شاکر باشیم.
محمد دلگرم
[۲]     حاج عبد اله لطفی جوانی مدبرو شیک پوش بود اومنظم کم خوراک اما بسیار نمیز وپاکیزه بود ابشان از فرماندهان گردان مهندسی جنگ جهاد الغدیر که با سابقه طولانی در هشت سال دفاع مقدس شرکت و خدمات شایانی در مناطق شمالغرب وجنوب وغرب انجام داده اند. او هم اکنون یکی از جانبازان این مرز وبوم ودرتهران در کارهای ماشین آلات سنگین فعالیت ودر بازار مشغول است.



جعبه‌ابزار